جمع واژۀ رفته: از آن رفتگان ماند آنجا بجای به نزد جهاندار پور همای. فردوسی. ، جمع واژۀ رفته، به معنی مرده. (ناظم الاطباء) : آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). از جملۀ رفتگان این راه دراز باز آمده ای کو؟ که بماگوید راز. خیام. تبسم کنان گفت شان اوستاد که بر رفتگان دل نباید نهاد. نظامی. نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت بر قرار. سعدی. رجوع به رفته شود
جَمعِ واژۀ رفته: از آن رفتگان ماند آنجا بجای به نزد جهاندار پور همای. فردوسی. ، جَمعِ واژۀ رفته، به معنی مرده. (ناظم الاطباء) : آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). از جملۀ رفتگان این راه دراز باز آمده ای کو؟ که بماگوید راز. خیام. تبسم کنان گفت شان اوستاد که بر رفتگان دل نباید نهاد. نظامی. نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت بر قرار. سعدی. رجوع به رفته شود
فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده. (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده. (برهان) (از آنندراج). فیروزی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده. نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خلاص یافته. (فرهنگ سروری) (از شعوری ج 2 ص 5). به معنی خلاص و نجات یابنده و رستن مصدر آن است یعنی خلاص. (انجمن آرا). مستخلص. مفلح. فالح. موفق. کامیاب. نایل. ناجی. رهایی یافته. (یادداشت مؤلف). خلاص یابنده. رهاشونده. (فرهنگ فارسی معین) : بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکوکار گردی بر کردگار. فردوسی. چه میداند که تو خواهی به آن راه رفت که صاحبان اخلاص می روند و تو خواهی بود از رستگاران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). آورده برات رستگاران از بهر چو ما گناهکاران. نظامی. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار. نظامی. خلاص حافظ از آن زلف تابدار آمد که بستگان کمند تو رستگارانند. حافظ. ، مرخص. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، آسوده. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، محفوظ. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). نیکوکار. (از شعوری ج 2 ص 5). اما جای دیگر دیده نشد، مرد نیک اندیش خلاص شده از علایق دنیا خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده. (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده. (برهان) (از آنندراج). فیروزی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده. نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خلاص یافته. (فرهنگ سروری) (از شعوری ج 2 ص 5). به معنی خلاص و نجات یابنده و رستن مصدر آن است یعنی خلاص. (انجمن آرا). مستخلص. مفلح. فالح. موفق. کامیاب. نایل. ناجی. رهایی یافته. (یادداشت مؤلف). خلاص یابنده. رهاشونده. (فرهنگ فارسی معین) : بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکوکار گردی بر کردگار. فردوسی. چه میداند که تو خواهی به آن راه رفت که صاحبان اخلاص می روند و تو خواهی بود از رستگاران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). آورده برات رستگاران از بهر چو ما گناهکاران. نظامی. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار. نظامی. خلاص حافظ از آن زلف تابدار آمد که بستگان کمند تو رستگارانند. حافظ. ، مرخص. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، آسوده. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، محفوظ. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). نیکوکار. (از شعوری ج 2 ص 5). اما جای دیگر دیده نشد، مرد نیک اندیش خلاص شده از علایق دنیا خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود: چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش. نظامی. ، فرمانبردار
پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود: چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش. نظامی. ، فرمانبردار