هم آب خور: هو رفیصک، او هم آب خور تو می باشد که شتران هر دو به یک نوبت آب خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). هم آبخور: هو رفیصک، ای شریکک. (از اقرب الموارد)
هم آب خور: هو رفیصک، او هم آب خور تو می باشد که شتران هر دو به یک نوبت آب خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). هم آبخور: هو رفیصک، ای شریکک. (از اقرب الموارد)
رفیل بن مسلمه است و بسوی آن منسوب است نهر رفیل. (منتهی الارب). او ایرانی بود و بر دست عمر مسلمانی گرفت و عضدالدین بن رئیس الرؤسا وزیر مستضی ٔ و پدران او از احفاد رفیل باشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به تجارب السلف صص 317- 318 و ابن مسلمه شود
رفیل بن مسلمه است و بسوی آن منسوب است نهر رفیل. (منتهی الارب). او ایرانی بود و بر دست عمر مسلمانی گرفت و عضدالدین بن رئیس الرؤسا وزیر مستضی ٔ و پدران او از احفاد رفیل باشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به تجارب السلف صص 317- 318 و ابن مسلمه شود
یا رفیق رزق سلوم. رفیق بن موسی رزق سلوم، متولدبسال 1308 هجری قمری و مقتول بسال 1334 هجری قمری از ادبا و گویندگان و حقوقدانان و از آزادیخواهان عرب در عصر ترک بود. در حمص به دنیا آمد و پس از کسب دانش مدتی به رهبانیت گروید ولی بعد، از آن روگردان شد و به نوشتن مقالات در روزنامه ها و مجلات پرداخت. تألیفاتی نیز دارد که از آن جمله است: ’حیوه البلاد فی علم الاقتصاد’ - ’حقوق الدّول’ او بزبانهای روسی و انگلیسی و ترکی و فرانسه آشنایی کامل داشت. رفیق قصائد و شعرهای بلندی در استقلال طلبی و میهن خواهی دارد. وی را در بیروت اعدام کردند. (از اعلام زرکلی چ جدید ص 3)
یا رفیق رزق سلوم. رفیق بن موسی رزق سلوم، متولدبسال 1308 هجری قمری و مقتول بسال 1334 هجری قمری از ادبا و گویندگان و حقوقدانان و از آزادیخواهان عرب در عصر ترک بود. در حمص به دنیا آمد و پس از کسب دانش مدتی به رهبانیت گروید ولی بعد، از آن روگردان شد و به نوشتن مقالات در روزنامه ها و مجلات پرداخت. تألیفاتی نیز دارد که از آن جمله است: ’حیوه البلاد فی علم الاقتصاد’ - ’حقوق الدّول’ او بزبانهای روسی و انگلیسی و ترکی و فرانسه آشنایی کامل داشت. رفیق قصائد و شعرهای بلندی در استقلال طلبی و میهن خواهی دارد. وی را در بیروت اعدام کردند. (از اعلام زرکلی چ جدید ص 3)
درخشیدن و روشن گردیدن گونۀ کسی، رف لونه رفاً و زفیفاً. (منتهی الارب). مصدر به معنی رف ّ. درخشیدن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). درخشیدن و تلألؤ رنگ کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن لون نبات از سیرابی. (المصادر زوزنی) ، رف الطائر رفاً و رفیفاً، و زف الطائر زفاً و رفیفاً، بال گشودن پرنده. (از نشوءاللغه ص 19). رجوع به رف شود، نیک کوشش کردن در خدمت کسی. (از منتهی الارب) ، به گرد گرفتن کسی را، رف القوم. فی المثل: من حفنا او رفنا فلیقتصد، ای من تعطف علینا و احاطنا، مکیدن شتر کره شیر مادر را، گرامی داشتن کسی را. (از منتهی الارب) ، شادی نمودن. (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد) ، بال جنباندن و گستردن مرغ وقت فرودآمدن. (از منتهی الارب) ، جنبیدن و به اهتزاز درآمدن شاخه های گیاه. (از اقرب الموارد)
درخشیدن و روشن گردیدن گونۀ کسی، رف لونه رفاً و زفیفاً. (منتهی الارب). مصدر به معنی رَف ّ. درخشیدن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). درخشیدن و تلألؤ رنگ کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن لون نبات از سیرابی. (المصادر زوزنی) ، رف الطائر رفاً و رفیفاً، و زف الطائر زفاً و رفیفاً، بال گشودن پرنده. (از نشوءاللغه ص 19). رجوع به رف شود، نیک کوشش کردن در خدمت کسی. (از منتهی الارب) ، به گرد گرفتن کسی را، رف القوم. فی المثل: من حفنا او رفنا فلیقتصد، ای من تعطف علینا و احاطنا، مکیدن شتر کره شیر مادر را، گرامی داشتن کسی را. (از منتهی الارب) ، شادی نمودن. (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد) ، بال جنباندن و گستردن مرغ وقت فرودآمدن. (از منتهی الارب) ، جنبیدن و به اهتزاز درآمدن شاخه های گیاه. (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. سکنۀ آن 150 تن. آب آن ازسرآب ماراب است. محصولات عمده آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. سکنۀ آن 150 تن. آب آن ازسرآب ماراب است. محصولات عمده آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یارفیع لنبانی، رفیع الدین مسعود لنبانی اصفهانی، شاعر معروف ایرانی در اواخر قرن ششم هجری قمری است. مولداو لنبان اصفهان است. وی فخرالدین زید بن حسن حسینی از خاندان نقبای ری و قم و رکن الدین مسعود بن صاعد ازآل صاعد (اصفهانی) و عمیدالدین اسعد بن نصر وزیر اتابک سعد زنگی را مدح گفته. دیوان او را شامل ده هزار بیت نوشته اند ولی آنچه موجود است کمتر از این شمار است. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). عوفی در ضمن شرح حال وی اشعاری نیز نقل کرده است که از آن جمله است: یار گلرخ ز در درآمد مست دسته ای از گل شکفته بدست چهره بی خنده همچو گل خندان چشم بی باده همچو نرگس مست گرد عارض ز خط بنفشه ستان زلف را داده چون بنفشه شکست همچو سوسن زبان خود بگشاد به حدیثی دلم چو غنچه ببست گرچه ننشست همچو سرو از پای ایستاده به باغ دل بنشست گفتم ای دل چه گویمش دل گفت از ظریفیش هر چه گویی هست. (از لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 ص 400). رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 9 و 603 و سبک شناسی ج 3 ص 168 و شدالازار ص 526 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1041 و آثار البلاد ذیل مادۀ لنبان و آتشکدۀ آذر چ دکتر شهیدی ص 182 و تذکره الشعراء چ لیدن ص 157، 155 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و صبح گلشن ص 183 و ریحانه الادب ج 3 ص 410 و تذکرۀ خوشگو و فرهنگ سخنوران شود یا رفیع گنجوی. از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری آذربایجان است. (دانشمندان آذربایجان ص 160 به نقل از حدیقه الشعراء)
یارفیع لنبانی، رفیع الدین مسعود لنبانی اصفهانی، شاعر معروف ایرانی در اواخر قرن ششم هجری قمری است. مولداو لنبان اصفهان است. وی فخرالدین زید بن حسن حسینی از خاندان نقبای ری و قم و رکن الدین مسعود بن صاعد ازآل صاعد (اصفهانی) و عمیدالدین اسعد بن نصر وزیر اتابک سعد زنگی را مدح گفته. دیوان او را شامل ده هزار بیت نوشته اند ولی آنچه موجود است کمتر از این شمار است. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). عوفی در ضمن شرح حال وی اشعاری نیز نقل کرده است که از آن جمله است: یار گلرخ ز در درآمد مست دسته ای از گل شکفته بدست چهره بی خنده همچو گل خندان چشم بی باده همچو نرگس مست گرد عارض ز خط بنفشه ستان زلف را داده چون بنفشه شکست همچو سوسن زبان خود بگشاد به حدیثی دلم چو غنچه ببست گرچه ننشست همچو سرو از پای ایستاده به باغ دل بنشست گفتم ای دل چه گویمش دل گفت از ظریفیش هر چه گویی هست. (از لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 ص 400). رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 9 و 603 و سبک شناسی ج 3 ص 168 و شدالازار ص 526 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1041 و آثار البلاد ذیل مادۀ لنبان و آتشکدۀ آذر چ دکتر شهیدی ص 182 و تذکره الشعراء چ لیدن ص 157، 155 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و صبح گلشن ص 183 و ریحانه الادب ج 3 ص 410 و تذکرۀ خوشگو و فرهنگ سخنوران شود یا رفیع گنجوی. از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری آذربایجان است. (دانشمندان آذربایجان ص 160 به نقل از حدیقه الشعراء)
یا رفیع جیلانی (گیلانی). رفیع الدین محمد بن فرج گیلانی متوفی به سال 1160 هجری قمری از شارحین نهج البلاغه و یکی ازعلما و زهاد بود و در شهر مشهد مقدس تدریس می نمود وصاحب فهرست معارف نوشته که این شرح (شرح نهج البلاغه) جامع میان شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن میثم بحرانی است. (فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 صص 133- 134)
یا رفیع جیلانی (گیلانی). رفیع الدین محمد بن فرج گیلانی متوفی به سال 1160 هجری قمری از شارحین نهج البلاغه و یکی ازعلما و زهاد بود و در شهر مشهد مقدس تدریس می نمود وصاحب فهرست معارف نوشته که این شرح (شرح نهج البلاغه) جامع میان شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن میثم بحرانی است. (فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 صص 133- 134)
آسمان خانه و سقف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). سقف. (از اقرب الموارد). آسمانه، درخت تر جنبان و غیر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراخ سالی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). خصب. یقال: ارض ذات رفیف، ای خصب. (اقرب الموارد) ، سوسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) ، روزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روشن (روزن). (از اقرب الموارد) ، جامۀ تنگ، ذات الرفیف، کشتیهای بهم بسته در دریا جهت عبور ملوک و امرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در شعر اعشی دو یا سه کشتی بهم بسته برای عبور پادشاه، گویند مقصود او در شعر بساتین است. (از اقرب الموارد). - رفیف الاخلاق، نیکخوی. از رفیف به معنی گیاه در اهتزاز بسبب سرسبزی و نضارت. (از اقرب الموارد). خوش خوی. خوش خلق
آسمان خانه و سقف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). سقف. (از اقرب الموارد). آسمانه، درخت تر جنبان و غیر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراخ سالی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). خصب. یقال: ارض ذات رفیف، ای خصب. (اقرب الموارد) ، سوسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) ، روزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روشن (روزن). (از اقرب الموارد) ، جامۀ تنگ، ذات الرفیف، کشتیهای بهم بسته در دریا جهت عبور ملوک و امرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در شعر اعشی دو یا سه کشتی بهم بسته برای عبور پادشاه، گویند مقصود او در شعر بساتین است. (از اقرب الموارد). - رفیف الاخلاق، نیکخوی. از رفیف به معنی گیاه در اهتزاز بسبب سرسبزی و نضارت. (از اقرب الموارد). خوش خوی. خوش خلق