جدول جو
جدول جو

معنی رفوس - جستجوی لغت در جدول جو

رفوس
(رَ)
ستوری که با پایش بزند (لگد بزند) . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفوس
لگد زن ستور
تصویری از رفوس
تصویر رفوس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفوس
تصویر نفوس
نفس ها، جان ها، تن ها، جسدها، خون ها، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروس
تصویر فروس
فرس ها، اسب ها، جمع واژۀ فرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
رأس ها، سران، جمع واژۀ رأس
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ رف، به معنی طاقها. طاقچه ها. طبقه ها. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ رف ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
قفس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفس شود
لغت نامه دهخدا
ماذریون. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ماذریون و مازریون شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فرس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسبان. رجوع به فرس شود
حلزون. (دزی ج 2 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رسن که بدان سر دست شتر را به بازو بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمانی که بدان سر دست شتر را به بازوی آن بندند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَش ش)
مردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وُهْ)
رفس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به پای زدن کسی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به رسن رفاس بستن شتر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رفه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دیهی است از دیه های سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زعفران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سنگی سرخ است که جهت جراحت نافع است. (فهرست مخزن الادویه). سنگی باشد سرخ رنگ که سائیدۀ آن جراحتها را سودمند باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
خرامیدن. (المصادر زوزنی). با تبختر و دامن کشان رفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به رفل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ / سِ)
به معنی بازی و مسخرگی و ظرافت است. رجوع به رفوشه شود، پی بردن و یافتن، برچیدن. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به رفوشه شود
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای بوده است در بخارا در عهد رودکی. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 110)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
جمع نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروس
تصویر فروس
جمع فرس، از ریشه پارسی اسپان شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوس
تصویر رهوس
بسیار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رووس
تصویر رووس
جمع راس. سرها، اصول: رووس مطالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموس
تصویر رموس
جمع رمس، گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوء
تصویر رفوء
رفو رفو یونانی درز دوزی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوش
تصویر رفوش
فراخ گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوض
تصویر رفوض
به گونه رمن گیاه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردوس
تصویر ردوس
سنگ انداز، دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سماک سرخ از سنگ ها گونه ای سنگ سماک که برنگ قرمز گراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوس
تصویر طفوس
مردن، گاییدن زن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
((رُ))
جمع رأس، سرها، اصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
((نُ))
جمع نفس
فرهنگ فارسی معین