کفک برآوردن شیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سخت گریستن کودک. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، بانگ کردن شتر و کفتار و شترمرغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بانگ کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن شتر و آهو. (مصادر اللغۀ زوزنی) : و مردمان که در عداد ایغوران بودند از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب... (جهانگشای جوینی)
کفک برآوردن شیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سخت گریستن کودک. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، بانگ کردن شتر و کفتار و شترمرغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بانگ کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن شتر و آهو. (مصادر اللغۀ زوزنی) : و مردمان که در عداد ایغوران بودند از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب... (جهانگشای جوینی)
جمع واژۀ رعثه و رعثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رعثه. (دهار). شارحان نصاب نوشته اند که به معنی گوشواره است. (غیاث اللغات). جمع واژۀ رعثه. گوشواره ها. (یادداشت مؤلف) ، گلوبند. (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، به معنی تاج چنانکه در نصاب آورده به نظر نیامده و همین در کنز نوشته. (غیاث اللغات) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ رَعثَه و رَعَثَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ رعثه. (دهار). شارحان نصاب نوشته اند که به معنی گوشواره است. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ رعثه. گوشواره ها. (یادداشت مؤلف) ، گلوبند. (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، به معنی تاج چنانکه در نصاب آورده به نظر نیامده و همین در کنز نوشته. (غیاث اللغات) (آنندراج)
جمع واژۀ رثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رثه، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه. (آنندراج). و رجوع به رثه شود، جمع واژۀ رث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ رث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به رث ّ شود، جمع واژۀ رثیث. (ناظم الاطباء). رجوع به رثیث شود
جَمعِ واژۀ رِثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ رِثه، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه. (آنندراج). و رجوع به رِثه شود، جَمعِ واژۀ رَث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). جَمعِ واژۀ رَث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به رَث ّ شود، جَمعِ واژۀ رثیث. (ناظم الاطباء). رجوع به رثیث شود
درختی است دو قیراط از بیخ و ریشه آن مسهل و قی آورنده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است که به صورت ریشه های ستبر در زمین است و دارای پوستی است که به سیاهی و سرخی مایل است و برگهایی پهن مانند برگهای ترب، و گلی سفید داردو گویند نوعی از سورنجان است. (از اقرب الموارد). بیخ درخت انار صحرایی است که به عربی رمان البری خوانند و نوعی از آن بغدادی و نوعی هندی است و آن سفید به زردی مایل می باشد، کوفتگی و شکستگی اعضا را نافع است. (برهان). نام چوب دوایی است و آن پوست درخت صحرایی است. (غیاث) (آنندراج). بیخی است دراز و ستبر و پوست او سیاه مایل به سرخی و جوفش مابین سفیدی و زردی و بهترین او خوشبوی تلخ مایل به شیرینی است و نزد بعضی، او بیخ رمان بری است که آن گلنار است و نزد بعضی سورنجان است. و اظهر آن است که غیر هر دو باشد و از جبال کرخ خیزد و برگش با خشونت و عریض مانند برگ ترب و گلش سفید و تخمش مانند حب السمنه. و انطاکی گوید قسمی از او در نواحی شام به هم می رسد و در مصر مستعمل و ضعیف الأثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مغاذ. (دزی ج 2 ص 603). معاث. مغیث. (فرهنگ گیاهی بهرامی ص 464). بیخ انار دشتی. اصل رمان بری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره پنیر کیان که ریشه آن مورد استفاده دارویی است. رمان بری، انار صحرایی. - مغاث هندی، کلز. (تحفۀ حکیم مؤمن) (برهان ذیل کلز). و رجوع به کلز شود
درختی است دو قیراط از بیخ و ریشه آن مسهل و قی آورنده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است که به صورت ریشه های ستبر در زمین است و دارای پوستی است که به سیاهی و سرخی مایل است و برگهایی پهن مانند برگهای ترب، و گلی سفید داردو گویند نوعی از سورنجان است. (از اقرب الموارد). بیخ درخت انار صحرایی است که به عربی رمان البری خوانند و نوعی از آن بغدادی و نوعی هندی است و آن سفید به زردی مایل می باشد، کوفتگی و شکستگی اعضا را نافع است. (برهان). نام چوب دوایی است و آن پوست درخت صحرایی است. (غیاث) (آنندراج). بیخی است دراز و ستبر و پوست او سیاه مایل به سرخی و جوفش مابین سفیدی و زردی و بهترین او خوشبوی تلخ مایل به شیرینی است و نزد بعضی، او بیخ رمان بری است که آن گلنار است و نزد بعضی سورنجان است. و اظهر آن است که غیر هر دو باشد و از جبال کرخ خیزد و برگش با خشونت و عریض مانند برگ ترب و گلش سفید و تخمش مانند حب السمنه. و انطاکی گوید قسمی از او در نواحی شام به هم می رسد و در مصر مستعمل و ضعیف الأثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مغاذ. (دزی ج 2 ص 603). معاث. مغیث. (فرهنگ گیاهی بهرامی ص 464). بیخ انار دشتی. اصل رمان بری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره پنیر کیان که ریشه آن مورد استفاده دارویی است. رمان بری، انار صحرایی. - مغاث هندی، کلز. (تحفۀ حکیم مؤمن) (برهان ذیل کلز). و رجوع به کلز شود
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
مرغی است بطی ٔالطیران تیره رنگ. بغاثه، یکی. ج، بغثان و منه المثل: ان البغاث بارضنا یستنسر، یعنی هر کس همسایۀ ما شد معزز گردید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن مرغ که صید نکند از ضعیفی. (مهذب الاسماء). مرغی است تیره رنگ که مردار میخورد و ظاهراً کرکس باشد و در ترجمه حریری نوشته طایر شکاری است و در کنزاللغات بمعنی طایر پیر که از تلاش طعمه عاجز ماند. (از غیاث) (از آنندراج). مرغی که شکار کند. (مؤید الفضلاء) : جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد. (جهانگشای جوینی). آن بغاث را بنهفت رایت عقاب پیکر چون بغاث الطیور متفرق گرداند. (وصاف، از آنندراج). مرغ ضعیف و مردارخوار. (مؤید الفضلاء).
مرغی است بطی ٔالطیران تیره رنگ. بغاثه، یکی. ج، بِغثان و منه المثل: ان البغاث بارضنا یستنسر، یعنی هر کس همسایۀ ما شد معزز گردید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن مرغ که صید نکند از ضعیفی. (مهذب الاسماء). مرغی است تیره رنگ که مردار میخورد و ظاهراً کرکس باشد و در ترجمه حریری نوشته طایر شکاری است و در کنزاللغات بمعنی طایر پیر که از تلاش طعمه عاجز ماند. (از غیاث) (از آنندراج). مرغی که شکار کند. (مؤید الفضلاء) : جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد. (جهانگشای جوینی). آن بغاث را بنهفت رایت عقاب پیکر چون بغاث الطیور متفرق گرداند. (وصاف، از آنندراج). مرغ ضعیف و مردارخوار. (مؤید الفضلاء).
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رُغِث َ رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)