جدول جو
جدول جو

معنی رغیوه - جستجوی لغت در جدول جو

رغیوه
(رَ وِ)
نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز. این دهستان از شمال به بخش هفت گل و شهرستان شوشتر، از خاور به بخش هفت گل و رام هرمز، از جنوب به رود گوپال، از باختر به رود خانه کارون محدود است. رغیوه از 13 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن است. قراء مهم دهستان عبارت است از: دره بید، البوتباره، شجیرات. مرکز دهستان رغیوه است. آب آن رود و چاه. محصول عمده آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریوه
تصویر ریوه
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، گریوه
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغیبه
تصویر رغیبه
مفرد واژۀ رغائب، امر خوب و پسندیده، هر چیز پسندیده و مرغوب، عطا و بخشش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(رِغْ وِ)
کف هر چیز خواه شیر باشد یا جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری وَ / وِ)
نام پسر کیکاوس. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به ریو و ریونیز شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ / وِ)
نام رودخانه ای در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری وَ/ وِ)
مخفف گریوه است که کوه کوچک و پشتۀ بزرگ باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مخفف گریوه. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ جهانگیری و به تبع آن در برهان اشتباه کرده اند و آن ریوه است که به تازی تل و پشتۀ خاک را گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از یادداشت مؤلف) :
غم چه آمد در کنارش کش به عشق
از سر ریوه نظر کن در دمشق.
مولوی.
، مکر و فریب و حیله. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، افسون. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَغْ وَ)
سنگ بزرگ، رغوه یا رغوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَغْ وِ)
گنجشگی که سرش سرخ باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُغْ وَ)
رغوه. رغوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغوه شود، رغوهالقمر. زهرهالشی ٔ. (تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 173). رجوع به رغوهالقمر و حجرالقمر شود
لغت نامه دهخدا
(رِغْ وَ)
رغوه. رغوه. کفک و سرشیر. (آنندراج). سرشیر وکفک شیر. ج، رغاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
یا رغاوه، سرشیر و کفک شیر. (ناظم الاطباء). کفک شیر و سر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). رغایه. رغایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
هر امر مرغوب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). چیزی مرغوب. (دهار) ، عطای بسیار. ج، رغائب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و از آن است ’لیلهالرغائب’ و ’صلوهالرغائب’ للتی یرغب فیهمالما فیهما من الثواب العظیم. (ناظم الاطباء). عطای بسیار. (مهذب الاسماء) (دهار) ، فراخ شکم از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نوعی از آش که با شیر و آرد ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آرد و شیر و مسکه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ غی غَ)
زندگانی نیکو، آشامیدنی از کفک شیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آشی که از شیر و آرد جهت زن زاهو ترتیب دهند و به فارسی کاجی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به رغیده و کاجی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
رغیفه. طعام که زائوها را سازند. (از مهذب الاسماء). طعامی از آرد و شیر که زائو را کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ / وَ)
ده مرکز دهستان رغیوۀ بخش رامهرمز شهرستان اهواز. آب و هوای آن گرمسیری. سکنۀ آن 100 تن است. محصول عمده آنجاغلات. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ غلامی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رغیده
تصویر رغیده
فرنی از خوردنی ها، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، تپه، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیبه
تصویر رغیبه
امر خوب و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، گریوه، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین