جدول جو
جدول جو

معنی رعبوب - جستجوی لغت در جدول جو

رعبوب
(رُ)
مرد زبون و جبون. (از اقرب الموارد). مرد بددل و ترسنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درازبالای پرگوشت نازک اندام، و مذکر ومؤنث در آن یکی است یا مخصوص زنان است نه مردان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، رعابیب. (المنجد). ناعمه. (اقرب الموارد). رجوع به ناعمه و رعبوبه شود، ناقه رعبوب، شتر مادۀ بسیارسبک. (از اقرب الموارد) ، بن شکوفۀ خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ)
راه واضح و کوفته، مرد ضعیف مسخره، کوتاه بالای زشت هیئت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شادمان. (منتهی الارب). نشیط. (اقرب الموارد) ، مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) ، اسپ درازهیکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب). شب سخت و بد و یا شب تاریک سیاه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، مورچه ای است سیاه، دانه ای است سیاه که خورده میشود و گویند آن بیخ تره ای است که مقشر کرده میخورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ناکس کوتاه بالا. ج، زعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پستنک. غبیرا درخت پستنک. (از دزی ج 1 ص 591) ، ساکنان دمشق این نام را به میوۀ زعرور دهند، نوعی زعرور با میوۀ خرد. (دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دختر درازبالای نازک اندام پرگوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناعمه. (اقرب الموارد). رجوع به رعبوبه و ناعمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا ربون. بیعانه. مزد. مؤلف نشوءاللغه گوید: عربون یا اربون و عامه رعبون گویند و برخی از فصیحان با حذف حرف اول (ربون) گفته اند. (از نشوءاللغهص 92). رجوع به ربون (در معنی بیعانه و مزد) شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
دشوار. سخت. ج، صعابیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بددل. سست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
بن شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رب ّ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رب، شیرۀ سطبر از هر ثمر بعد فشاردن آن. (آنندراج). رجوع به رب شود، جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پسر زن مرد از شوهر دیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شوهر مادر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعبوب
تصویر دعبوب
کوشا، گول، شوخ، راه روشن، زن به مزد، مور بالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعبوب
تصویر زعبوب
ناکس کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
ناپسری، گله گاو پدرام، جمع رب، جبه ها شیره ها خداوند صاحب مالک، مخدوم، خدا پروردگار جمع ارباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوب
تصویر ربوب
((رُ))
جمع رب
فرهنگ فارسی معین