جدول جو
جدول جو

معنی رعافی - جستجوی لغت در جدول جو

رعافی
(رُ فی ی)
مرد بسیاردهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد بسیاردهش، از رعاف به معنی باران بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رعافی
بخشنده مرد دهشمند
تصویری از رعافی
تصویر رعافی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعاف
تصویر رعاف
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
رفوگر، رجوع به راف و رافیه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
درختی است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فزونی جگر. (منتهی الارب) (از آنندراج). زیادت کبد. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَثُ)
رفتن و روان شدن خون از بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خون از بینی بیامدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خون از بینی برآمدن. (دهار). خون بینی شدن. (از کشاف زمخشری). جاری شدن خون از بینی. (فرهنگ فارسی معین). گشادن خون از بینی. خون بینی شدن. خون دماغ شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَعْ عا)
آنکه بسیار از بینی او خون برآید. (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
خون بینی. (منتهی الارب) (از کشاف زمخشری) (از دهار) (فرهنگ اوبهی). خونی که از دماغ به راه بینی برآید. (آنندراج به نقل از بحرالجواهر و منتخب اللغات) (غیاث اللغات). خونی که از بینی خارج گردد. خون دماغ. (فرهنگ فارسی معین). خونی که از بینی برآید. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از اقرب الموارد) :
ز سرگین خر عیسی ببندم
رعاف جاثلیق ناتوانا.
خاقانی.
- سنهالرعاف، یا عام الرعاف، سال بیست و چهارم هجرت بود. به تابستان آن سال حرارتی بیش از عادت پدیدشد در بلاد عرب و سه ماه بکشید و بیشتر مردمان به رعاف (خون دماغ) مبتلا گشتند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
عفوکننده، (اقرب الموارد)، بخشنده، (منتهی الارب)، رائد، (اقرب الموارد)، خواهندۀ رزق و فضل و غیره، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، طالب معروف و احسان، (مهذب الاسماء)، ناپدید و نیست و مندرس کننده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، وارد، فرودآینده، درازموی، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)،
مهمان، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، شوربای در دیگ عاریتی باز انداخته، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آنچه در دیگ عاریتی بجا گذارند از مرق و آن اجرت گونه بود دیگ عاریتی را، (از اقرب الموارد)، باقی طعام در دیگ، (منتهی الارب) (آنندراج)، ج، عفاه و عفی و عافیه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نامی ازنامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی و بخشش مالیات و باج و خراج. (ناظم الاطباء). معاف بودن. معافیت. و رجوع به معاف شود.
- معافی مالیاتی، بخشودگی از پرداخت مالیات. معافیت مالیاتی.
- معافی نظام وظیفه، بخشودگی از خدمت نظام وظیفه. معافیت از خدمت موظف در ارتش
لغت نامه دهخدا
(مُ فا)
عافیت بخشیده شده و تندرست نگاهداشته از رنج و بلا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مصون: و این ائمۀ بزرگوار از این چنین تعصب که در نهادهای ما هست محفوظ و معافی اند. (اسرارالتوحید چ صفا ص 21). و رجوع به معافاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُفا)
ابن عمران ازدی موصلی مکنی به ابومسعود (متوفی به سال 185 هجری قمری) شیخ جزیره در عصر خویش ویکی از ثقات و حافظان حدیث بود. کتابهایی در سنن و زهد و ادب و جز اینها تألیف کرده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1051). فقیه محدث و راوی کتاب جامعالصغیر سفیان ثوری است. (از الفهرست ابن الندیم) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ فا)
جمع واژۀ ضعیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ فا)
جمع واژۀ ردیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: و جاؤا ردافی، ای یتبع بعضهم بعضاً. (منتهی الارب) ، سپس سوار نشیننده. واحد و جمع در آن یکسان است، سرودگویان شتر. حداه، یاری گران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ وا)
شتر گرداگرد قوم و دیار آنها چرنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عامر بن محمد بن حسن رعامی. او راست: الروض الحسن فی اخبار مولانا صاحب السعاده حسن، فی ایام ولایته باقلیم الیمن (تألیف بین سال 988 و 992 هجری قمری) چ لیدن 1838 میلادی (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن احمد رصافی، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیۀ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
سفیان بن زیاد رصافی مخرمی، منسوب به رصافه که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیه و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن ضیفون رصافی، منسوب به رصافۀ اندلس، که از ابوسعید اعرابی روایت کرد و ابوعمر بن عبدالبر اندلسی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبدالله بن ابی زیاد رصافی است که به رصافۀ شام منسوب است. (از لباب الانساب). رجوع به حجاج بن یوسف شود
لغت نامه دهخدا
(رُفی ی)
منسوب است به رصافه که نام چند شهر و موضع است. رجوع به رصافه اندلس و واسط و... شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
عرّاف بودن
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را فی ی)
ابوسلیمان عبدالله بن محمد بن محمدالعرافی. از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. (از اللباب ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صحت یافتن. (ناظم الاطباء). به عافیت رسیدن. (از اقرب الموارد) ، ترک کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ترک کردن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُوا)
به معنی رعاوی است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رعاوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معافی
تصویر معافی
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاوی
تصویر رعاوی
چارپا چرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعافی
تصویر تعافی
صحت یافتن، بعافیت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
آبیاب، دراز موی، درآینده میهمان، روزی جوی، دهش، بخشیده، نیست کننده آمرزنده عفو کننده گناه جمع عفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاف
تصویر رعاف
((رُ))
خون دماغ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عافی
تصویر عافی
عفو کننده، جمع عفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معافی
تصویر معافی
معاف بودن، بخشودگی
معافی مالیاتی: بخشودگی از پرداخت مالیات
معافی نظام وظیفه: بخشودگی از خدمت سربازی
فرهنگ فارسی معین
بخشودگی، معافیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رهایی، بخشش، معافیت
دیکشنری اردو به فارسی