جدول جو
جدول جو

معنی رغث - جستجوی لغت در جدول جو

رغث
(رَ)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رغث
(تَ کَنْ نُ)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغد
تصویر رغد
فراخی و خوشی زندگانی، غذای مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغم
تصویر رغم
خلاف میل کسی رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روث
تصویر روث
سرگین، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
فرهنگ فارسی عمید
(رُغْوْ)
رغو و رغو. رجوع به رغو شود
لغت نامه دهخدا
(رِغْوْ)
رغو یا رغو. رجوع به رغو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ غَنْ)
جمع واژۀ رغوه، به معنی کفک و سرشیر. (آنندراج). جمع واژۀ رغوه و رغوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ارض رغاث، زمینی که در آن آب روان نگردد مگر به باران بسیار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رغاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فحش گفتن. (ناظم الاطباء). نافرجام گفتن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، آرمیدن با زن. (از ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (المصادرزوزنی). جماع کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). آرمیدن. (یادداشت مؤلف) ، نکاح کردن. (المصادر زوزنی). تصریح کنایۀ ذکر نکاح را. (ناظم الاطباء). نکاح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
جماع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 25). مباعلت. مباضعت. مباشرت. جماع. آرمیدن با زن. نزدیکی. مواقعه. (یادداشت مؤلف) ، سخن زنان در آرمیدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). ذکر آرمیدن پیش زنان. (یادداشت مؤلف) ، فحش زنان. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). سخن فحش. (دهار) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
گرسنه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرسنه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). گرسنگی. (غیاث اللغات) (دهار). جوع
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
گرسنه. جائع. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیسه گردیدن گوسپندان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابغث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَغْوْ)
یا رغو یا رغو. کفک و سرشیر. ج، رغی ً. (آنندراج). کفک که به هندی جهاک گویند. (غیاث اللغات از صراح اللغه). در متون معتبر دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
نعت فاعلی از مصدر ارغاث. رجوع به ارغاث شود، مادۀ با شیر. (منتهی الارب). مرضع و شیردهنده. (از اقرب الموارد). آنکه شیر میدهد و مرضعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَغْ غَ)
جای انگشتری از انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در آمیختن: سخن را درهم و برهم گویی، بد شویی پاک نشستن، دسته شاخ، دسته گیاه خشک و تر، درهم و برهم دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده درهم، کار آشفته، جمع اصغاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغد
تصویر رغد
زندگانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغن
تصویر رغن
گوش کردن، پذیرفتن، آزمندی، گراییدن، شاد زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغم
تصویر رغم
کراهت داشتن چیزی را، به خاک آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغل
تصویر رغل
سلمه از گیاهان سرمک آکندگی خوشه پردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
دسترس، فراوانی، گوالیدگی بچه دان پرده ای که به هنگام زای همراه با بچه بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغب
تصویر رغب
خواسته شده خواهشیدن، آزیدن آز کردن، شکمبارگی، رویگردانی، زارزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمث
تصویر رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرث
تصویر غرث
گرسنه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغم
تصویر رغم
((رَ))
برخلاف میل کسی عمل کردن، غلبه کردن، به خاک مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضغث
تصویر ضغث
((ض ِ یا ضَ))
دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده، درهم، کار آشفته، جمع اضغاث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یِّ))
کندرو، بطی، درنگ کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یا رِ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغد
تصویر رغد
((رَ غَ))
فراوانی، خوشی
فرهنگ فارسی معین