جدول جو
جدول جو

معنی رفغ - جستجوی لغت در جدول جو

رفغ
(رَ)
نکوهیده ترین وادی وبدترین آن از جهت خاک، ناحیه. ج، ارفغ، مشک رقیق تنک پوست متوسطمیان جید وردی، زمین بسیارخاک، جای خشک بی گیاه، فراخی عیش و ارزانی، بن ران، ریم ناخن یا ریم بنهای ران، مردم ناکس و فرومایه، هر فراهم آمدنگاه از بدن، طعام رفغ، طعام نرم و لین. کذلک تراب رفغ و کلس رفغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، رفاغ
لغت نامه دهخدا
رفغ
ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا کردن، بخشش کردن، یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲)
راغ، دامن کوه، صحرا، برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفل
تصویر رفل
خرامان رفتن، خرامیدن، دامن کشان رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری، قدح بزرگ، کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمد، رفتن، برای مثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابل برگشت، در ورزش دور نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضی رفتن) رفتن
رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فُ)
جمع واژۀ رفغ، نکوهیده ترین وادی و بدترین آنها از حیث خاک وناحیه
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
موضعی است. (معجم البلدان از ابن درید) ، شفاف. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ زیستن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع، یقال: ترفغ المراءه، اذا قعد بین فخذیها لیطئها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پیچاندن دو پای بر شکم شتر از ترس افتادن. (از اقرب الموارد). جمع کردن سوار دو پای خود را نزدیک منتهای ران شتر از ترس افتادن: ترفغ الرجل فوق البعیر،لف رجلیه عند رفغی ّ فخذیه خشیه ان یرمی به. (از متن اللغه). ترفغ فلان فوق البعیر، ای خشی ان یرمی به خلف رجلیه عند ثبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفس
تصویر رفس
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفز
تصویر رفز
زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاغ
تصویر رفاغ
فراخزیستی بهزیستی خوشگذرانی فراخی، خوشگذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمغ
تصویر رمغ
دستمالی بر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزغ
تصویر رزغ
پای در گل، گرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع
تصویر رفع
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفو
تصویر رفو
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفه
تصویر رفه
مهربانی کردن، آسان شدن زیست کاه گیاه تر سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیغ
تصویر رفیغ
خوش فراخزیست زندگی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفا
تصویر رفا
رفوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصغ
تصویر رصغ
بند دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربغ
تصویر ربغ
سیرابی، خاک نرم، آرام کردن، پای فشردن تباهکار فراخزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغ
تصویر راغ
دامن کوه که بجانب صحرا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافغ
تصویر رافغ
زندگی فراخ و خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفغ
تصویر دفغ
کاه ارزن کاه با گندم (ذرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفغ
تصویر ترفغ
فراخ زیستن، فراخی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار