جدول جو
جدول جو

معنی رغاث - جستجوی لغت در جدول جو

رغاث
(رُ)
ارض رغاث، زمینی که در آن آب روان نگردد مگر به باران بسیار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رغاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغام
تصویر رغام
خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته با خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
مرغی تیره رنگ، کوچک تر از کرکس که به کندی پرواز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاث
تصویر مغاث
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و ریشۀ سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(رَغْ غا)
مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَمْ مُءْ)
کفک برآوردن شیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سخت گریستن کودک. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، بانگ کردن شتر و کفتار و شترمرغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بانگ کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن شتر و آهو. (مصادر اللغۀ زوزنی) : و مردمان که در عداد ایغوران بودند از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رعثه و رعثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رعثه. (دهار). شارحان نصاب نوشته اند که به معنی گوشواره است. (غیاث اللغات). جمع واژۀ رعثه. گوشواره ها. (یادداشت مؤلف) ، گلوبند. (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، به معنی تاج چنانکه در نصاب آورده به نظر نیامده و همین در کنز نوشته. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رمث. چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر آن شده عبور دریا نمایند، باقی شیر در پستان. (منتهی الارب). رجوع به رمث شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی خشخاش سیاه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رغیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغیب شود
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
شکنبه پز. سیرابی فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رثه، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه. (آنندراج). و رجوع به رثه شود، جمع واژۀ رث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ رث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به رث ّ شود، جمع واژۀ رثیث. (ناظم الاطباء). رجوع به رثیث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فریادرسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغاثه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درختی است دو قیراط از بیخ و ریشه آن مسهل و قی آورنده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است که به صورت ریشه های ستبر در زمین است و دارای پوستی است که به سیاهی و سرخی مایل است و برگهایی پهن مانند برگهای ترب، و گلی سفید داردو گویند نوعی از سورنجان است. (از اقرب الموارد). بیخ درخت انار صحرایی است که به عربی رمان البری خوانند و نوعی از آن بغدادی و نوعی هندی است و آن سفید به زردی مایل می باشد، کوفتگی و شکستگی اعضا را نافع است. (برهان). نام چوب دوایی است و آن پوست درخت صحرایی است. (غیاث) (آنندراج). بیخی است دراز و ستبر و پوست او سیاه مایل به سرخی و جوفش مابین سفیدی و زردی و بهترین او خوشبوی تلخ مایل به شیرینی است و نزد بعضی، او بیخ رمان بری است که آن گلنار است و نزد بعضی سورنجان است. و اظهر آن است که غیر هر دو باشد و از جبال کرخ خیزد و برگش با خشونت و عریض مانند برگ ترب و گلش سفید و تخمش مانند حب السمنه. و انطاکی گوید قسمی از او در نواحی شام به هم می رسد و در مصر مستعمل و ضعیف الأثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مغاذ. (دزی ج 2 ص 603). معاث. مغیث. (فرهنگ گیاهی بهرامی ص 464). بیخ انار دشتی. اصل رمان بری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره پنیر کیان که ریشه آن مورد استفاده دارویی است. رمان بری، انار صحرایی.
- مغاث هندی، کلز. (تحفۀ حکیم مؤمن) (برهان ذیل کلز). و رجوع به کلز شود
لغت نامه دهخدا
(طَ غَ شَ)
باهم سودن و خصومت کردن به هم. مماغثه. (منتهی الارب). ماغثه مماغثه و مغاثا، خصومت کرد با او و سود او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
گرسنگان. جمع واژۀ غرثان. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ غرثی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گرسنگان. غرثی ̍. غراثی. (اقرب الموارد). رجوع به غرثان و غرثی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
داه و کنیز. (ناظم الاطباء). داه. (منتهی الارب).
- ابنارغال، دو کوه اند نزدیک ضریه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آب بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). آب بینی. لغه فی المهمله او لثغه. (از منتهی الارب). آب بینی که می رود از درد و جز آن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بُ / بِ / بَ)
مرغی است بطی ٔالطیران تیره رنگ. بغاثه، یکی. ج، بغثان و منه المثل: ان البغاث بارضنا یستنسر، یعنی هر کس همسایۀ ما شد معزز گردید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن مرغ که صید نکند از ضعیفی. (مهذب الاسماء). مرغی است تیره رنگ که مردار میخورد و ظاهراً کرکس باشد و در ترجمه حریری نوشته طایر شکاری است و در کنزاللغات بمعنی طایر پیر که از تلاش طعمه عاجز ماند. (از غیاث) (از آنندراج). مرغی که شکار کند. (مؤید الفضلاء) : جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد. (جهانگشای جوینی). آن بغاث را بنهفت رایت عقاب پیکر چون بغاث الطیور متفرق گرداند. (وصاف، از آنندراج). مرغ ضعیف و مردارخوار. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ رَ / رُو)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارضاع.
لغت نامه دهخدا
(تَ کَنْ نُ)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارغاث
تصویر ارغاث
نیزه بازی، شیرآوردن شیردار شدن، شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کلز انار دشتی از گیاهان گیاهی از تیره پنیر کیان که ریشه اش مورد استفاده دارویی است: رمان بری مغیث انار صحرایی. توضیح مصحف آن} معاث {است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراث
تصویر غراث
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاث
تصویر رعاث
گوشواره، گلوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغام
تصویر رغام
خاک ریگدار خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
باز مرغ شکاری، کرکس، پیر پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغام
تصویر رغام
((رَ))
خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته به خاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
((بُ یا بَ یا بِ))
مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کندی حرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
روغن، کره
فرهنگ گویش مازندرانی