جدول جو
جدول جو

معنی رقطاء - جستجوی لغت در جدول جو

رقطاء
(رَ)
رقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سیاهی با سپید آمیخته. (دهار). تانیث ارقط: دجاجه رقطاء، مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف). ماکیان پیسۀ رنگ برنگ. مار پیسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند سفید وسیاه. (دهار) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). گوسپندی که سیاهی او با سپیدی آمیخته بود. (آنندراج).
- سلسلهالرقطاء، یا سلیلهالرقطاء، جانورکی است که در گورستانها پیدا می شود و پلیدترین نوع عظاء (جانوری مانند سوسمار) می باشدو اگر وارد طعامی شود آن را مسموم می کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).
، ف تنه سخت. گویند: جأت فتنه رقطاء، ای مظلمه شبهها بحیه رقطاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس). ف تنه سخت. (آنندراج). فتنه بسبب تلون آن. (از اقرب الموارد) ، اشکنۀ بسیارروغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ارقط شود، نام صنعتی که در آن یک حرف منقوط و یک حرف غیرمنقوط باشد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). منقوطبودن حرفی و غیر منقوط بودن حرفی در کلام مانند این دو شعر:
شد قد تو چون صنوبر باغ
برخد تو زلف از پر زاغ.
غمزۀ شوخ آن صنم بگشاد
سیل خونم ز اشک خون آثار.
؟ (از آنندراج).
نیز رجوع به حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
رقطاء
(رَ)
لقب الهلالیه التی فیها کانت قصه المغیره بن شعبه لتلون کان فی جلدها. (تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نام شاعری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع شعری که در هر کلمۀ آن یک حرف نقطه دار و یک حرف بی نقطه باشد مانند این بیت، برای مثال جان کند تازه غمزۀ جانان / می سزد جای وی میانۀ جان، فتنه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ طَءْ)
گولی و حماقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمق. (اقرب الموارد). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رطی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطی و رطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). رقوء. خشک شدن اشک و ایستادن آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایستادن اشک و خون. (یادداشت مؤلف). خشک شدن اشک و ایستادن و کذلک رقاء الدم. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآمدن و بلند گردیدن عرق. رقوء. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اصلاح کردن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فساد انداختن (از اضداد) : رقاء بینهم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فساد انداختن. (آنندراج) ، بالا برآمدن: رقاء فی الدرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالا برآمدن در درجه. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فساد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
مرد بسیارافسونگر. (ناظم الاطباء). مرد افسونگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسونگر. افسونگری استاد. (یادداشت مؤلف). افسونگر. (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) ، کوه نورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ قَ)
جمع واژۀ لقیط. رجوع به لقیط شود
لغت نامه دهخدا
(رُ هََ)
رهطه. یکی از سوراخهای کلاکموش که از آن خاک خانه خود را بیرون کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راهطاء. (از اقرب الموارد). رجوع به رهطه و راهطاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
وقع فی الرقم الرقماء، اذا وقع فیما لایقوم به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که فرزندش بنماند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
رقبا. جمع واژۀ رقیب به معنی منتظران و نگهبانان. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ رقیب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقیب و رقبا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رقطاء. رجوع به رقطاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقطاء
تصویر لقطاء
جمع لقیط، سر راهی ها، جمع لقیط
فرهنگ لغت هوشیار
رقیبان، نگهبانان، جمع رقیب، همال ها همکوشان جمع رقیب همچشمان رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار