ماده شتری که به یک دوشیدن یک قدح پر کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). اشتری که به یک دوشیدن قدح پرکند. (مهذب الاسماء). ج، رفد. (از اقرب الموارد)
ماده شتری که به یک دوشیدن یک قدح پر کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). اشتری که به یک دوشیدن قدح پرکند. (مهذب الاسماء). ج، رُفُد. (از اقرب الموارد)
گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود
نیکو گردانیدن دریدگی جامه را به تار و فارسیان به فتح اول و ’واو’ معروف خوانند و با لفظزدن و کردن و داشتن و برخاستن مستعمل. (آنندراج). - رفوء کردن، یعنی اصلاح آوردن دریده. (دهار). ، پیوستن تیر به چیزی. (آنندراج). رجوع به رفو و رفو شود
نیکو گردانیدن دریدگی جامه را به تار و فارسیان به فتح اول و ’واو’ معروف خوانند و با لفظزدن و کردن و داشتن و برخاستن مستعمل. (آنندراج). - رفوء کردن، یعنی اصلاح آوردن دریده. (دهار). ، پیوستن تیر به چیزی. (آنندراج). رجوع به رُفو و رَفْوْ شود
ادویۀ خشک که در بینی دمند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه از ادویۀ یابسۀ سائیده که بی مایع در بینی دمند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دوای خشک و نرمی که در بینی دمند. (ناظم الاطباء). دمیدنی ها. آنچه بدمند در بینی و مجرای بول و گوش و دیگر جایها از دارو علاج بیماری را. (یادداشت مؤلف)
ادویۀ خشک که در بینی دمند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه از ادویۀ یابسۀ سائیده که بی مایع در بینی دمند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دوای خشک و نرمی که در بینی دمند. (ناظم الاطباء). دمیدنی ها. آنچه بدمند در بینی و مجرای بول و گوش و دیگر جایها از دارو علاج بیماری را. (یادداشت مؤلف)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رفه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رَفْه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)
ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست. (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن: رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). استوار شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (دهار). ثابت و استوار شدن. پابرجای گردیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، بیخ آور شدن. (ترجمه جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن: رسخ الغدیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فرورفتن باران تا نم زمین: رسخ المطر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن. (از اقرب الموارد)
ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست. (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن: رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). استوار شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (دهار). ثابت و استوار شدن. پابرجای گردیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، بیخ آور شدن. (ترجمه جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن: رسخ الغدیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فرورفتن باران تا نم زمین: رسخ المطر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن. (از اقرب الموارد)
استواری و پابرجا بودن. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). سنوخ. (یادداشت مؤلف). استواری. پابرجایی. ثبات. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف) : رسوخ پیدا کرد بنیادش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). آن واقعه سبب رسوخ محبت جماعتی شد به حضرت ایشان. (انیس الطالبین). - بارسوخ، بانفوذ. باثبات. بمجاز، عالم و فهمیده و راسخ در علم. صاحب رسوخ: هست تعلیم خسان ای بارسوخ همچو نقش خوب کردن بر کلوخ. مولوی. - صاحب رسوخ، کسی که بواسطۀ استواری و پایداری دارای فضیلت باشد. (ناظم الاطباء). ، اثر. (ناظم الاطباء) ، نفوذ. (فرهنگ فارسی معین)
استواری و پابرجا بودن. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). سنوخ. (یادداشت مؤلف). استواری. پابرجایی. ثبات. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف) : رسوخ پیدا کرد بنیادش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). آن واقعه سبب رسوخ محبت جماعتی شد به حضرت ایشان. (انیس الطالبین). - بارسوخ، بانفوذ. باثبات. بمجاز، عالم و فهمیده و راسخ در علم. صاحب رسوخ: هست تعلیم خسان ای بارسوخ همچو نقش خوب کردن بر کلوخ. مولوی. - صاحب رسوخ، کسی که بواسطۀ استواری و پایداری دارای فضیلت باشد. (ناظم الاطباء). ، اثر. (ناظم الاطباء) ، نفوذ. (فرهنگ فارسی معین)
نام دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 12500گزی شمال صفی آباد و هفت هزارگزی خاوری راه اتومبیلرو صفی آباد به بام. این ده کوهستانی و سردسیر است و سکنۀ آن 258 تن و محصول آن غلات و پنبه و میوه و کنجد وشغل مردم کرباسبافی و شالبافی میباشد. آب راوخ از قنات تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 12500گزی شمال صفی آباد و هفت هزارگزی خاوری راه اتومبیلرو صفی آباد به بام. این ده کوهستانی و سردسیر است و سکنۀ آن 258 تن و محصول آن غلات و پنبه و میوه و کنجد وشغل مردم کرباسبافی و شالبافی میباشد. آب راوخ از قنات تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)