جدول جو
جدول جو

معنی رفول - جستجوی لغت در جدول جو

رفول(تَ حُ)
خرامیدن. (المصادر زوزنی). با تبختر و دامن کشان رفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به رفل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسول
تصویر رسول
(پسرانه)
پیغمبر، قاصد، پیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قفول
تصویر قفول
بازگشتن از سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفول
تصویر سفول
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایه شدن، پستی و فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسول
تصویر رسول
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، وخشور، پیغامبر، پیمبر، پیامبر، نبی
فرستاده شده، فرستاده شده از جانب خدا
کسی که مامور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد، قاصد، پیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفول
تصویر غفول
غافل شدن، فراموش کردن، از یاد بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افول
تصویر افول
غروب کردن، پنهان شدن، ناپدید شدن ستاره، کنایه از از دست رفتن موقعیت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ سَ)
بازگشتن ازسفر. (منتهی الارب). بازگشتن، یا از سفر به خصوص بازگشتن. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن. (اقرب الموارد) ، خشک گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باریک اندام گشتن و خشک شدن، قفل کردن در. (اقرب الموارد) ، برانگیخته شدن به گشنی کردن، اندازه کردن چیزی که چندان است، نگاه داشتن گندم را تا به گرانی فروشند، و فراهم آوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
موریس. آهنگسار نامی فرانسوی که بسال 1875 م. در سیبور بدنیا آمد. وی از بزرگترین استادان موسیقی فرانسه گردید که ظرافت ووضوح بیان آثارش در قطعاتی مانند ’مامرلوی’ ’لور اسپانیول’ دیده میشود. راول بسال 1937 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شتر ماده که به سبب متانت و رزانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر مادۀ ابلهی که از شیر دادن به بچۀ از شیر بازگرفته شده امتناع نکند و به دوشیدن شیر از وی بی اعتنا باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غایب و ناپدید شدن. (منتهی الارب). فرورفتن ستاره و ناپدید شدن آن. (آنندراج). فروشدن ستاره و ماه و خورشید. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فروشدن آفتاب و ماه و ستاره. (المصادر زوزنی) (تاج المصادربیهقی). غروب، مقابل طلوع. فروشدن. فرورفتن ستاره. (یادداشت مؤلف). افل. (ناظم الاطباء) :
خوی با او کن کامانتهای تو
ایمن آید از افول و از عتو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفل و حفیل در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به حفل و حفیل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت فاعلی به معنی مفعولی از لهف، ستمدیده. (منتهی الارب). به معنی ملهوف است که ستمدیدۀ مضطر دادخواه و حسرت خورنده باشد و مذکر و مؤنث یکسان است، گویند رجل لاهف و امراءهلاهف و لاهفه ایضاً و یقال هو لاهف القلب، ای محترقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
درختی است مانند درخت انار ثمر آن مانندآلو و تلخ باشد و آنرا خورند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
غافل شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). به معانی غفله و غفل. (از اقرب الموارد). رجوع به غفله و غفل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پذیرفتار کسی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پایندانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) کفل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کفل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پیغام،
{{اسم مصدر}} پیغامبری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم است به معنی رسالت، و اصل آن مصدر و فعل آن مرده (متروک). (از اقرب الموارد). اسم به معنی رسالت است. (از متن اللغه) :
رسول خودسخنی باشد از خدای به خلق
چنانکه گفت خداوند خلق در عیسی.
ناصرخسرو.
، پیغامبر. ج، ارسل و رسل و رسلاء. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیغامبر. (دهار) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیغمبر فرستاده شده. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مهذب الاسماء). ج، رسل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبی. (فرهنگ فارسی معین). پیامبر. پیغامبر. پیمبر. پیغمبر. (یادداشت مؤلف). در عرف مسلمانان کسانی را گویند که خداوندبرای راهنمایی بشر و دین حق فرستاده، و در قرآن نوح و لوط و اسماعیل و موسی و عیسی و هود و شعیب و صالح و خاتم آنان حضرت محمد یاد شده است. (از اعلام المنجد). و قوله تعالی: انّا رسول رب العالمین. (قرآن 16/26). و نگفت رسل از اینروست که در وزنهای فعول و فعیل واحد و جمع و مذکر و مؤنث یکی است. (ناظم الاطباء). پیغمبری که صاحب کتاب باشد به خلاف نبی که آن اعم است خواه صاحب کتاب باشد خواه نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسی که خداوند او را برای تبلیغ احکام خود بسوی مردم برانگیخته است. (از تعریفات جرجانی). کلبی و فراء گفته اند هر رسولی نبی است ولی عکس آن درست نیست ولی معتزله گفته اند میان آن دو فرقی نیست زیرا خداوند تعالی حضرت محمد را یک بار به لفظ نبی و بار دیگر به لفظ رسول خطاب فرموده است. (از تعریفات جرجانی). پیغامبر، و در امتیاز رسول بر نبی گفته اند که به نبی وحی آید نه برای ارسال بدیگران برخلاف رسول. (یادداشت مؤلف) :
سر نامه بنوشت نام خدای
محمد رسولش بحق رهنمای.
فردوسی.
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به.
فردوسی.
نیاید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
منوچهری.
خرد سوی انسان رسول نهانیست
بدل در نشسته بفرمان یزدان.
ناصرخسرو.
برای ارشاد و رسالت ایشان رسولان فرستاده. (کلیله و دمنه).
رسول کائنات احمد شفیع خلق ابوالقاسم
جمال جوهر آدم کمال گوهر هاشم.
خاقانی.
- آل رسول، مراد فرزندان حضرت محمد (ص). کنایه از سادات بنی فاطمه که از نسل حضرت رسول اند: یکسو شده ام از خدا و رسولش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
من و دست ودامان آل رسول.
سعدی (بوستان).
- اولاد رسول، کنایه از سادات بنی فاطمه:
اینها که همه دشمن اولاد رسولند
از مادراگر هرگز نایند روایند.
ناصرخسرو.
- رسول حجاز، مراد حضرت محمد (ص) است. (یادداشت مؤلف) :
ترا هست محشر رسول حجاز
دهندت به پول چنیود جواز.
عنصری.
- رسول حق، پیغمبر خدا. کنایه از حضرت محمد (ص). (یادداشت مؤلف) :
قول رسول حق چو درختی است بارور
برگش ترا که گاو تویی و ثمر مرا.
ناصرخسرو.
- رسول خدا، آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء). کنایه از حضرت محمد (ص). آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء) :
چهارم علی بود جفت بتول
که او را ستاید بخوبی رسول.
فردوسی.
دین خدای ملک رسول است و خلق پاک
امروز بندگان رسولند و رعیتش.
ناصرخسرو.
گویید که تو حجت فرزند رسولی
زین درد همه سال به رنجید و بلایید.
ناصرخسرو.
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابۀ اخیار و تابع اخیر.
ناصرخسرو.
و خدیجه سیدۀ زنان عالم بود رسول را همه فرزندان از خدیجه بود. (قصص الانبیاء ص 216).
ای از عروس نه فلک اندر کمال بیش
وز نه زن رسول به ده نوع یادگار.
خاقانی.
شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایران قبول.
خاقانی.
همی گفت گریان بر احوال طی
بسمع رسول آمد آواز وی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 2، 38، 76، 138، 351 و 354 و سبک شناسی ج 3 ص 18، 36، 115، 118، 220 و 250 و فیه مافیه ص 81، 105، 135، 163 و 239 و فهرست آن و تاریخ کرد ص 1 و التفهیم حاشیۀ ص 200 و تاریخ بخارا ص 27 و غزالی نامه حاشیۀ ص 70 و ص 71 و حاشیه ص 193 و 241 شود.
- مدینۀ رسول، شهر مدینه: مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است و به مدینۀ رسول علیه السلام می باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136).
، فرستاده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (قاموس کتاب مقدس) (از اقرب الموارد). فرستاده. (دهار) (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). فرسته. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). اجری. جری. (منتهی الارب). قاصد و پیک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از شرح نصاب). برید. پیغام گزار. پیام گزار. پیغام آور. مندوب. نماینده. در لغت به معنی آنکه از طرف فرستنده ای به اداء رسالت و پیغام مأمور باشد اعم از اینکه پیغام را برساند یا بگیرد. (از تعریفات جرجانی). آنکه مأمور ابلاغ پیغام از جانب کسی به دیگری است. فرستاده. قاصد. پیک. (فرهنگ فارسی معین). پیغام آور و پیک و چرگر و پیهورده. (ناظم الاطباء). سفیر:
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار.
فرخی.
و بهرام رسولان را فرستاد و نرم و درشت پیغامها داد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98).
گر صد پسر بدم همه را کردمی فدا
آن روز کآمدش ز رسول اجل پیام.
خاقانی.
گر رسولان وفا نامه نیارند به تو
هم به زنهار جفا از تو پیامی برسد.
خاقانی.
رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). به زبان رسولان از زبان ایلک خان تبرا میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 331). رسولان با حصول مقصود و وصول مطلوب بازگشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 377).
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر.
مولوی.
گر نیاید بگوش رغبت کس (نصیحت)
بر رسولان پیام باشد و بس.
(گلستان).
گر نشنوی نصیحت و گر بشنوی بصدق
گفتیم و بررسول نباشد بجز بلاغ.
سعدی.
به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند غریب و رسول و بازرگان.
سعدی.
رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را
که در جهان سخن ملک او سلیمانیست.
افضل الدین ساوی.
- رسول کردن، قاصد کردن. پیک فرستادن:
از دل به دلت رسول کردیم
وز دیده زبان راز بستیم.
خاقانی.
، ایلچی و سفیر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف) : آنچه بنام خلیفه بود نزدیک وی بردند و صدهزار درم صلت مر رسول را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). و روز دیگر که بار داد با دستار سپید و قبای سپید بود و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند و رسول را بیاوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). لشکر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها به دورویه بایستادند با علامتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). امیر مثال داد خواجه بونصر مشکان را تا نزدیک خواجۀ بزرگ رود تا تدبیر عهد بستن خلیفه و بازگردانیدن رسول پیش گرفته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). بر اثر ایشان خواجه علی میکائیل و قضات و فقها و علما و زعیم و اعیان بلخ و رسول خلیفه با ایشان در این کوکبه بر دست راست علی میکائیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). رسول بر سیرت و خرد پادشاه دلیل باشد. (سیاستنامۀ خواجه نظام الملک)، صدیق. (ناظم الاطباء)، باهم و موافق در تیراندازی و مانند آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). موافق تو در تیراندازی و جز آن. ج، رسل، رسل، رسلاء. (از اقرب الموارد)،
{{اسم خاص}} این لفظ در حق عیسی گفته شده است زیرا که رسول خدا او بود که ازبرای نجات جهان فرستاده شد. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به عیسی و مسیح در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طفل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رسول بارهه ای. میر عبدالرسول از سادات بارهه و از همراهان نواب سیف الله خان صوبۀ دارتته و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. قانع او را از شاعران عهد صوبه داری (1137-1142 هجری قمری) شمرده و بیت زیر را از او آورده است:
گر من نخورم باده خدا می گوید
از نعمت ما حیف که محروم شدی.
(از مقالات الشعراء ص 251).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
فرستادۀ خلیفۀ عباسی نزد مسعود، آخرین سلطان سلسلۀ ایوبیۀ عربستان به سال 619 هجری قمری و او پدر علی مؤسس خاندان ائمۀ رسولی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ائمۀ رسولی شود
جبرئیل. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غفول
تصویر غفول
فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفول
تصویر تفول
فال گرفتن، فال نیک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افول
تصویر افول
غائب شدن، پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوء
تصویر رفوء
رفو رفو یونانی درز دوزی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوس
تصویر رفوس
لگد زن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوش
تصویر رفوش
فراخ گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوض
تصویر رفوض
به گونه رمن گیاه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذول
تصویر رذول
جمع رذل، ناکسان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسول
تصویر رسول
پیغام، پیغامبری، بمعنی رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتول
تصویر رتول
سر زانو، کاسه زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افول
تصویر افول
((اُ))
فرو شدن، غروب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسول
تصویر رسول
((رَ))
قاصد، پیک، سفیر، پیغامبر، نبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسول
تصویر رسول
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره