- رقه
- کشتاو، مهر، شرم شرمندگی، نرمی و نازکی
معنی رقه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درخش
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
باک بیم
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
ریزه آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و بهوا جهد
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
تکه ای از پارچه، پاره لباس، جامه ای که تکه های گوناگون دوخته شده باشد، جبه مخصوص درویشان
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست می کردند
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس
خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵)
خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن،
خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ژابیژ، لخچه، جمر، آتش پاره، آلاوه، آییژ، لخشه، سینجر، جمره، ایژک، ضرمه، بلک، خدره، جذوه، اخگر، ابیز
کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
((تَ رَ قِّ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی وسیله بازی که دارای ماده منفجره ضعیفی است و بر اثر ضربه یا انفجار تولید صدا می کند
((جِ رَ قِّ))
فرهنگ فارسی معین
ریزه آتش که از زغال یا هیزم در حال سوختن به هوا بجهد، برق آنی و کوچک که از اتصال ناگهانی دو سیم برق بوجود می آید
((خِ قِ))
فرهنگ فارسی معین
جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود، جبه مخصوص درویشان، جسد، تن، خال، مفرد خرق
خرقه تهی کردن: کنایه از مردن، درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن
خرقه تهی کردن: کنایه از مردن، درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن
هر یک از وسایل بازی که دارای قدرت انفجار ضعیفی هستند و بر اثر ضربه یا حرارت، منفجر شده و تولید صدا می کند
نازکدلی
احساس مهر و محبت شدید نسبت بهمنوع و زیرستان احساس نوازش و عطوفت شدید نسبت بدیگران رقت قلب
گذران آسان فراخی زندگی
تباهخونی از بیمار ها اسکربوت
سستی ناتوانی
نیرنگ، ترفند، فریب
ردیف، رتبه، سطر
پشه یک پشه گاو تخمی گاونری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند
باریکی، دقت
پایکوبی، فرخه
طریق، انجمن، گذرگاه، جاده
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
افسار، بند ریسمان، رشته گره دار حلقه (از طناب و مانند آن)، بند رشته رشته گره دار، بند گردن، یا ربقه اطاعت بند فرمانبرداری