به چیزی مشغول کردن. (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن کسی را به طعام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : فلان یعلل نفسه بتعله، ای یشغلها و یطعمها. (اقرب الموارد) : و او را بر سبیل تعلیل به کار رمۀ خاص فرستاد. (جهانگشای جوینی) ، پیاپی شراب دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیراب کردن بعد سیرابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیاپی خوردن آب. (آنندراج) ، باربار میوه چیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیاپی میوه چیدن. (آنندراج) ، پیاپی رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو خدمت کردن شتران را. (از اقرب الموارد) ، بیان علت و سبب. (ناظم الاطباء). سبب نهادن چیزی را. (آنندراج). چیزی را علت نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیان علت چیزی و اثبات کردن بدلیل. (از اقرب الموارد) ، علت زایل کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ذکر وجه اعلال کلمه، داخل کردن اعلال در کلمه و این از اصطلاحات صرف است. (از اقرب الموارد) ، انتقال ذهن است از مؤثر به اثر مانند انتقال ذهن از آتش به دود مقابل استدلال که انتقال ذهن است از اثر بمؤثر و گفته اند تعلیل اظهار علت بودن چیزی است خواه علت تامه باشد خواه علت ناقصه و صواب آن است که تعلیل تقریر ثبوت مؤثر است برای اثبات اثر، و استدلال تقریر ثبوت اثر است برای اثبات مؤثر. (از تعریفات جرجانی) ، ذکر علتی است بخاطر نشان دادن این که حکم بموجب این علت مخالف نص است مانند آنچه در قرآن از ابلیس یاد شده است که پس از امر او به سجدۀآدم گفت: انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین. (از تعریفات جرجانی)
به چیزی مشغول کردن. (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن کسی را به طعام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : فلان یعلل نفسه بتعله، ای یشغلها و یطعمها. (اقرب الموارد) : و او را بر سبیل تعلیل به کار رمۀ خاص فرستاد. (جهانگشای جوینی) ، پیاپی شراب دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیراب کردن بعد سیرابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیاپی خوردن آب. (آنندراج) ، باربار میوه چیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیاپی میوه چیدن. (آنندراج) ، پیاپی رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو خدمت کردن شتران را. (از اقرب الموارد) ، بیان علت و سبب. (ناظم الاطباء). سبب نهادن چیزی را. (آنندراج). چیزی را علت نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیان علت چیزی و اثبات کردن بدلیل. (از اقرب الموارد) ، علت زایل کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ذکر وجه اعلال کلمه، داخل کردن اعلال در کلمه و این از اصطلاحات صرف است. (از اقرب الموارد) ، انتقال ذهن است از مؤثر به اثر مانند انتقال ذهن از آتش به دود مقابل استدلال که انتقال ذهن است از اثر بمؤثر و گفته اند تعلیل اظهار علت بودن چیزی است خواه علت تامه باشد خواه علت ناقصه و صواب آن است که تعلیل تقریر ثبوت مؤثر است برای اثبات اثر، و استدلال تقریر ثبوت اثر است برای اثبات مؤثر. (از تعریفات جرجانی) ، ذکر علتی است بخاطر نشان دادن این که حکم بموجب این علت مخالف نص است مانند آنچه در قرآن از ابلیس یاد شده است که پس از امر او به سجدۀآدم گفت: انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین. (از تعریفات جرجانی)
زنبیل. ژنده پیل. جوالیقی در المعرب گوید: ملک سجستان است. فرزدق گوید: و تراجع الطرداء اذو ثقوا بالامن من رتبیل و الشحر (الشحر ساحل مهره بالیمن و رتبیل ملک سجستان). (المعرب جوالیقی چ مصر ص 163). در المعرب جوالیقی چ مصر این کلمه را در باب الراء بین ’راوند’ و ’رمکه’ آورده است، پس راهی برای زنده پیل و ژنده پیل خواندن این کلمه نمی ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به زنبیل و تاریخ سیستان ص 91 و 271 شود
زنبیل. ژنده پیل. جوالیقی در المعرب گوید: ملک سجستان است. فرزدق گوید: و تراجع الطرداءُ اذو ثقوا بالامن من رتبیل و الشحر (الشحر ساحل مهره بالیمن و رتبیل ملک سجستان). (المعرب جوالیقی چ مصر ص 163). در المعرب جوالیقی چ مصر این کلمه را در باب الراء بین ’راوند’ و ’رمکه’ آورده است، پس راهی برای زنده پیل و ژنده پیل خواندن این کلمه نمی ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به زنبیل و تاریخ سیستان ص 91 و 271 شود
یا روبین، نام پسر بزرگ یعقوب است از ’لیا’ دختر بزرگتر لیان که خال یعقوب بود، در مجمل التواریخ و القصص آمده: روبیل و شمعون و یهودا و لاوی و ریالون و لسحر از لیا زادند - انتهی، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 (فهرست) و ’روبین’ شود
یا روبین، نام پسر بزرگ یعقوب است از ’لیا’ دختر بزرگتر لیان که خال یعقوب بود، در مجمل التواریخ و القصص آمده: روبیل و شمعون و یهودا و لاوی و ریالون و لسحر از لیا زادند - انتهی، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 (فهرست) و ’روبین’ شود
یا رعلول. نوعی از طره و طرخون. (ناظم الاطباء). تره و گویند همان طرخون است. (از اقرب الموارد). تره ای است یا آن ترخانی است که بیخ بری آن عاقرقرحا باشد، به فتح اول شاذ. (آنندراج) (از منتهی الارب)
یا رَعلول. نوعی از طره و طرخون. (ناظم الاطباء). تره و گویند همان طرخون است. (از اقرب الموارد). تره ای است یا آن ترخانی است که بیخ بری آن عاقرقرحا باشد، به فتح اول شاذ. (آنندراج) (از منتهی الارب)
آنکه پاره پاره کند هر چیز را تابر آن قادر شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لطف کننده و نرم سخن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). زن پرملاحظه. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
آنکه پاره پاره کند هر چیز را تابر آن قادر شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لطف کننده و نرم سخن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). زن پرملاحظه. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
نام دیهی از دهات عکه. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 9) ، در اصطلاح دیپلماسی، ورقۀ معرفی سفرای کبار و وزرای مختار. استوارنامه. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح بانکی، نوشته ای است که از طرف بانکی بشخصی داده شده و اعتبار آن شخص را معین میکند و آن شخص بهر بانکی که از طرف بانک اول است برود میتواند برابر آن مبلغ دریافت دارد و مبلغ دریافت شده در پشت آن ورقه نوشته میشود
نام دیهی از دهات عکه. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 9) ، در اصطلاح دیپلماسی، ورقۀ معرفی سفرای کبار و وزرای مختار. استوارنامه. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح بانکی، نوشته ای است که از طرف بانکی بشخصی داده شده و اعتبار آن شخص را معین میکند و آن شخص بهر بانکی که از طرف بانک اول است برود میتواند برابر آن مبلغ دریافت دارد و مبلغ دریافت شده در پشت آن ورقه نوشته میشود