جدول جو
جدول جو

معنی رغوان - جستجوی لغت در جدول جو

رغوان
(رَغْ)
لقب مجاشع، که به سبب فصاحتش بدان اسم نامیده شده است. (ازناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نام کوهی است در مغرب نزدیک به افریقیه. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغمان
تصویر رغمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران ایرانی در زمان هرمز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغوان
تصویر ارغوان
(دخترانه)
نام درختی که گل و شکوفه سرخ رنگ می دهد.، گلی قرمزرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
(دخترانه و پسرانه)
بهشت، نام فرشته ای که نگهبان و دربان بهشت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
گلی سرخ رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ ها شکفته می شود، گیاه این گل با برگ های گرد که در اول بهار گل می دهد و قسمت های مختلف آن مصرف دارویی دارد، کنایه از ارغوانی، برای مثال زمین ارغوان و هوا آبنوس / سپهر و ستاره پرآوای کوس (فردوسی - ۳/۱۱۵)، کنایه از صورت سرخ و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
دربان و نگهبان بهشت، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، دارالنّعیم، دار قرار، دارالسّرور، سرای جاوید، باغ خلد، نعیم، اعلا علّیین، علّیین، فردوس اعلا، خلد، دارالخلد، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، جنّت، دارالقرار، دارالسّلام، قدس، مینو، باغ بهشت، خلدستان، فردوس
خشنود شدن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغان
تصویر روغان
این طرف و آن طرف دویدن، به هرسو روی آوردن
مکر، حیله، فریب، شید، حقّه، خاتوله، ستاوه، قلّاشی، خدعه، دویل، غدر، ترب، ریو، گربه شانی، دغلی، گول، تزویر، اشکیل، کید، نیرنگ، نارو، احتیال، دستان، تنبل، ترفند، دلام، چاره، کلک، شکیل
فرهنگ فارسی عمید
(رِضْ)
خشنودی. (دهار) (غیاث اللغات) ، قبول. (از ناظم الاطباء) ، تحسین. آفرین. (فرهنگ فارسی معین) ، برکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 1210 تن. آب آن از رودخانه. محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان گلیم و جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام 6 ده از ده های استان هشتم واقع در شهرستانهای کرمان و زاهدان و جیرفت و سیرجان. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رضوان. (از اقرب الموارد) (از دهار) (از منتهی الارب). رجوع به رضوان شود
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
نگاهبان بهشت. (منتهی الارب). نام فرشته ای که موکل و نگهبان بهشت است. (غیاث اللغات). نام دربان بهشت چنانکه مالک نام دربان دوزخ است. بهشت بان. خادم بهشت. بهشت وان. خازن جنت. (یادداشت مؤلف). فرشتۀ موکل بر بهشت در نظر مسلمانان. دربان و نگهبان جنت. (فرهنگ فارسی معین). خازن بهشت. (مهذب الاسماء) (دهار) :
ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی
اینک اویست آشکارا رضوان.
رودکی.
بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست.
فردوسی.
به گلشهرگفت آنکه خرم بهشت
ندید و نداند که رضوان چه کشت.
فردوسی.
ز خوبان همه بزمگه چون بهشت
تو گفتی که رضوان بر او لاله کشت.
فردوسی.
بهشت است این باغ سلطان اعظم
دلیل آنکه رضوانش بنشسته بر در.
فرخی.
تا بباشند درین رز در، مهمان منند
رز، فردوس منست، ایشان رضوان منند.
منوچهری.
چشم حورا چون شود شوریده رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیدۀحورا کند.
منوچهری.
ملک مسعود بن محمود بن ناصرلدین اﷲ
که رضوان زینت طوبی برد از بوی اخلاقش.
منوچهری.
هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور
مانا که ترا رضوان بوده ست فرختار
حوری که فروشندۀ آن رضوان باشد
او را نسزد جز ملک راد خریدار.
قطران.
اگر شیطان شود یارت دهد رضوانش رضوانی
وگر رضوان شود خصمت دهد یزدانش شیطانی.
قطران.
جنات عدن خاک در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود خارش.
ناصرخسرو.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا.
ناصرخسرو.
رضوانش گمان بردم چون این بشنیدم
از گفتن بامعنی و از لفظ چو شکّر.
ناصرخسرو.
مرا گفتا که من شاگرد اویم
اشارت کرد آنگه سوی رضوان.
ناصرخسرو.
گفتم که چگونه جستی از رضوان
ای بچۀ نازدیدۀ حورا.
مسعودسعد.
خوب نبود سوخته جبریل پر در عشق تو
آنگه از رضوان امید مرغ بریان داشتن.
سنایی.
هر روز جهان خوشتر از آن است چو هر شب
رضوان بگشاید همه درهای جنان را.
سنایی.
از رشک او (مرغزار) رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه).
پس چو رضوان در جنات گشاید پاکان
بانگ حلقه زدن کعبۀ علیا شنوند.
خاقانی.
بر سر روضۀ معصوم رضا
شبه رضوان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
بر خوان کفش طفیل امّید
جز رضوان میزبان ندیده ست.
خاقانی.
رضوان صفت در سرایت
کرده ست بر آستان کعبه.
خاقانی.
رضوان لقب تو یوسف الحسن
بر بازوی حور عین نویسد.
خاقانی.
چو دوزخ سوز گردد سوز عشقش
بهشت از پیش رضوان برفشاند.
خاقانی.
در منزلی از منازل جان به رضوان سپرده او را در عماری به غزنین نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 144).
من شراب از ساغر جان خورده ام
نقل او از دست رضوان خورده ام.
عطار.
الصلا گفتیم ای اهل رشاد
کاین زمان رضوان در جنت گشاد.
مولوی.
رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد
کاین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.
سعدی.
بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان
درین جهان زبرای دل رهی آورد.
حافظ.
به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست
ننهم پای در آن خانه که دربانی هست.
صائب (از آنندراج).
- رضوان فش، مثل رضوان. همانند نگهبان و دربان بهشت:
خوی خوش روی خوش نوازش خوش
بزم تو روضه و تو رضوان فش.
نظامی.
، بهشت. جنت. (یادداشت مؤلف) :
جدشان رهبر دیوو پری و مردم بود
سوی رضوان خدای و پسران زآن گهرند.
ناصرخسرو.
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.
امیرمعزی.
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کان کلید در رضوان به خراسان یابم.
خاقانی.
عیسی ام منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
سیاه خانه و غیلان سرخ بر دل من
حریف رضوان بود و حدایق و اعناب.
خاقانی.
خاک تو از باد سلیمان به است
روضه چه گویم که ز رضوان به است.
نظامی.
از خطاب حق بهشت جان شدی
باغ ابراهیم را رضوان شدی.
عطار.
در باغ بهشت بگشودند
باد گویی کلید رضوان داشت.
سعدی.
هرگز نبود حور چو روی تو به رضوان
سروی به نکویی ّ قدت نیست به بستان.
صبوحی.
- باغ رضوان، باغ بهشت:
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش.
خاقانی.
گر عاصیان را از گنه در باغ رضوان نیست ره
در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او.
خاقانی.
- روضۀ رضوان (رضوانی) ، باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) :
رضای او به چه ماند به سایۀ طوبی
خصال او به چه ماند به روضۀ رضوان.
فرخی.
گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد
ماریه خوبتر از روضۀرضوان گردد.
منوچهری.
همه نسختها من داشتم و به قصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی برجای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297).
قربان تو فرزند رسول است ره خویش
از حکمت او جوی سوی روضۀ رضوان.
ناصرخسرو.
راه نمایدت سوی روضۀ رضوان
گر بروی بر رهی درین دو میانه.
ناصرخسرو.
آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه در روضۀ رضوان باشد.
خاقانی.
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم.
حافظ.
بسوی روضۀ رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و خصالش.
حافظ.
- گلشن رضوان، باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) :
از اوج آسمان به سر سدره بگذرم
وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم.
خاقانی.
چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
تثنیۀ رضی ̍. (منتهی الارب). رضیان نیز آید. (از متن اللغه). و رجوع به رض̍ی و رضا و رضیان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
به صیغۀ تثنیه، دو سنگ آسیا. (ناظم الاطباء). تثنیۀ رحا (رحی ̍). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رغیف. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رغیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رغبی ̍ و رغبی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مصدر به معنی رغب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمه بان. صاحب فرهنگ شعوری آرد: بمعنی چوپان است و آن مرکب است از رمه و وان یا بان، و ’ه’ در ترکیب حذف شده است
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
مصدر به معنی رضی ً (ر ضن ) و رضی ً (ر ضن ) . (منتهی الارب). خشنود شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (از اقرب الموارد). رضا. مرضات. خشنودی. (یادداشت مؤلف). رضامندی. (فرهنگ فارسی معین).
- بیعت رضوان، بیعتی که برخی از صحابه با رسول (ص) کردند در زیر درختی در حدیبیه، و چون مردمان آن درخت را سپس تعظیم کردن گرفتند عمر امر به قطع آن کرد تا بت پرستی دیگربار پایه نگیرد، و ناظر بدین بیعت است آیۀ شریفۀ: لقد رضی اﷲ عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینه علیهم و اثابهم فتحاً قریباً. (18/48) ، به تحقیق خشنود شد خداوند از مؤمنان وقتی که بیعت کردند با تو در زیر آن درخت پس می داند آنچه را در دلهای ایشانست پس فرودآورد آرامش خاطر را بر ایشان وپاداش داد ایشان را فتحی نزدیک. (از یادداشت مؤلف). ناصرخسرو در قصیده ای اشاره به این بیعت دارد و گوید:
آن قوم که در زیر شجربیعت کردند
چون جعفر وسلمان و چو مقداد و چو بوذر.
- رضوان اﷲ علیه، علیه رضوان اﷲ، خشنودی خدا بر او باد. خدای تعالی از او خشنود باد. دعایی است که پس از نام مرده آرند. (یادداشت مؤلف). و همچنین است رضوان اﷲ علیها: به دارالخلافۀ مقدس مجده اﷲ به عهد راضی رضوان اﷲ علیه قاضیی بود نام اوابومحمد... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117).
- رضوان اﷲ علیهم، دعاییست که پس از نام مردگان (بخصوص مردگان دین) آرند، بمعنی خشنودی خدای بر آنان باد. (یادداشت مؤلف). دعای خیر است یعنی برکت خدا شامل حال ایشان باد. (ناظم الاطباء) : این رساله در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدایق بنان او ایراد کرده می شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234). و بعهدخلفای گذشته رضوان اﷲ علیهم در وجه خزانه بودی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 136). و بنده خواست که این فصول با انساب و تواریخ عرب و حضرات و ائمۀ دین مبین رضوان اﷲ علیهم در پیوندد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 113).
، پسندیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). روباه بازی کردن. (المصادربیهقی) : اهل غور چون حال روغان و مداهنت او بدانستند... (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به روغ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است بحجاز یا وادیی است، (منتهی الارب) (ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
تثنیۀ رجا. دو ناحیه. (ناظم الاطباء). تثنیۀ رجا. (منتهی الارب). و منه فی الاستهزاء: رمی به الرجوان ، أرادوا انه وقع فی المهالک. (منتهی الارب). رمی به الرجوان، در مهالک افتاد، و نیز این کلام را در استهانت و خواری گویند. (ناظم الاطباء). رمی به الرجوان، ای استهین به و طرح فی المهالک و العباره مثل و ’یرمی ̍ به الرجوان’، ای لایخدع فیزال عن وجه الی وجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِبَ)
تثنیۀ ربا. (منتهی الارب). تثنیۀ رباو ربواء. (ناظم الاطباء). رجوع به هر دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
درختی باشد بغایت سرخ و رنگین، طبیعت آن سرد و خشک است، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه برآید و معرّب آن ارجوان است. (برهان). درختی است که شاخهای باریک دارد و در موسم بهار همه درخت از گلها سرخ میگردد و اصلاً برگ ندارد و در موسم دیگر پربرگ میشود. (غیاث اللغات). گلی است سرخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و گویند گیاهی است سرخ و صحیح آنست که درخت است و شاخهای آن باریک میشود و در تمام سال یک بار برگ آرد. (مؤید الفضلاء). درختی است که گلهای سرخ آورد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و بکوهستان خراسان بسیار بود. (فرهنگ اوبهی). این درخت در دره های گرگان بیش از دیگر نقاط جنگلهای خزر هست و از ارتفاع 180 گزی تا 900 گزی دیده میشود. (گااوبا). دو گونه از این درخت در درۀ سفیدرود و دره های نسبهً گرم لرستان هست و هر دو گونه را ارغوان نامند. (گااوبا). ارجوان. خزریق. زمزریق. زعید:
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.
رودکی.
همه غار و هامون پر از کشته شد
ز خون خاک چون ارغوان گشته شد.
فردوسی.
گل ارغوان راکند زعفران
پس از زعفران رنجهای گران.
فردوسی.
رخش پژمرانندۀ ارغوان
جوان سال و بیدار و بختش جوان.
فردوسی.
آن قطرۀ شبنم بر ارغوان بر
چون خوی ببناگوش نیکوان بر.
کسائی.
نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار.
فرّخی.
گفتم چو برگ نیلوفر بود پیش از این
گفتا کنون ز خون عدو شد چو ارغوان.
فرّخی.
تابه ایام خزان نرگس بود
تا بهنگام بهاران ارغوان.
فرّخی.
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر باب زنا.
منوچهری.
تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.
معزی.
ازاین سراچۀ آوا و رنگ، دل بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا.
خاقانی.
لباس عافیت را تیغ چون گل چاک گرداند
ز خون دشمنان نیزه، درخت ارغوان گردد.
کمال اسماعیل.
بیرون زد ارغوان چو عرق از مسام شاخ
شسته بلعل حل شده دیباجۀ عذار.
سیف اسفرنگ.
چون غرابست این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری.
لغت نامه دهخدا
(مُ غُلْ)
دهی از دهستان اوجارو که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغان
تصویر روغان
روباه بازی حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغفان
تصویر رغفان
جمع رغیف، گرده نان ها چانه خازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
خشنود شدن، رضا
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغان
تصویر روغان
حیله گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
((رِ))
خشنود شدن، بهشت، نگهبان بهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغوان
تصویر ارغوان
((اَ غَ))
درختی از تیره پروانه واران دارای برگ های گرد و گل های سرخ
فرهنگ فارسی معین
ارم، بهشت، جنان، جنت، جنت، خلد، فردوس، مینو، خشنودی، رضامندی، پذیرش، قبول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی رضوان را در خواب بیند، دلیل که از عذاب ایمن گردد و از سختی برهد. اگر بیند رضوان بر در بهشت ایستاده، دلیل که از دنیا برود و بعضی از معبران گویند:رضوان در خواب، دلیل است که با خزینه دار سلطان او را صحبت افتد، زیرا که رضوان خازن بهشت است. اگر بیند رضوان او را در بهشت برد، دلیل که زود از دنیا برود و عاقبتش به سعادت بود. اگر بیند رضوان از میوه های بهشت او را چیزی داد یا جامه سبز به وی بخشید، دلیل که وفات او نزدیک رسیده باشد. محمد بن سیرین
اگر بیند رضوان او را یاقوت یا مروارید یا گوهر از بهشت بداد، دلیل که او را فرزندی دانای عالم به وجود آید، چنانکه نام او در جهان به علم منتشر شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب