جدول جو
جدول جو

معنی رعرع - جستجوی لغت در جدول جو

رعرع
(رُ رُ)
یا رعرع. به معنی رعرع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رعرع شود
لغت نامه دهخدا
رعرع
(رَ رَ)
رعرع. کودک بالیده و راست قامت. نیکوجوانی. ج، رعارع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کودک بلند. (دهار). رجوع به رعراع شود، نی بلند. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعاع
تصویر رعاع
مردم پست، فرومایه، ناکس و نادان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جنبیدن آب صاف بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بربالیدن کودک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) : رعرعه اﷲ، برویاند و بالیده گرداند او را خدای. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سوار شدن سوار بر ستور خود تا ریاضت دهد او را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بربالیدن کودک. (زوزنی) (دهار). بالیدن کودک و نشو و نما گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). جنبیدن و بربالیدن کودک. (منتهی الارب). جوان شدن کودک. (از اقرب الموارد). بالیدن و جوان شدن کودک. (از المنجد). یقال: اذا ترعرع الولد، تزعزع الولد. (اقرب الموارد) : و حال کودک که از سالهای کودکی بسالهای ترعرع و جوانی رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گفت عمر من در سن ترعرع به مراهقی نزدیک بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 94) ، جنبیدن و حرکت یافتن دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقلقل و تحرک دندان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : ترعرت السن و تزعزت السن بمعنی واحد. (نشوء اللغه) ، گویند ترعرع السراب، بنابر همانند کردن آن به آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ رَ)
شاخ تر از هرچه باشد، درازبالا، جوان نازک و نرم. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رَ)
نعت مفعولی از رعرعه و رعراع. رجوع به رعرعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مردم پست و فرومایه و غوغا. یکی آن رعاعه است و گفته اند از لفظ خود واحد ندارد. (از اقرب الموارد). مردم ناکس و سفله که علو همت در او نبود. (ازبحر الجواهر). مردم نودیدۀ فرومایۀ ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). بددل و سفله. (مهذب الاسماء). مردم پست. فرومایگان. (فرهنگ فارسی معین). یکی رعاعه. غوغا. سقاط. اخلاط مردم. مردم ناکس و فرومایه. رذل. دنی. (یادداشت مؤلف) : همج رعاع، مردم ناکس و فرومایه و بی اراده. غوغا. (یادداشت مؤلف). ابوالقسم بدین سخن التفات ننمود و به غلبۀ رعاع و کثرت اتباع مغرور گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161)
لغت نامه دهخدا
(رَ رِ)
جمع واژۀ رعراع. (منتهی الارب) (آنندراج). لبید گفته است: ’الاان اخدان الشباب الرعارع ’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کودک بلندبالا. (دهار). کودک بالیدۀ نیکو و راست قامت و نیکوجوانی. ج، رعارع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بددل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد ترسو. (از اقرب الموارد) ، نی دراز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).
- رعراع ایوب، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَ رِ)
جنبنده و بربالنده. (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، شادمان و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترعرع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
به گونه رمن (صیغه جمع) مردم پست مردم پست فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترعرع
تصویر مترعرع
جنبنده، بالنده جنبنده، بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
((رَ))
مردم پست
فرهنگ فارسی معین