لقب ولید بن مصعب است و او اول فراعنۀ مصر است. (برهان). این شخص نامش منس بوده و اولین پادشاه مصر بعد از وحدت مصر شمالی و جنوبی است. نامی که مؤلف برهان ذکر کرده حاصل اشتباه تاریخ نویسان دورۀ اسلامی است. رجوع به تاریخ ملل شرق تألیف آلبر ماله و ژول ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر ص 32 و نیز رجوع به فراعنه و فرعون موسی در همین لغت نامه شود نام پدر خضر. (از منتهی الارب)
لقب ولید بن مصعب است و او اول فراعنۀ مصر است. (برهان). این شخص نامش منس بوده و اولین پادشاه مصر بعد از وحدت مصر شمالی و جنوبی است. نامی که مؤلف برهان ذکر کرده حاصل اشتباه تاریخ نویسان دورۀ اسلامی است. رجوع به تاریخ ملل شرق تألیف آلبر ماله و ژول ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر ص 32 و نیز رجوع به فراعنه و فرعون موسی در همین لغت نامه شود نام پدر خضر. (از منتهی الارب)
نام ناحیه ای است در کشور ایتالیا و حدود آن بشرح زیر است: از سوی شمال به ’فراره’ و از سوی جنوب به استانهای ’فلوانسا’ و ’گورلی’ و از سوی خاور به دریای آدریاتیک و از باختر به ’پولونی’ محدود است. مساحت آن 2134میلیون گز مربع میباشد مرکز راون نیز همین نام دارد. این ناحیه به سه حوزه (شهرستان) تقسیم شده که جمعاً شامل 21 بخش است. محصولات عمده آن ابریشم و حبوب مختلف و روغن زیتون و شراب و غیره میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام ناحیه ای است در کشور ایتالیا و حدود آن بشرح زیر است: از سوی شمال به ’فراره’ و از سوی جنوب به استانهای ’فلوانسا’ و ’گورلی’ و از سوی خاور به دریای آدریاتیک و از باختر به ’پولونی’ محدود است. مساحت آن 2134میلیون گز مربع میباشد مرکز راون نیز همین نام دارد. این ناحیه به سه حوزه (شهرستان) تقسیم شده که جمعاً شامل 21 بخش است. محصولات عمده آن ابریشم و حبوب مختلف و روغن زیتون و شراب و غیره میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
شهر قدیمی است که در اعمال نینوی بوده در مقابل موصل و خراب شده. گویند در این مکان گنجها وجود دارد و آورده اند. که جماعتی از گنجهای مزبور یافته بمقام بی نیازی رسیده اند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
شهر قدیمی است که در اعمال نینوی بوده در مقابل موصل و خراب شده. گویند در این مکان گنجها وجود دارد و آورده اند. که جماعتی از گنجهای مزبور یافته بمقام بی نیازی رسیده اند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
نادانی و کم عقلی. (ناظم الاطباء). نادانی. (غیاث اللغات). ابلهی. بلاهت. حماقت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رعونه شود، خودبینی. خودخواهی. (فرهنگ فارسی معین). غرور و تکبر. (از آنندراج) : هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک رسوا کند رعونت و رسوا کند منی. منوچهری. من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). از طاهر جز شرابخواری و رعونت دیگر کاری برنیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). اعرابی بیامد شیطان جوانی را مطیع شده در خمار خمر جاهلیت دامن رعونت بر بساط تجربت کشیده. (تاریخ بیهق ص 203). رعونت در دماغ از دام ترسم طمع در دل ز کار خام ترسم. نظامی. دگر زیرکی گفت کای شهریار خردمند را با رعونت چه کار. نظامی. خواتین و... با رعونت جوانی چون وفود شادمانی در خرامیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت بزیر پای نهادیم و پای بر سرهستی. سعدی. یکی دعا کنمت بی رعونت از سر صدق خدات در نفس آخرین بیامرزاد. سعدی. تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. (مزارات کرمان ص 3). نگردد عقده های من چرا هر روزمشکل تر که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارد. صائب (از مجموعۀ مترادفات). ، نرمی و سستی. (ناظم الاطباء) (ازغیاث اللغات). نازکی و سستی. (لغت محلی شوشتر نسخۀخطی کتاب خانه مؤلف). نازکی. (از دهار). استرخاء. سستی. (یادداشت مؤلف) ، سرکشی. (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر) ، خودآرایی و زینت. (غیاث اللغات). خودآرایی. (فرهنگ فارسی معین). خویشتن آرا شدن. (آنندراج). رجوع به رعونه شود
نادانی و کم عقلی. (ناظم الاطباء). نادانی. (غیاث اللغات). ابلهی. بلاهت. حماقت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رعونه شود، خودبینی. خودخواهی. (فرهنگ فارسی معین). غرور و تکبر. (از آنندراج) : هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک رسوا کند رعونت و رسوا کند منی. منوچهری. من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). از طاهر جز شرابخواری و رعونت دیگر کاری برنیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). اعرابی بیامد شیطان ِ جوانی را مطیع شده در خمار خمر جاهلیت دامن رعونت بر بساط تجربت کشیده. (تاریخ بیهق ص 203). رعونت در دماغ از دام ترسم طمع در دل ز کار خام ترسم. نظامی. دگر زیرکی گفت کای شهریار خردمند را با رعونت چه کار. نظامی. خواتین و... با رعونت جوانی چون وفود شادمانی در خرامیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت بزیر پای نهادیم و پای بر سرهستی. سعدی. یکی دعا کنمت بی رعونت از سر صدق خدات در نفس آخرین بیامرزاد. سعدی. تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. (مزارات کرمان ص 3). نگردد عقده های من چرا هر روزمشکل تر که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارد. صائب (از مجموعۀ مترادفات). ، نرمی و سستی. (ناظم الاطباء) (ازغیاث اللغات). نازکی و سستی. (لغت محلی شوشتر نسخۀخطی کتاب خانه مؤلف). نازکی. (از دهار). استرخاء. سستی. (یادداشت مؤلف) ، سرکشی. (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر) ، خودآرایی و زینت. (غیاث اللغات). خودآرایی. (فرهنگ فارسی معین). خویشتن آرا شدن. (آنندراج). رجوع به رعونه شود