جدول جو
جدول جو

معنی رفوگر - جستجوی لغت در جدول جو

رفوگر
کسی که پارگی و زدگی جامه یا فرش را رفو می کند، همگر
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
رفوگر(رَ / رُ گَ)
کسی که رفو می نماید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). رفاء. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (دهار). لاقط. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). همگر. آنکه رفو کند. (یادداشت مؤلف). کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جامه ها را به تار پیوند کند مرادف همگر و از این است که مجدالدین شاعر را که رفوگر بوده همگر گویند. (آنندراج) :
مرا مفاخرت این بس به شاعری که چو تو
نه دزد شعر نوم نه رفوگر کهنم.
سوزنی.
روز دولت برادر بخت است
چون رفوگر پسر عم قصار.
خاقانی.
گر پرده دری کند دم صبح
از دود دلش رفوگر آیم.
خاقانی.
قدرش مروقی است برین سقف لاجورد
فرشش رفوگری است برین فرش باستان.
خاقانی.
جامۀ عرض نکویان چو درد نتوان دوخت
زآنکه پیراهن گل را به رفوگر ندهند.
کلیم کاشی (از آنندراج).
قاری مصنفات تو بر پوشی و برک
هر جا رفوگران هنرور نوشته اند.
نظام قاری.
شود دست تمنای وصالت
رفوگر چاک چاک سینۀ دل.
ابوالمعانی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
رفوگر
همگر درزگیر آنکه رفو کند کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
فرهنگ لغت هوشیار
رفوگر((رَ گَ))
آن که رفو کند
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
مامور شهرداری که کارش جاروب کردن خیابان ها و کوچه ها است، سپور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُ گَ)
رفوکاری. (ناظم الاطباء). شغل رفوگر. حرفۀ رفوگر. عمل رفوگر. (یادداشت مؤلف). همگری:
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
خاقانی.
، دکان رفوگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفوکاری شود
لغت نامه دهخدا
(رُ گَ)
مأمور تنظیف. (لغات فرهنگستان). جاروب کش. (فرهنگ رازی). سپور که بر عمل جاروکشی و رفتن معابر عام گمارده شده است. مأمور شهرداری که خیابانها وکوچه ها را جاروب و تمیز کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
رفوگر. (ناظم الاطباء). رجوع به رفوگر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
پنبه دوز و کهنه چین. (ناظم الاطباء) ، به معنی رفوگر است. (از شعوری ج 2 ورق 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
رفوگر. (ناظم الاطباء). رفوگر که رکوگر نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 5). اما ظاهراً مصحف آن یا لهجه ای از آن باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
نام قدیمی آن ’الیزاوت گراد’. شهری است در اتحاد جماهیر شوروی که در ’اوکراین’ واقع است و 153000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفوگری
تصویر رفوگری
همگری درزگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
ماموران شهرداری که کارشان جاروب کردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
((رُ گَ))
مأمور شهرداری که به تمیز کردن کوچه ها و خیابان ها می پردازد
فرهنگ فارسی معین
پیک بهداشت، جاروکش، سپور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رفوکننده
فرهنگ گویش مازندرانی