دهی از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 897 تن است. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و بن شن. صنایع دستی آنجا کرباس بافی است. راه آن اتومبیل رو (از رباط سنگ) است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 897 تن است. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و بن شن. صنایع دستی آنجا کرباس بافی است. راه آن اتومبیل رو (از رباط سنگ) است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مصدر به معنی رقی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن. (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رقی شود
مصدر به معنی رَقْی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن. (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رقی شود
بنت الحسین (ع). (ناظم الاطباء). نام دختری از حسین بن علی (ع). (یادداشت مؤلف). به نقل بیشتر اهل منبر وی همان است که در خرابۀ شام شبی پدرش (امام حسین علیه السلام) را در خواب دید و بیدار شد و از حضرت زینب پدرش را خواست همه اسرا در خرابه و به شیون درآمدند و یزید آن ناله و گریه را شنید و سبب پرسید جریان را گفتند دستورداد سر امام را به خرابه بردند همینکه روپوش از سر مطهر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد چنان بی تاب و دگرگون گشت که از شدت گریه و اضطراب روح از تنش جدا شد. ولی حاج شیخ عباس قمی در ذکر آن واقعه در منتهی الاّمال به رقیه بودن نام آن دختر اشاره ای نکرده است. رجوع به منتهی الاّمال ص 316 و 317 و 334 شود
بنت الحسین (ع). (ناظم الاطباء). نام دختری از حسین بن علی (ع). (یادداشت مؤلف). به نقل بیشتر اهل منبر وی همان است که در خرابۀ شام شبی پدرش (امام حسین علیه السلام) را در خواب دید و بیدار شد و از حضرت زینب پدرش را خواست همه اسرا در خرابه و به شیون درآمدند و یزید آن ناله و گریه را شنید و سبب پرسید جریان را گفتند دستورداد سر امام را به خرابه بردند همینکه روپوش از سر مطهر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد چنان بی تاب و دگرگون گشت که از شدت گریه و اضطراب روح از تنش جدا شد. ولی حاج شیخ عباس قمی در ذکر آن واقعه در منتهی الاَّمال به رقیه بودن نام آن دختر اشاره ای نکرده است. رجوع به منتهی الاَّمال ص 316 و 317 و 334 شود
افسون. (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). سحر و افسون. (غیاث اللغات) : نشره، افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). افسون و تعویذ ج، رقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات واردۀ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج) (از منتهی الارب). تعویذ، ج، رقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره. عوذه. تعویذ. معاذه. (یادداشت مؤلف). افسون. ج، رقاً و رقیات و رقیات. (از اقرب الموارد) : نآید به وزارت به محل پدرت کس مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم. مختاری غزنوی. چون به نزدیک آن طلسم رسید رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید. نظامی. - رقیۀ عقرب، رقعۀ عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب رقعۀ عقرب در ذیل مادۀ رقعه شود. ، یکبار تعویذ خواندن. (ناظم الاطباء) ، بندگی. (دهار)
افسون. (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). سحر و افسون. (غیاث اللغات) : نشره، افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). افسون و تعویذ ج، رُقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات واردۀ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج) (از منتهی الارب). تعویذ، ج، رُقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره. عوذه. تعویذ. معاذه. (یادداشت مؤلف). افسون. ج، رُقاً و رُقیات و رُقَیات. (از اقرب الموارد) : نآید به وزارت به محل پدرت کس مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم. مختاری غزنوی. چون به نزدیک آن طلسم رسید رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید. نظامی. - رقیۀ عقرب، رقعۀ عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب رقعۀ عقرب در ذیل مادۀ رقعه شود. ، یکبار تعویذ خواندن. (ناظم الاطباء) ، بندگی. (دهار)
هر چیزی که تنکی و نازکی و رقت داشته باشد. ضد غلیظه. (ناظم الاطباء) : مایعات رقیقه، آشامیدنیهای آبکی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح عرفانی) واسطۀلطیفۀ روحانی که امداد و فیوضات واصل از حق به خلق است که آن را رقیقۀ نزول نامند. (فرهنگ فارسی معین). لطیفه ای است روحانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
هر چیزی که تنکی و نازکی و رقت داشته باشد. ضد غلیظه. (ناظم الاطباء) : مایعات رقیقه، آشامیدنیهای آبکی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح عرفانی) واسطۀلطیفۀ روحانی که امداد و فیوضات واصل از حق به خلق است که آن را رقیقۀ نزول نامند. (فرهنگ فارسی معین). لطیفه ای است روحانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)