یا رفادت. رفاده. بالشی که زیر زین ستور نهند تا برآید. (یادداشت مؤلف). قوم زین و پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). آورم مانندی که در زیر زین و پالان نهند. (ناظم الاطباء). دعامۀ زین و پالان و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خسته بند. (یادداشت مؤلف). رگ بند. پارچه ای که بدان جراحت یا رگ را بندند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای چند تو بهم پیچیده که بر رگ فصدکرده و غیره بندند. جراحت بند. رگ بند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرقه ای که بدان جراحت را بندند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفیده ممال همین کلمه است. (ازآنندراج). رجوع به رفاده و رفیده شود، مالی که قریش در جاهلیت به جهت حاجیان بیرون آوردندی و بدان برای ایشان گندم و مویز خریدندی و کانت الرفاده و السقایه لبنی هاشم و السدانه و اللواء لبنی عبدالدار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نام یکی از مؤسسه های قریش در جاهلیت. (از انساب سمعانی). یکی از مناصب در قبیلۀ قریش و آن پذیرایی حاجیان بود. شغل طعام و نبید دادن به حاج در زمان جاهلیت، و رفادت و سقایت از بنی هاشم بوده است و سدانت را بنی عبدالدار داشته اند و گویند قصی بن کلاب آن را فرض کرده بود بر قریش که هر یک سهمی برحسب طاقت واستطاعت می پرداختند اطعام حاج را. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 20 شود رفاده. پارچه ای که بدان جراحت را بندند. رگ بند. خسته بند. حقیبه. (یادداشت مؤلف). خسته بند. هر چیز که بدان زخم را بندند. مریشم. (ناظم الاطباء) : آنچه حاضر بود از این داروها بر جراحت ذرور کنند... و خرقۀ کتان به سپیدۀ خایۀ تخم مرغ تر کنند و بر ذرور نهند و رفاده به شراب انگوری قابض تر کرده بر زبر آن نهند و ببندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفادۀ کتان است به سرکه و گلاب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردۀ خایۀ مرغ و روغن گل بنفشه پاکیزه بردارد و بر پشت چشم رفاده بر زبر پنبه نهد و به عصابه ببندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفاده را به شراب و روغن زیت تر کنند و برنهند و ببندند تا دیگر روز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرهم. (ناظم الاطباء) ، زین (اسب و غیره). (فرهنگ فارسی معین). زین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاده شود
یا رِفادت. رفاده. بالشی که زیر زین ستور نهند تا برآید. (یادداشت مؤلف). قوم زین و پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). آورم مانندی که در زیر زین و پالان نهند. (ناظم الاطباء). دعامۀ زین و پالان و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خسته بند. (یادداشت مؤلف). رگ بند. پارچه ای که بدان جراحت یا رگ را بندند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای چند تو بهم پیچیده که بر رگ فصدکرده و غیره بندند. جراحت بند. رگ بند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرقه ای که بدان جراحت را بندند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفیده ممال همین کلمه است. (ازآنندراج). رجوع به رفاده و رفیده شود، مالی که قریش در جاهلیت به جهت حاجیان بیرون آوردندی و بدان برای ایشان گندم و مویز خریدندی و کانت الرفاده و السقایه لبنی هاشم و السدانه و اللواء لبنی عبدالدار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نام یکی از مؤسسه های قریش در جاهلیت. (از انساب سمعانی). یکی از مناصب در قبیلۀ قریش و آن پذیرایی حاجیان بود. شغل طعام و نبید دادن به حاج در زمان جاهلیت، و رفادت و سقایت از بنی هاشم بوده است و سدانت را بنی عبدالدار داشته اند و گویند قصی بن کلاب آن را فرض کرده بود بر قریش که هر یک سهمی برحسب طاقت واستطاعت می پرداختند اطعام حاج را. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 20 شود رفاده. پارچه ای که بدان جراحت را بندند. رگ بند. خسته بند. حقیبه. (یادداشت مؤلف). خسته بند. هر چیز که بدان زخم را بندند. مریشم. (ناظم الاطباء) : آنچه حاضر بود از این داروها بر جراحت ذرور کنند... و خرقۀ کتان به سپیدۀ خایۀ تخم مرغ تر کنند و بر ذرور نهند و رفاده به شراب انگوری قابض تر کرده بر زبر آن نهند و ببندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفادۀ کتان است به سرکه و گلاب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردۀ خایۀ مرغ و روغن گل بنفشه پاکیزه بردارد و بر پشت چشم رفاده بر زبر پنبه نهد و به عصابه ببندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفاده را به شراب و روغن زیت تر کنند و برنهند و ببندند تا دیگر روز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرهم. (ناظم الاطباء) ، زین (اسب و غیره). (فرهنگ فارسی معین). زین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاده شود
در تداول عامیانه، کبر. برتنی. خودفروشی. تکبر. فیس. نخوت. عجب. (یادداشت بخط مؤلف). مأخوذ از تازی، اظهار فضل و شرف در صورتی که دارای آن نباشد. (ناظم الاطباء). - افاده کردن، کبر نمودن. فیس کردن. (یادداشت بخط مؤلف). بخود بستن فضل و شرف. (ناظم الاطباء). افاده فروختن. رجوع به افاده فروختن و کردن شود. - بی افاده، بی کبر. بی نخوت. غیرمتکبر. - پرافاده، پرنخوت. بسیار متکبر. بسیار خودبین. ، هنگام. وقت. موقع. (از ناظم الاطباء)
در تداول عامیانه، کبر. برتنی. خودفروشی. تکبر. فیس. نخوت. عجب. (یادداشت بخط مؤلف). مأخوذ از تازی، اظهار فضل و شرف در صورتی که دارای آن نباشد. (ناظم الاطباء). - افاده کردن، کبر نمودن. فیس کردن. (یادداشت بخط مؤلف). بخود بستن فضل و شرف. (ناظم الاطباء). افاده فروختن. رجوع به افاده فروختن و کردن شود. - بی افاده، بی کبر. بی نخوت. غیرمتکبر. - پرافاده، پرنخوت. بسیار متکبر. بسیار خودبین. ، هنگام. وقت. موقع. (از ناظم الاطباء)
رفاعه. بلندآواز شدن. یقال: رفع رفاعه، ای صار رفیع الصوت، و فی صوته رفاعه، ای شده و جهاره. (منتهی الارب). بلندآواز شدن. (دهار) (از اقرب الموارد) رفاعه. رفاعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رفاعه شود
رُفاعَه. بلندآواز شدن. یقال: رَفُعَ رفاعهَ، ای صار رفیع الصوت، و فی صوته رفاعه، ای شده و جهاره. (منتهی الارب). بلندآواز شدن. (دهار) (از اقرب الموارد) رَفاعَه. رِفَاعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَفاعَه شود
یا رفاعه بن عبدالمنذر بن رفاعه بن زنبربن زبیر بنی امیه انصاری اوسی. رجوع به ابولبابه بن عبدالمنذر... و عیون الاخبار ج 1 ص 141 و امتاع الاسماع ج 1 ص 37 و تاریخ گزیده چ کمبریج ص 225 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود یا رفاعه بن شداد. از امرای متفق با سلیمان صرد خزاعی در طلب خون سیدالشهداء (ع) بود. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 244). زرکلی مرگ او را به سال 66 ه. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی چ جدید ج 3 شود از اجداد جاهلی است و فرزندان او بطنی از زید بن جرم، از جذام، از قحطانیه بود و مسکن ایشان در خوف مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 3چ جدید). رجوع به فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود یا رفاعه بن عبدالوارث، از پیشوایان اصحاب دعوت باطنیه در دوران حکومت فاطمی بود. وی در حدود سال 410 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3) نام بیست و سه صحابی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به الاصابه و قاموس الاعلام و امتاع الاسماع و دیگر متون رجال شود یا رفاعه بن رافع بن مالک بن عجلان... انصاری. رجوع به رفاعه (ابن رافع خزرجی...) و امتاع الاسماع ج 1 ص 73 و 78 شود
یا رفاعه بن عبدالمنذر بن رفاعه بن زنبربن زبیر بنی امیه انصاری اوسی. رجوع به ابولبابه بن عبدالمنذر... و عیون الاخبار ج 1 ص 141 و امتاع الاسماع ج 1 ص 37 و تاریخ گزیده چ کمبریج ص 225 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود یا رفاعه بن شداد. از امرای متفق با سلیمان صرد خزاعی در طلب خون سیدالشهداء (ع) بود. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 244). زرکلی مرگ او را به سال 66 هَ. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی چ جدید ج 3 شود از اجداد جاهلی است و فرزندان او بطنی از زید بن جَرم، از جذام، از قحطانیه بود و مسکن ایشان در خوف مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 3چ جدید). رجوع به فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود یا رفاعه بن عبدالوارث، از پیشوایان اصحاب دعوت باطنیه در دوران حکومت فاطمی بود. وی در حدود سال 410 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3) نام بیست و سه صحابی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به الاصابه و قاموس الاعلام و امتاع الاسماع و دیگر متون رجال شود یا رفاعه بن رافع بن مالک بن عجلان... انصاری. رجوع به رفاعه (ابن رافع خزرجی...) و امتاع الاسماع ج 1 ص 73 و 78 شود
یا رفاعه. بلغده که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلغده در برهان دیده نشد و در آن کتاب ذیل آن معانی دیگری آورده شده ولی ذیل بلغنده (پشتواره) آرد که تا حدی مناسب است و شاید تحریف شده. بالش گونه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زنان بر سرین بندند تا سرین بزرگ معلوم شود و بیشتر زنان بغداد گذارند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، رشته ای که بندی به آن زنجیر و قید خود را بسوی خود کشد. (آنندراج) (منتهی الارب). رشته ای که شخص در بند و زنجیر شده، با آن زنجیر و بند خود را بسوی خویش کشد. (از یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به عظامه شود
یا رِفاعَه. بلغده که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلغده در برهان دیده نشد و در آن کتاب ذیل آن معانی دیگری آورده شده ولی ذیل بلغنده (پشتواره) آرد که تا حدی مناسب است و شاید تحریف شده. بالش گونه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زنان بر سرین بندند تا سرین بزرگ معلوم شود و بیشتر زنان بغداد گذارند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، رشته ای که بندی به آن زنجیر و قید خود را بسوی خود کشد. (آنندراج) (منتهی الارب). رشته ای که شخص در بند و زنجیر شده، با آن زنجیر و بند خود را بسوی خویش کشد. (از یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به عظامه شود