جدول جو
جدول جو

معنی رماده - جستجوی لغت در جدول جو

رماده
(تَ)
هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). هلاک. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). و منه: عام الرماده.
- عام الرماده، سالی که هلاک شود در آن مال و مردمان. (مهذب الاسماء). سال هلاکی ستور و مردم و آن نام چندین سال خشکسالی متوالی است در ایام خلافت عمر که مردمان و اموال از بین رفتند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رماده
(رَ دَ)
شهری است زیبا بین برقه و اسکندریه در نزدیکی دریا دارای باره و مسجد جامع و باغها. (از معجم البلدان)
نام شهری بوددر فلسطین در حوالی رمله. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
تصویری از رماده
تصویر رماده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم و جراحت می بستند، مرهم، کمپرس، بالش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمیده
تصویر رمیده
رم کرده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمادی
تصویر رمادی
آنچه به رنگ خاکستر است، خاکستری، خاکسترگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه می ترسد و می گریزد، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماده
تصویر آماده
مهیا، ساخته، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمادی
تصویر رمادی
خاکستری: رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراده
تصویر مراده
مونث مراد جمع مرادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماده
تصویر صماده
دستار سر بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیده
تصویر رمیده
ترسیده و گریخته، احتراز کرده بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم بندند، مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماحه
تصویر رماحه
نیزه زن نیزه گر، نیزه ساز نیزه گری 4 کمان سخت، گزنده: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمادیه
تصویر رمادیه
کرک خاکستری از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
موجودزنده ای که قادربتولیدهردو نوع سلول جنسی نروماده باشدموجودزنده ای که هم دستگاه تناسلی نرراداشته باشدوهم دستگاه تناسلی ماده را (درعالم حیوانی فقط درجانوران پست این وضع مشاهده میشودمثلادر اکثرکرمهاوزالوهاوخارپوستان ومرجانهایک فرددرعین حال که قادراست سلولهای جنسی نر راتولیدکندسلولهای جنسی ماده رانیزمیتواند تولیدنمایدولی درعالم گیاهی این امربیشتر عمومیت داردمثلایک گل که دستگاه زایشی گیاهان است هم عضومولدسلولهای نررادارد (پرچمها) وهم عضومولدسلولهای ماده را (مادگی) وتعدادگیاهانی که گلهای ماده از گلهای نرجداباشندبمراتب کمترازدسته قبلی است ودرگیاهان بی گل هم بطورعام دستگاه تولیدمثلی نروماده برروی یک گیاه است) ذوجنسین هرمافرودیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمازه
تصویر رمازه
کون، جه جاف جنده، سپاه انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاده
تصویر رغاده
فراوانی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانه
تصویر رمانه
یک انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمامه
تصویر رمامه
روزی بخور نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماعه
تصویر رماعه
تار سر جای جنبان از سر کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماضه
تصویر رماضه
تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرماده
تصویر نرماده
((نَ دِ))
دوجنسی، موجود زنده ای که قادر به تولید هر دو نوع سلول جنسی نر و ماده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماده
تصویر آماده
((دِ))
حاضر، مهیّا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
((رِ دَ یا دِ))
زخم بند، زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمایه
تصویر رمایه
((رِ یِ))
تیر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماده
تصویر آماده
Poised, Prepared, Ready
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دو قطعه چوب مخصوص که با استفاده از آن ها گاو را اخته سازند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовый , подготовленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
bereit, vorbereitet
دیکشنری فارسی به آلمانی