- رفیع (پسرانه)
- مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
معنی رفیع - جستجوی لغت در جدول جو
- رفیع
- افراشته، برجسته، بلند، والا
- رفیع
- بلند قدر و مرتبه، شریف، عالی
- رفیع
- بلند، مرتفع، کنایه از بلندپایه، بلندمرتبه، باارزش
- رفیع ((رَ))
- بلند، مرتفع، بلند قدر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دادخواست (عرض حال)، بلند بلند رفیع، بلند پایه بلند قدر، شریف. مونث رفیع
عریضه ای که به حاکم تقدیم شود
بر کشی بر کشیدن فرمو -1 بالا بردنبر کشیدنبر آوردن، برکشی ارتقا، جمع ترفیعات
بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، بالا بردن مقام و رتبه، ارتقای مقام و رتبه یافتن
دوست، همدل، همراه
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
بهار، بهارگاه، فصلی از چهار فصل سال
باز گردانیده بازگشته، پلیدی سرگین، کلانشکم
طفل شیر خواره
دگمه مادگی
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
چسبیده
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
یار، همراه
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
خوش فراخزیست زندگی خوش
هم آبخور برانداخته، خوی (عرق)، شکسته
انبار کردن چاش (غله)
خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
کودک شیرخوار، همشیر، برادر همشیر
بهار، نام دو ماه از ماه های قمری
احمق، گول، بی عقل، بیشرم، آسمان، آسمان اول
کسی که برای دیگری خواهش عفو یا کمک بکند، خواهشگر، شفاعت کننده، در علم حقوق صاحب شفعه