داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مِثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
بصیغۀ تثنیه، دو بداد که بر پشت ستور بندند تا ریش نگردد. (ناظم الاطباء). هر دو طرف زین و کوسۀ (ظ:کوهۀ) اسپ. بدیدان. (کشف اللغات از آنندراج). و رجوع به بداد شود، برای آن. به خاطر آن. بسبب آن. به آن سبب. تا آنکه: که افراسیاب آن بداندیش مرد بسی پند بشنید و سودش نکرد بدان تا چنین روزش آید بسر شود پادشاهیش زیر و زبر. فردوسی. نه بگریست بر وی کسی هیچ زار بدان کش بدی بود آیین و کار. فردوسی. به مصر اندرون بود یکسال شاه بدان تا بیاسود شاه و سپاه. فردوسی. همی خواهداز شاه ایران نبرد بدان تا کند روز ما پر ز گرد. فردوسی. بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارند تابکنند دارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ذوالقرنین بدان گفتند او را که دو گیسو بر پشت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ). و رجوع به آن شود. - بدانسان (به + آن + سان) ، بدانگونه. چنان. (یادداشت مؤلف) : به بهمن چنین گفت بر دست راست بیارای جایش بدانسان که خواست. فردوسی. تهمتن گز اندر کمان راند زود بدانسان که سیمرغ فرموده بود. فردوسی. - بدانگونه (به + آن + گونه) ، به آن گونه. به آن طور. (از آنندراج). بدانسان. چنان. (یادداشت مؤلف). - بدانگه (به + آن + گه) ، آن زمان. آن وقت. (یادداشت مؤلف) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور
بصیغۀ تثنیه، دو بداد که بر پشت ستور بندند تا ریش نگردد. (ناظم الاطباء). هر دو طرف زین و کوسۀ (ظ:کوهۀ) اسپ. بَدیدان. (کشف اللغات از آنندراج). و رجوع به بَداد شود، برای آن. به خاطر آن. بسبب آن. به آن سبب. تا آنکه: که افراسیاب آن بداندیش مرد بسی پند بشنید و سودش نکرد بدان تا چنین روزش آید بسر شود پادشاهیش زیر و زبر. فردوسی. نه بگریست بر وی کسی هیچ زار بدان کش بدی بود آیین و کار. فردوسی. به مصر اندرون بود یکسال شاه بدان تا بیاسود شاه و سپاه. فردوسی. همی خواهداز شاه ایران نبرد بدان تا کند روز ما پر ز گرد. فردوسی. بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارند تابکنند دارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ذوالقرنین بدان گفتند او را که دو گیسو بر پشت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ). و رجوع به آن شود. - بدانسان (به + آن + سان) ، بدانگونه. چنان. (یادداشت مؤلف) : به بهمن چنین گفت بر دست راست بیارای جایش بدانسان که خواست. فردوسی. تهمتن گز اندر کمان راند زود بدانسان که سیمرغ فرموده بود. فردوسی. - بدانگونه (به + آن + گونه) ، به آن گونه. به آن طور. (از آنندراج). بدانسان. چنان. (یادداشت مؤلف). - بدانگه (به + آن + گه) ، آن زمان. آن وقت. (یادداشت مؤلف) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور
دهی است از بخش صومعه سرای شهرستان فومن با 724 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و استخر و محصول آن برنج، توتون سیگار وکمی ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از بخش صومعه سرای شهرستان فومن با 724 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و استخر و محصول آن برنج، توتون سیگار وکمی ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان که در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 3 هزارگزی راه جدید اصفهان به یزد واقع است، جلگه است و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 233 تن میباشد، آب آن از قنات و رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن ماشین روست، مناره ای از بناهای قدیم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) نام دهی به بوانات فارس، ابن البلخی گوید: مورد و رادان دو دیه است بنزدیک بوّان و هوای آن سردسیر است و بدین دیه مورد بسیار باشد، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 129)، و نیز رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 124 شود
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان که در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 3 هزارگزی راه جدید اصفهان به یزد واقع است، جلگه است و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 233 تن میباشد، آب آن از قنات و رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن ماشین روست، مناره ای از بناهای قدیم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) نام دهی به بوانات فارس، ابن البلخی گوید: مورد و رادان دو دیه است بنزدیک بوّان و هوای آن سردسیر است و بدین دیه مورد بسیار باشد، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 129)، و نیز رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 124 شود
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
پارسی تازی گشته خرمدان کیسه چرمی که در آن دانگ (سکه) و زر برگ نهند کیسه ای چرمین که در آن پول و اشیا دیگر گذارند: (چونک حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند) (مثنوی) توضیح این کلمه بصورت (جرمدان) تحریف شده
پارسی تازی گشته خرمدان کیسه چرمی که در آن دانگ (سکه) و زر برگ نهند کیسه ای چرمین که در آن پول و اشیا دیگر گذارند: (چونک حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند) (مثنوی) توضیح این کلمه بصورت (جرمدان) تحریف شده