- رفغ
- ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
معنی رفغ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فراخ زیستن، فراخی نمودن
کاه ارزن کاه با گندم (ذرت)
زندگی فراخ و خوش
دامن کوه که بجانب صحرا باشد
سیرابی، خاک نرم، آرام کردن، پای فشردن تباهکار فراخزیستی
بند دست
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
گلناک گل گل و لای
رفوگر
خوش فراخزیست زندگی خوش
مهربانی کردن، آسان شدن زیست کاه گیاه تر سبزه
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
زدن
عطا، کمک، یاری
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فراخزیستی بهزیستی خوشگذرانی فراخی، خوشگذرانی
دستمالی بر ماسیدن
پای در گل، گرفتار
کینه، دشمنی
مقابل آمد، رفتن، برای مثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابل برگشت، در ورزش دور نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضی رفتن) رفتن
رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
عطا، کمک، یاری، قدح بزرگ، کاسۀ بزرگ
خرامان رفتن، خرامیدن، دامن کشان رفتن
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲)
راغ، دامن کوه، صحرا،برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
راغ، دامن کوه، صحرا،
عطا کردن، بخشش کردن، یاری کردن، کمک کردن
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رغ، آجل، رچک، رجغک، وروغ، وارغ
برطرف کردن، از بین بردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، مرفوع ساختن کلمه، ضمه دادن آخر کلمه، در علوم ادبی در علم عروض حذف «مس» از مستفعلن که تفعلن باقی بماند و نقل به فاعلن شود یا حذف «مف» از مفعولات که عولات باقی بماند و به جای آن مفعول بگذارند، بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، برکشیدن
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن، روفتن
رفت و روب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک
رفت و روب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک
مرغزار، صحرا، دامن کوه، دامنۀ سبزکوه که وصل به صحرا باشد، برای مثال آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ / برسبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری (رودکی - ۵۳۰) ، چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ / که بر سر نیارست پرید زاغ (فردوسی - ۱/۳۳۷)