- رماک
- جمع رمکه مادیانها
معنی رماک - جستجوی لغت در جدول جو
- رماک
- مادیان ها، اسبان ماده
- رماک ((رِ))
- ج. رمکه، مادیان ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع رمکه، دام تخم کشی: مادیان که برای تخم کشی باشد
ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
خودزر از ماهیان
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
داستان، افسانه ترسو و هراسان و گریزان، رمنده
استخوانهای پوسیده
ریگها کسی که رمل می اندازد، فالبین
روزی تنگ بخور و نمیر، دورویی، نگریستن با کینه
درد شکم، درد پشت
خاکستر
نیزه ساز
بند نیزه
افزونی گوالش
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
ماهی فروش گیره گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب ماهی فروش، جمع سماکین. آنچه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
بسیار رمنده، رم کننده
داستان بلند خیالی منثور
ملاحت، زیبایی، رواج، رونق
رمل ها، ریگها، جمع واژۀ رمل
رمح ها، نیزه ها، جمع واژۀ رمح
رمنده، در حال رمیدن، گریزان، ترسو
آنچه پس از سوختن چیزی باقی می ماند، خاکستر
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
جای لغزیدن، سرازیری که در آن از بالا به پایین سر می خورند، گناه و لغزش
هر یک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عوّا، کنایه از آسمان
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است
سرمه نچشیده نه چیزی
نمک. یابی نمک. بی ملاحت