جدول جو
جدول جو

معنی رعه - جستجوی لغت در جدول جو

رعه
(رِ عَ)
پرهیزگاری. (ناظم الاطباء) : ریعه، پرهیزگاری. (منتهی الارب). پرهیزگار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، قربانی که به مکه فرستند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خوبی هیأت و زشتی آن (از اضداد است). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حالت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حالت و شأن تقول: فلان حسن الرعه او سیی ٔ الرعه. (از المنجد). شأن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد می شود، قلپ، کنایه از شراب، برای مثال برخیز ساقیا به کرم جرعه ای بریز / بر عاشقان غم زده زآن جام غم زدا (جامی - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
نهر بزرگ و عمیق که بین دو دریا ساخته شود که از آن با کشتی عبور کنند، تنگه، کانال، در، باب، باغچه، دهانۀ جوی یا استخر
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ عَ)
ابن کعب (442- 510 میلادی). ملقب به ذونواس الحمیری از ملوک یمن در جاهلیت. گویند او همان صاحب الأخدود قرآن کریم است، وی دین یهودداشت و بدو برداشتند که مردم نجران به دین ترسائی گرائیده اند او بجانب ایشان شد و اخادید را حفر کرد و از آتش بینباشت و سران ترسا را بدانجا گرد کرد و در آتش افکند و مرتدین از دین یهود بسوختند و آنانکه به یهودیت بازگشتند نجات یافتند و نجاشی پادشاه حبشه از این امر آگاهی یافت و وی دین نصرانی داشت، با سپاه بسیار به صنعا حمله برد و ذونواس در ساحل بحر احمر نزدیک عدن بمقابلۀ وی شتافت و نجاشی پیروزی یافت. ذونواس از ترس اسارت اسب به دریا راند و غرقه گشت. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 و 313). و رجوع به ذونواس شود
ابن شریک. نام یکی از قتلۀ حسین بن علی، سیدالشهداء علیهم االسلام است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 247 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
شهر کوچکی است در چهار فرسخی سجلماسه، در جنوب غربی مغرب، و اکثر تاجران آنجا یهودیند و بیشتر محصول آن قصب بسیار خشک است. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ عَ / دُرْ رَ عَ)
جوشن. جبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
درعه النخل، پیه خرمابن که در ریشه درخت پوشیده باشد. (منتهی الارب). پیه خرمابن که از لیف پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، درع، هم فی درعه، وقتی گویند که گیاه از حوالی آب ایشان رفته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ / عِ)
دراعه. (شرفنامۀ منیری). ظاهراً مخفف دراعه است:
هدهد کلهی دارد و طاوس قبائی
من بلبل و خواهان یکی درعه و دستار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(ذُ عَ)
ذریعه. وسیلۀ دست آویز و آنچه بدو بدیگری پیوندند. سبب
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ)
دهی است به صعید اعلی که صبر از آنجا آرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعه عامر. (معجم البلدان). رجوع به ترعۀ عامر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه
تصویر راه
طریق، انجمن، گذرگاه، جاده
فرهنگ لغت هوشیار
صف و قطار، رده، طنابی که جامه و چیزهای دیگر بر بالای آن اندازند، ریسمان بنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعن
تصویر رعن
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعم
تصویر رعم
پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رته
تصویر رته
فندق هندی بندق هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعه
تصویر رجعه
جواب مکتوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعله
تصویر رعله
شترمرغ، همسر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربه
تصویر ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعل
تصویر رعل
کبت نر (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درعه
تصویر درعه
پیه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
آبراه تنگه، آبشخوار، پایه نردبان، دهانه تالاب دهانه استخر، دهانه جوی دهانه جوی، راه آب آبراه، مجرای آب باریکی که مصنوعا برای اتصال دریا یا دو اقیانوس یا دو رود بیکدیگر حفر کرده باشند تنگه ترعه پاناما ترعه سوئز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرعه
تصویر جرعه
یکبار آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعه
تصویر ذرعه
میانجی، ابزار پیوند، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرعه
تصویر جرعه
((جُ عَ))
کم کم نوشیدن، آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترعه
تصویر ترعه
((تُ عِ))
کانال، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود، در، دهانه حوض یا استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
لرزه، لزره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
آبراهه، آبراه، کانال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشام، چکه، قطره، قلپ
فرهنگ واژه مترادف متضاد