جدول جو
جدول جو

معنی رقمتان - جستجوی لغت در جدول جو

رقمتان
(رَمَ)
نام دو مرغزار در ناحیۀ صمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، موضعی است در زمین بنی اسد. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رقمتان
(رَ مَ)
به صیغۀ تثنیه، دو تندی در پای گوسپند که به ناخن ماند یا نشان دو داغ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمتی ازپای گوسپند که به ناخن ماند. (از اقرب الموارد) ، کرانۀ ران خر، یا دو تندی دو بازوی ستور، یا دو گوشت پارۀ بیموی متصل به باطن ذراع است یا دو کرانۀ ران ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، محل اجتماع آب را گویند. (از معجم البلدان). هر دو سوی رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامتین
تصویر رامتین
(دخترانه)
آرامش تن، موسیقی دان عهد ساسانیان، نام یکی از نوازندگان و موسیقیدانان در زمان ساسانیآنکه واضع ساز چنگ بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
رقم زننده،، نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لِ مَ)
و کلمتین به صیغۀ تثنیه، دو کلمه و دو لفظ، دو قسمت از کلام. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمتین شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
دهی است بزرگ از توابع حمص در راه بریه بین بریه و سخنه و ارک که مردم آن همه نصاری هستند. ابوحذیفه در فتوح الشام گوید: خالد بن ولید از تدمر به قریتان وارد شد. و این همان است که آن را حوارین خوانند، و میان آن و تدمر دو مرحله است. و ابن قیس رقیات در شعر خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ یَ)
تثنیۀ قریه
لغت نامه دهخدا
(قَرْ یَ)
مکه و طائف است. در قرآن آمده است: و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم. (قرآن 31/43). و شعر معن بن اوس نیز همان دو شهر را اراده میکند:
لها مورد بالقریتین و مصدر
لفوت فلاه لاتزال تنازله.
(معجم البلدان)
نام دو ده قران و ملهم از بنی سحیم در یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
کوهی است به ساحل دریای هند به طرف یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
تثنیۀ قرنه مؤنث قرن. (منتهی الارب). رجوع به قرن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ وَ)
تثنیۀ عرقوه. رجوع به عرقوه شود، دو چوب بر پهنای دلو نهاده مانند صلیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چوب با هم منضم در مابین واسط رحل و مؤخر آن. (منتهی الارب). دو چوب که پیوسته میگردند مابین اواسط رحل و مؤخره. (از اقرب الموارد). ج، عراقی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
تثنیۀ عقده (در حال رفع، و رعایت این قاعده درزبان فارسی نشود). عقدتین. و رجوع به عقدتین شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
چوبی را گویند که در میان مقل میباشد و در سنونات به کار برند که گوشت بن دندان را سخت کند و دندان را سفید سازد. (آنندراج) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
دهی از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. سکنۀ آن 340 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب و عسل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 157 تن است. آب آن از قنات. محصولات عمده آنجا غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دو کوه اند به اعلای شریف. (منتهی الارب). دو کوهک است در طرف اعلای شریف در نقطۀ تلاقی دار کعب و کلاب و کوههای مزبور بسوی سواد متوجه اند و اطراف آن زمین سفیدی است. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
دو پاره گوشت که به زیر منقار خروس آویخته است و به لهجۀ محلی فارسی ’دوگول’ یا ’منگوله’ گویند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نویسنده. کاتب. محرر. (فرهنگ فارسی معین). نویسنده و محرر. (آنندراج) ، نقاش. رسام. (فرهنگ فارسی معین) ، صفت نامه و مکتوب. (آنندراج) :
رقم زن بود نامور نامه ای
که بیرون نیاید ز هر خامه ای.
آصفی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب رقم طراز و رقم پرور شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ طَ)
هر دو سوراخ بینی مرغ همچو هر دو نخرۀ ستوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
واضع چنگ و استاد در نواختن این ساز و برخی وی را با رام (رامین) عاشق ویس یکی دانسته اند:
خوشتر آید روز جنگ آواز کوس او را بگوش
زآنکه مستان را سحرگه بانگ چنگ رامتین،
فرخی،
حاسدم گوید که شعر او بود تنها و بس
بازنشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین،
منوچهری،
چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد
ز مطربی که ببرچنگ رامتینش بود،
خلاق المعانی،
بر فلک برداشته خورشید جام و آنگهی
بر سما بنواخته ناهید چنگ رامتین،
عبدالواسع جبلی،
چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد
ز مطربی که به بر چنگ رامتینش بود،
خلاق المعانی،
بربسته مرغ زیر و بم چنگ در گلو
بی اهتمام باربد و سعی رامتین،
قآانی،
رامشگر از آهنگ شد غوغافکن در چارحد
بر لب سرود باربد درچنگ چنگ رامتین،
قاآنی،
گفتی بسحر تعبیه کرده ست نوبهار
در چنگ مرغ زمزمۀ چنگ رامتین،
قاآنی،
تا آن بمی طرازد آن جام زرفشان را
تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را،
قاآنی،
و رجوع به فرهنگهای رشیدی، برهان، انجمن آراء، شرفنامۀ منیری، و شعوری و مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب ص 102 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دو پوستک دراز را گویند مانند سر پستان که از زیر گلوی گوسفند و بز آویخته می باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی است. (ناظم الاطباء). عربی و تثنیۀ زنمه، دو گوشوار گوسفندو برهان در اشتباه است، فارسی نیست. رجوع به مادۀ زنم و زنمه شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام دهی بوده در بخارا، نرشخی در تاریخ بخارا گوید: رامتین کهندزی بزرگ دارد و دیهی استوار است و از شهر بخارا قدیمتر است و در بعضی کتب آن دیه را بخارا خوانده اند و از قدیم باز مقام پادشاهان است و بعد از آنکه بخارا شهر شد پادشاهان زمستان بدین دیه باشیده اند و در اسلام همچنین بوده است و ابومسلم رحمه اﷲ چون ببخارا رسیده بدین دیه مقام کرده است و افراسیاب بنا کرده است این دیه را، و افراسیاب هر گاهی که بدین ولایت می آمده جز بدین دیه بجای دیگر نباشیده است و اندر کتب پارسیان چنان است که وی دوهزار سال زندگانی یافته است و وی مردی جادو بوده است و از فرزندان نوح ملک بوده است و وی داماد خویش را بکشت که سیاوش نام داشت و سیاوش را پسری بود کیخسرو نام، وی بطلب خون پدر بدین ولایت آمد با لشکری عظیم، افراسیاب دیه رامتین را حصار کرد و دو سال کیخسرو بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابلۀ وی دیهی بنا کرد و آن دیه را رامش نام کرد و رامش برای خوشی او نام کردند و هنوز این دیه آبادان است و در دیه رامش آتشخانه نهاد و مغان چنین گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانه های بخاراست و کیخسرو بعد دو سال افراسیاب را بگرفت و شکست، گور افراسیاب دردر شهر بخاراست بدروازۀ معبد بر آن تل بزرگ که پیوسته است بتل خواجه امام ابوحفص کبیر رحمهاﷲ علیه، واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مصریان آن سرودها را کین سیاوش گویند و محمد بن جعفرگویدکه از این تاریخ سه هزار سال است، واﷲ اعلم، (تاریخ بخارا نرشخی ص 19 و 20)، بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد، (تاریخ بخارا ص 7)، بنظر میرسد که این لغت رامیتن باشد چنانکه در آن کلمه خواهد آمد، رجوع به رامیتن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است به یک فرسنگی نسا در خراسان، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
تثنیۀ دعمه. رجوع به دعمه شود، دو چوب چرخ چاه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعامتان. و رجوع به دعامتان شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
دو قبیلۀ تیم و سعد پسران قیس بن ثعلبه بن حکابه از دختر نعمان
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ مَ)
حس بویها بدان دو فزونی است که چون دو سر پستان از پیش دماغ بیرون آمده است و طبیبان او را حلمتان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
سوسن سفید و سرخ. (آنندراج). سوسن سفید و یا سوسن سرخ. (ناظم الاطباء). مصحف بهمنان. رجوع بدین کلمه و رجوع به بهمن شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قَ)
رقه و رافقه است. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). چنین گمان می کنم که تثنیۀ رقه و رافقه باشد چنانکه به بصره و کوفه عراقان گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ رُ)
رقرقان السراب، آنچه رخشان و جنبان باشد از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- سراب رقرقان، رقراق. (اقرب الموارد). رجوع به رقراق شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است غرغمان چوبی را گویند که درمیان کور (مقل مکی) است چوبی را گویند که در میان مقل مکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است، نویسنده کاتب، محاسب، حکاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیقان
تصویر رقیقان
دو سوراخ بینی، دو خایه، دو رگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمکار
تصویر رقمکار
کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است، حکاک، محاسب، نویسنده، کاتب
فرهنگ فارسی معین