جدول جو
جدول جو

معنی رفتنگاه - جستجوی لغت در جدول جو

رفتنگاه
(رَ تَ)
جای رفتن و محل عبور کردن. (ناظم الاطباء).
- رفتنگاه آب، نهر و جوی و مجرای آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستنگاه
تصویر بستنگاه
جای بستن، جایی که چیزی را به چیز دیگر ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتنگاه
تصویر کشتنگاه
کشتنگه، جای کشتن، محل کشتار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
محل ریزش. (ناظم الاطباء).
- ریختنگاه آب در دریا، مصب و محل ریزش آب در دریا. (ناظم الاطباء) : خور، ریختنگاه آب در دریا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مقابل ماندگار. رفتنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
جمع واژۀ رفته:
از آن رفتگان ماند آنجا بجای
به نزد جهاندار پور همای.
فردوسی.
، جمع واژۀ رفته، به معنی مرده. (ناظم الاطباء) : آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31).
از جملۀ رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو؟ که بماگوید راز.
خیام.
تبسم کنان گفت شان اوستاد
که بر رفتگان دل نباید نهاد.
نظامی.
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت بر قرار.
سعدی.
رجوع به رفته شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ گَهْ)
خفتنگاه. جای خفتن:
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش.
سوزنی.
هنرمند یوسف چراغ زمن
بیامد بخفتنگه خویشتن.
؟
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت فلک. (انجمن آرا) (برهان) :
یکدلۀ شش جهت و هفتگاه
نقطۀ نه دایره بهرامشاه.
نظامی.
، هفت کشور. (برهان). مثال معنی اول برای این معنی هم مناسب مینماید
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
محل شستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جای لباس و اثاث و اسباب، جای هلاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
محل کشت. محلی که در آنجا کشت و زرع کنند. (ناظم الاطباء). کشتزار
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
مقتل. مسلخ. سلاخ خانه. آنجای که کشند حیوان را یا کسان را. (یادداشت مؤلف). کشتارگاه، آنجای از تن که چون تیر یا شمشیر در آن شود علاج نپذیرد و مجروح بمیرد. (یادداشت مؤلف). مقتل
لغت نامه دهخدا
(ژَ نِ)
باریک بین. (آنندراج). غوررس. نظرعمیق کننده. ژرف بین. به تعمق نگرنده. ژرف نگر
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
آنجای که کشتی لنگر می اندازد. (ناظم الاطباء). لنگرگاه. (ناظم الاطباء). جای بستن
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
جای رستن. جای روییدن. منبت. محل روییدن. خله. (یادداشت مؤلف). عرفج. منبت. (از منتهی الارب). منبت شاذ، قیاس منبت است. (منتهی الارب) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان بر آن است به چیزهای نرم و چرب می مالند چون پیه مرغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- رستنگاه موی، محل روییدن مو. جای رستن موی: شعیره... گاه بر رستنگاه موی مژه افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردم شیعه مسح سر از چکاد تا رستنگاه موی پیشانی کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
جای خفتن، مبرک. (یادداشت بخط مؤلف) : یا ابل عودی الی مبارکک، شتر بازآی بسوی خفتنگاه خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رستنگاه
تصویر رستنگاه
جای روییدن، جای رستن، منبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتنگاه
تصویر کشتنگاه
محل کشتن جای قتل مقتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگان
تصویر رفتگان
بمعنی مرده، جمع رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستنگاه
تصویر بستنگاه
محل بستن، آنجا که کشتی لنگر میاندازد لنگر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
روانه، عازم، رونده
فرهنگ گویش مازندرانی