جدول جو
جدول جو

معنی رفوش - جستجوی لغت در جدول جو

رفوش(تَحُ)
فراخ گردیدن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفوش
فراخ گردیدن چیزی
تصویری از رفوش
تصویر رفوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راوش
تصویر راوش
(دخترانه)
مصحف زاوش، نام ستاره مشتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برفوش
تصویر برفوش
مووی (Movie) واژه ای است که صرفا کارکرد اقتصادی فیلم را بیان می کند. درایران اصطلاح ”بفروش“ یا اصطلاح لمپنی ”برفوش“ رایج است. این نوع فیلمها مولفه هایی شناخته شده دارند و با تغییر آدمها و محل وقوع حوادث، یکی بعد از دیگری به نمایش عمومی در می آیند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از فروش
تصویر فروش
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفوشه
تصویر رفوشه
بازی، شوخی، مسخرگی، گناه، عصیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتوش
تصویر رتوش
دست کاری عکس پس از ظهور، اصلاح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تُ)
رفث. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رفث شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زعفران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
خرامیدن. (المصادر زوزنی). با تبختر و دامن کشان رفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به رفل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رف، به معنی طاقها. طاقچه ها. طبقه ها. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ رف ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رفغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفغ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ستوری که با پایش بزند (لگد بزند) . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رفه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتری که به یک دوشیدن یک قدح پر کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). اشتری که به یک دوشیدن قدح پرکند. (مهذب الاسماء). ج، رفد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سختی و بلاها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بن شاخه های خرمابن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بن شاخهای خرمابن، لغه ازدیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
آرمیدن با زن، سخن زشت زن در هنگام آرمیدن با او یا فحش رویاروی آنها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دیهی است از دیه های سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی نان ارزن است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَفْ فا)
آنکه گندم را با بیل از انبار نزدیک کیال ریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوکب مشتری را گویند. (برهان). صاحب برهان گویدبمعنی ستارۀ مشتری است و چنین نیست و زاؤش است بروزن خاموش و در همه کتب لغت هم چنین آمده و حتی دربرهان نیز بهمین معنی موجود است. (از آنندراج) (از انجمن آرا). صاحب برهان که میگوید بمعنی ستارۀ مشتری است غلط است، اصل آن زاوس است از یونانی زأس. (یادداشت مؤلف). مصحف زاوش است. (ذیل برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یوسف. اصلاً لبنانی است و پس از واقعۀ 1860 میلادی به فرانسه رفت و بازگشت و به معلمی دانشکدۀ آباء یسوعی گمارده شد. او راست: المراسله التجاریه به عربی و فرانسه چ بیروت 1902 میلادی المنتخبات العامیه فی اللغه العربیه چ بیروت 1904 میلادی (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروش
تصویر فروش
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوء
تصویر رفوء
رفو رفو یونانی درز دوزی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوس
تصویر رفوس
لگد زن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوض
تصویر رفوض
به گونه رمن گیاه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوش
تصویر رتوش
دستکاری، اصلاح چیزی پس از ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوشه
تصویر رفوشه
بازی و مسخرگی و ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
((فُ))
فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رتوش
تصویر رتوش
((رُ))
دستکاری عکس و فیلم برای زیباتر کردن آن، پرداخت (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین