جدول جو
جدول جو

معنی رمایا - جستجوی لغت در جدول جو

رمایا
(رَ)
جمع واژۀ رمی ّ. ابرپاره های کوچک یا ابر بزرگ قطرۀ سخت بار. (منتهی الارب) (آنندراج). قطعه های کوچک ابر یا ابر بزرگ قطرۀ سخت بار که از ابرهای بعد از تخفیف گرما و پائیز باشد. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رمیّه، بمعنی شکار به تیر افکنده. (از منتهی الارب). شکار ماده یا نر که به تیر افکنده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مایا
تصویر مایا
(دخترانه)
در اساطیر یونان مادر هرمس، در اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزایا
تصویر رزایا
رزیه ها، مصیبتهای عظیم، آسیب و بلاها، جمع واژۀ رزیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرایا
تصویر مرایا
مرآت ها، آینه ها، جمع واژۀ مرآت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمایت
تصویر رمایت
انداختن، افکندن، پرتاب کردن، تیر انداختن، تیراندازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعایا
تصویر رعایا
رعیت ها، قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند، عامه های مردم، جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند، جمع واژۀ رعیت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
جمع واژۀ رزیّه. رجوع به رزیه و رزیت شود، جمع واژۀ رزیئه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). رجوع به رزیئه شود
لغت نامه دهخدا
جزء ناحیۀ ’پوی ددم’ در ’کلرمن فراند’ از کشور فرانسه، و 3650 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رباینده. جذاب. و رجوع به رباینده و ربودن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ ربیئه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). رجوع به ربیئه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رذیّه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رذیه، به معنی ناقۀ فرومانده به راه. (غیاث اللغات). رجوع به رذیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رگها که از شیر پر شود و ریزد. (از منتهی الارب). عروقی که ممتلی از شیر گردد و از آنها شیر بیرون تراود. (از بحر الجواهر) ، جمع واژۀ مرآت و مرآه، به معنی آینه است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). رجوع به مرآه شود، جمع واژۀ مری ّ است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مری شود، جمع واژۀ مرآی است. (از ناظم الاطباء). (از فرهنگ فارسی معین). مناظر. دیدارها. منظره ها. رجوع به مرئی ̍ و مرآی شود.
- علم مناظر و مرایا. رجوع به مناظر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رکیه، به معنی چاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکیه شود، جمع واژۀ رکوه یا رکوه یا رکوه. (منتهی الارب). رجوع به رکوه شود
لغت نامه دهخدا
اسم مردی که پسرانش بازر و بابل مراجعت کردند، (قاموس کتاب مقدس)
مردی از سبط راوبین و پسر لیخا، (از قاموس کتاب مقدس)
پسر شوبال بن یهودا، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
کسی که خداوند به او متوجه است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رِمْ می یا)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). افکندن. انداختن. پرتاب کردن. (از اقرب الموارد). تیراندازی.
- سبق و رمایه، اسب دوانی و تیراندازی. رجوع به سبق و رمایه شود.
، آهنگ و قصد مکانی کردن، یاری کردن. نصرت دادن، بر کسی عیب گرفتن و راندن و متهم ساختن وی. (از اقرب الموارد). عیب گرفتن بر کسی و متهم ساختن. (از المنجد) ، زیاد شدن مال. (از اقرب الموارد) ، ولایت دادن و مسلط ساختن کسی را بر شهری. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به رمی شود
لغت نامه دهخدا
نام چند کس و از آن جمله است: 1- شخصی از نسل داود. 2- یکی از رؤسای بنی شمعون. 3- شخصی از بنی یساکار. 4- شخصی از ذریۀ شاول. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
کسی که خداوند او را ثابت قدم میدارد یا سرافراز میکند، نام رئیس خانوادۀ حزقیا که با دیگران برای همعهد شدن با پادشاه آشور بیرون آمد. (از قاموس کتاب مقدس)
نام کاهنی که به یاری گروهی دیوارهای هیکل را تقدیس کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رعیه. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ رعیه به معنی محکومان و نگهداشته شدگان. (آنندراج) (غیاث اللغات). در تداول رعایاتلفظ شود. (فرهنگ فارسی معین). جمع واژۀ رعیه به معنی قوم و عامۀ مردم که آنان را راعی باشد. (از اقرب الموارد) : اگر زیادتر از این خواسته آید رعایا را رنج بسیار رسد. (تاریخ بیهقی ص 469 چ ادیب). و رعایا را به عدل و تخفیف مخصوص دادم. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 76).... و درهای ظلم و جور بر طوایف رعایا بسته. (سندبادنامه ص 9). که رعایا از وی در ظل عنایت...و حمایت باشند. (سندبادنامه ص 6). و تحسین التفات زنگ غم و اندوه، از خاطر رعایا زدوده. (سندبادنامه ص 74). رجوع به رعیت و رعیه شود، جمع واژۀ رعاویه (شتر چرنده و بچرا گذاشته). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ تی ی)
کفاش. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعایا
تصویر رعایا
بمعنای محکومان و نگه داشته شدگان، جمع رعیت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرآه، آیینه ها، جمع مرآه، دیدگاه ها چشم اندازها جمع مراآت (مرآه) آیینه ها، جمع مرئی منظرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمایا
تصویر سمایا
جمع سما، آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رزینه، سوک ها رنج ها آک ها بد آمدها جمع رزیئه رزیه پیش آمدهای ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
روایت کننده (راوی)، توضیح:) ه (در راویه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرایا
تصویر مرایا
((مَ))
جمع مرآه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزایا
تصویر رزایا
((رَ))
جمع زریئه، رزیه، پیش آمدهای ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایا
تصویر روایا
((رَ))
جمع راویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعایا
تصویر رعایا
((رَ))
جمع رعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمایه
تصویر رمایه
((رِ یِ))
تیر انداختن
فرهنگ فارسی معین