راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سِر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
اشاره یا ایماء. ج، رموز. (از اقرب الموارد). اشارت به دست یا به چشم یا به ابرو یا به لب. (دهار). به لب یا چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشاره کردن. (منتهی الارب). اشاره یا کنایه است که در جمیع کتب مشرق زمین علی العموم و در کتاب مقدس علی الخصوص بسیار است و آن بر دو قسم است صریح و غیرصریح. (قاموس کتاب مقدس) : الاتکلم الناس ثلاثه ایام الا رمزاً. (قرآن 41/3). اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر بر فضایل و مآثر وافی. (ترجمه تاریخ یمینی). دست بر سبلت نهادی در نوید رمز، یعنی سوی سبلت بنگرید. مولوی. ، دقیقه. نکته. (یادداشت مؤلف) ، راز. سرّ. چیز نهفته میان دو یا چند کس که دیگری برآن آگاه نباشد. (ناظم الاطباء). سخنی یا مطلبی یا موضوعی میان دو یا چند کس که از دیگران پنهان و نهفته باشد: قول مسیح آنکه گفت زی پدر خویش می شوم این رمز بودپیش افاضل. ناصرخسرو. پی بدین رمز هر کسی نبرد نبرد ره به قاف غیر عقاب. مولوی. میان عاشق و معشوق رمزی است چه داند آنکه اشتر می چراند؟ ؟ ، معما. - برمز، بمعما. بگونه ای که از دیگران پوشیده ماند. بیان کردن مقصود با سخنی و گفتاری یا نوشته ای که جز بر آن کس یا کسان که معهود است مخفی ماند: حکیمی برمز وانموده است که هیچکس را چشم عیب بین نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده و به خط خویش پوشیده برمز نبشت. (تاریخ بیهقی ص 117). بخط خویش پوشیده برمز و معما ملطفه نبشت. (تاریخ بیهقی). بیان مقصود با نشانی ها و علائم قراردادی معهود. به وسیلۀ علائم یا حروف و یا کلمات و اعداد یا اشکال و تصایر قراردادی معهود ادای مقصود کردن پنهان ماندن از دیگران را. - تلگراف رمز، تلگرافی که فرستنده با علائم و اعداد قراردادی مخابره کند و گیرنده به کمک کلید رمز آن را کشف سازد و به معنای مطلوب که بر دیگران پوشیده مانده است واقف شود. - کلید رمز یا مفتاح رمز، علائم و اعداد و کلمات یا تصاویر و اشکال قراردادی معهود میان دو یا چند کس که بدان بر نوشته یا مطلبی که خواهند از دیگران پوشیده ماند وقوف یابند. نهادن معانی اصلی را به جای علائم قراردادی که مطلب را آشکار سازد کشف اصطلاح کنند. - مفتاح رمز، کلید رمز. ، نشانه. علامت. دال ّ. علامت اختصاری. علامت قراردادی: حرف ’د’ در کتب لغت و جغرافیا رمز است از ’بلد’. (لغت نامه). حرف ’د’ در علم نجوم و تقویم رمز و نشانۀ برج اسد است. (لغت نامه). حرف ’د’در کتب حدیث رمز است ابی داود صاحب سنن را. (لغت نامه)
اشاره یا ایماء. ج، رموز. (از اقرب الموارد). اشارت به دست یا به چشم یا به ابرو یا به لب. (دهار). به لب یا چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشاره کردن. (منتهی الارب). اشاره یا کنایه است که در جمیع کتب مشرق زمین علی العموم و در کتاب مقدس علی الخصوص بسیار است و آن بر دو قسم است صریح و غیرصریح. (قاموس کتاب مقدس) : الاتکلم الناس ثلاثه ایام الا رمزاً. (قرآن 41/3). اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر بر فضایل و مآثر وافی. (ترجمه تاریخ یمینی). دست بر سبلت نهادی در نوید رمز، یعنی سوی سبلت بنگرید. مولوی. ، دقیقه. نکته. (یادداشت مؤلف) ، راز. سِرّ. چیز نهفته میان دو یا چند کس که دیگری برآن آگاه نباشد. (ناظم الاطباء). سخنی یا مطلبی یا موضوعی میان دو یا چند کس که از دیگران پنهان و نهفته باشد: قول مسیح آنکه گفت زی پدر خویش می شوم این رمز بودپیش افاضل. ناصرخسرو. پی بدین رمز هر کسی نبرد نبرد ره به قاف غیر عقاب. مولوی. میان عاشق و معشوق رمزی است چه داند آنکه اشتر می چراند؟ ؟ ، معما. - برمز، بمعما. بگونه ای که از دیگران پوشیده ماند. بیان کردن مقصود با سخنی و گفتاری یا نوشته ای که جز بر آن کس یا کسان که معهود است مخفی ماند: حکیمی برمز وانموده است که هیچکس را چشم عیب بین نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده و به خط خویش پوشیده برمز نبشت. (تاریخ بیهقی ص 117). بخط خویش پوشیده برمز و معما ملطفه نبشت. (تاریخ بیهقی). بیان مقصود با نشانی ها و علائم قراردادی معهود. به وسیلۀ علائم یا حروف و یا کلمات و اعداد یا اشکال و تصایر قراردادی معهود ادای مقصود کردن پنهان ماندن از دیگران را. - تلگراف رمز، تلگرافی که فرستنده با علائم و اعداد قراردادی مخابره کند و گیرنده به کمک کلید رمز آن را کشف سازد و به معنای مطلوب که بر دیگران پوشیده مانده است واقف شود. - کلید رمز یا مفتاح رمز، علائم و اعداد و کلمات یا تصاویر و اشکال قراردادی معهود میان دو یا چند کس که بدان بر نوشته یا مطلبی که خواهند از دیگران پوشیده ماند وقوف یابند. نهادن معانی اصلی را به جای علائم قراردادی که مطلب را آشکار سازد کشف اصطلاح کنند. - مفتاح رمز، کلید رمز. ، نشانه. علامت. دال ّ. علامت اختصاری. علامت قراردادی: حرف ’د’ در کتب لغت و جغرافیا رمز است از ’بلد’. (لغت نامه). حرف ’د’ در علم نجوم و تقویم رمز و نشانۀ برج اسد است. (لغت نامه). حرف ’د’در کتب حدیث رمز است ابی داود صاحب سنن را. (لغت نامه)
اشارت کردن به لب یا به ابرو یا به چشم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به لب یا به چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشارت کردن. (منتهی الارب). اشاره کردن به لبها یا چشم یا ابروان و یا دهان و ثعالبی در فقه اللغهآن را مختص به لب دانسته. (از اقرب الموارد). اشارت کردن پنهان. (ترجمان القرآن). اشارت کردن. (از اقرب الموارد) ، کرشمه و غمزه کردن. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، برآغالانیدن کسی را. (منتهی الارب). رمزان. (از اقرب الموارد) ، پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوسپندان را از راعی به جهت بد چرانیدن آن گرفتن و به راعی دیگر دادن. (منتهی الارب). ناراضی شدن از طرز چرانیدن چوپان گوسفندان راو سپردن آنها را به چوپان دیگر. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن و بر جای جنبیدن. (منتهی الارب). حرکت کردن. (از لسان العرب). رمازه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، نرفتن از گرانی و فربهی: هذه ناقه ترمز، ای لاتکاد تمشی من ثقلها و سمنها. (منتهی الارب). رمازه. (اقرب الموارد) ، لاغر شدن گوسفند، با صوتی خفی و آهسته آواز دادن. (از متن اللغه) ، حزم و دوراندیشی. (از لسان العرب) (از ذیل اقرب الموارد)
اشارت کردن به لب یا به ابرو یا به چشم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به لب یا به چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشارت کردن. (منتهی الارب). اشاره کردن به لبها یا چشم یا ابروان و یا دهان و ثعالبی در فقه اللغهآن را مختص به لب دانسته. (از اقرب الموارد). اشارت کردن پنهان. (ترجمان القرآن). اشارت کردن. (از اقرب الموارد) ، کرشمه و غمزه کردن. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، برآغالانیدن کسی را. (منتهی الارب). رَمَزان. (از اقرب الموارد) ، پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوسپندان را از راعی به جهت بد چرانیدن آن گرفتن و به راعی دیگر دادن. (منتهی الارب). ناراضی شدن از طرز چرانیدن چوپان گوسفندان راو سپردن آنها را به چوپان دیگر. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن و بر جای جنبیدن. (منتهی الارب). حرکت کردن. (از لسان العرب). رمازه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، نرفتن از گرانی و فربهی: هذه ناقه ترمز، ای لاتکاد تمشی من ثقلها و سمنها. (منتهی الارب). رمازه. (اقرب الموارد) ، لاغر شدن گوسفند، با صوتی خفی و آهسته آواز دادن. (از متن اللغه) ، حزم و دوراندیشی. (از لسان العرب) (از ذیل اقرب الموارد)
زحلوقه. (مهذب الاسماء). زحلوکه. (منتهی الارب). زحلوفه. جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. (از منتهی الارب ذیل لغت زحلوکه). لخشک. چپچله. چچله. ترترک. رمژک. خیزنده. (از برهان قاطع). سرسره. نوعی از بازی است و آن چنان باشد که کودکان بر تودۀ خاک تر می نشینند و دست از خود برداشته فرولغزند. (از برهان قاطع ذیل لغت خیزنده). و رجوع به لخشک و رمژک و زحلوقه و زحلوکه و زحلوفه شود
زحلوقه. (مهذب الاسماء). زحلوکه. (منتهی الارب). زحلوفه. جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. (از منتهی الارب ذیل لغت زحلوکه). لخشک. چپچله. چچله. ترترک. رمژک. خیزنده. (از برهان قاطع). سرسره. نوعی از بازی است و آن چنان باشد که کودکان بر تودۀ خاک تر می نشینند و دست از خود برداشته فرولغزند. (از برهان قاطع ذیل لغت خیزنده). و رجوع به لخشک و رمژک و زحلوقه و زحلوکه و زحلوفه شود
نامش محمد هادی و از شعرای کاشان بود. در اواخر قرن یازدهم و اوائل قرن دوازدهم می زیست و در موقع تألیف تذکرۀ نصرآبادی در قید حیات بود و در اصفهان بسر می برد. (از ریحانه الادب). صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: ’ (شیخ) رمزی محمد هادی نام دارد ولد حاجی حبیب اﷲ کاشانی، پدرش مرد کدخدایی بوده، او هم در کمال درویشی و نامرادی است. طبعش نهایت قدرت دارد چنانچه هیچ لطیفه و مثلی در عالم نیست که موزون نکرده باشد چرا که هیچ مثلی مذکور نمی شود که از شعر خود دلیلی نمی خواند. در فن نقاشی و چوب تراشی هم مانند ندارد و مدتی قبل از این در خدمت مرتضی قلیخان حاکم اردبیل بود در وقتی که قورچی باشی بود، بعد از آن دست از ملازمت برداشته در اصفهان به حال و کار خود می باشد نهایت خاموشی و آرام دارد’. از اشعار او است: رمزی ز کریم اگر خبردار شوی از بهر عطای اوگنهکار شوی جز اینکه کنی گناه و احسان خواهی مستوجب رحمت به چه کردار شوی. آنم که نه حاصلی نه کشتی دارم نه کار به کار خوب و زشتی دارم از من همه می رمندیاران وطن در دوزخم و طرفه بهشتی دارم. همدم نبود به کنج این دیر مرا درگلشن بیکسی بود سیر مرا همچون الفم براستی پابرجا نبود حرکت به خانه غیر مرا. ای مونس و غمگسار دیرینۀ من بی یاد تو دل مباددر سینۀ من گر پرتوی از لطف تو بر من تابد زربفت شود لباس پشمینۀ من. عارف میان خلق همان با خدا بود در معدن است لعل و ز خارا جدا بود. بترس از ناوک آه فقیران در دل شبها مگو تیر هوائی بر نشان هرگز نمی آید. وحشی نگهان عاشق غمخوار نخواهند در گلۀ آهو نبود راه شبان را. زیردستی راکجا باک از زبردستی بود هرکه باشد در بلندی بیمش از پستی بود. گوشۀ ابرو چو پیش از وعده بنمایی اداست گر هلال عید سی کم یک نمایدخوش نماست. بکاهد دل چو نقص دولت روشندلی بینم چنان کز کاهش مه مغزها در استخوان کاهد
نامش محمد هادی و از شعرای کاشان بود. در اواخر قرن یازدهم و اوائل قرن دوازدهم می زیست و در موقع تألیف تذکرۀ نصرآبادی در قید حیات بود و در اصفهان بسر می برد. (از ریحانه الادب). صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: ’ (شیخ) رمزی محمد هادی نام دارد ولد حاجی حبیب اﷲ کاشانی، پدرش مرد کدخدایی بوده، او هم در کمال درویشی و نامرادی است. طبعش نهایت قدرت دارد چنانچه هیچ لطیفه و مثلی در عالم نیست که موزون نکرده باشد چرا که هیچ مثلی مذکور نمی شود که از شعر خود دلیلی نمی خواند. در فن نقاشی و چوب تراشی هم مانند ندارد و مدتی قبل از این در خدمت مرتضی قلیخان حاکم اردبیل بود در وقتی که قورچی باشی بود، بعد از آن دست از ملازمت برداشته در اصفهان به حال و کار خود می باشد نهایت خاموشی و آرام دارد’. از اشعار او است: رمزی ز کریم اگر خبردار شوی از بهر عطای اوگنهکار شوی جز اینکه کنی گناه و احسان خواهی مستوجب رحمت به چه کردار شوی. آنم که نه حاصلی نه کشتی دارم نه کار به کار خوب و زشتی دارم از من همه می رمندیاران وطن در دوزخم و طرفه بهشتی دارم. همدم نبود به کنج این دیر مرا درگلشن بیکسی بود سیر مرا همچون الفم براستی پابرجا نبود حرکت به خانه غیر مرا. ای مونس و غمگسار دیرینۀ من بی یاد تو دل مباددر سینۀ من گر پرتوی از لطف تو بر من تابد زربفت شود لباس پشمینۀ من. عارف میان خلق همان با خدا بود در معدن است لعل و ز خارا جدا بود. بترس از ناوک آه فقیران در دل شبها مگو تیر هوائی بر نشان هرگز نمی آید. وحشی نگهان عاشق غمخوار نخواهند در گلۀ آهو نبود راه شبان را. زیردستی راکجا باک از زبردستی بود هرکه باشد در بلندی بیمش از پستی بود. گوشۀ ابرو چو پیش از وعده بنمایی اداست گر هلال عید سی کم یک نمایدخوش نماست. بکاهد دل چو نقص دولت روشندلی بینم چنان کز کاهش مه مغزها در استخوان کاهد