جدول جو
جدول جو

معنی رعاف - جستجوی لغت در جدول جو

رعاف
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
تصویری از رعاف
تصویر رعاف
فرهنگ فارسی عمید
رعاف(رُ)
خون بینی. (منتهی الارب) (از کشاف زمخشری) (از دهار) (فرهنگ اوبهی). خونی که از دماغ به راه بینی برآید. (آنندراج به نقل از بحرالجواهر و منتخب اللغات) (غیاث اللغات). خونی که از بینی خارج گردد. خون دماغ. (فرهنگ فارسی معین). خونی که از بینی برآید. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از اقرب الموارد) :
ز سرگین خر عیسی ببندم
رعاف جاثلیق ناتوانا.
خاقانی.
- سنهالرعاف، یا عام الرعاف، سال بیست و چهارم هجرت بود. به تابستان آن سال حرارتی بیش از عادت پدیدشد در بلاد عرب و سه ماه بکشید و بیشتر مردمان به رعاف (خون دماغ) مبتلا گشتند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رعاف(رَعْ عا)
آنکه بسیار از بینی او خون برآید. (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
رعاف(تَ کَثُ)
رفتن و روان شدن خون از بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خون از بینی بیامدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خون از بینی برآمدن. (دهار). خون بینی شدن. (از کشاف زمخشری). جاری شدن خون از بینی. (فرهنگ فارسی معین). گشادن خون از بینی. خون بینی شدن. خون دماغ شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رعاف
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
رعاف((رُ))
خون دماغ شدن
تصویری از رعاف
تصویر رعاف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعات
تصویر رعات
راعی ها، چوپان ها، امیرها، والی ها، حاکم ها، نگه دارنده ها، حراست کننده ها، جمع واژۀ راعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعاف
تصویر ضعاف
ضعیف ها، سست ها، ناتوان ها، فقیرها، بنده ها، جمع واژۀ ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عراف
تصویر عراف
منجم، غیب گو، کاهن، جادوگر، فال بین، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
مردم پست، فرومایه، ناکس و نادان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاف
تصویر معاف
عفو کرده شده، بخشوده
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ)
پوست شکوفۀ خرمابن نر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
مرد بسیاردهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد بسیاردهش، از رعاف به معنی باران بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ نَ)
شتابانیدن. (منتهی الأرب) (تاج المصادر بیهقی). شتابانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاب
تصویر رعاب
جادوگر رعابیل: من الثیات: جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاف
تصویر سعاف
پوسته پوسته شدن ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاف
تصویر شعاف
شیدایی دیوانگی جمع شعفه سر کوهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاث
تصویر رعاث
گوشواره، گلوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعاف
تصویر ضعاف
جمع ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعات
تصویر رعات
نگهدارندگان، حارسان، چوپانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعام
تصویر رعام
تیز نگری تیز بینی آب بینی، ریزش آب بینی، مشمشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاد
تصویر رعاد
پرگوی، غرنده، اژدر ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاش
تصویر رعاش
لرزه، تنلرزه (رعشه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
به گونه رمن (صیغه جمع) مردم پست مردم پست فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعال
تصویر رعال
آب بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاه
تصویر رعاه
جمع راعی، شبانان، فرماندهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رخف، مسکه های تنک مسکه های شل، جمع رخیفه، خازهای تنک (خاز خمیر) خازهای شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
دریای توفنده، رستخیز، جنبنده آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعف
تصویر راعف
تیزی تیزی بینی تیزه کوه، پیش اسپ پیش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعاف
تصویر ذعاف
تندی شتابزدگی، مرگ زودکش، نابود شدن، مرگ ناگهانی، زهر زود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاف
تصویر ارعاف
خون دماغ شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعافی
تصویر رعافی
بخشنده مرد دهشمند
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک، جادوگر، پیش بین کت (فالگیر)، اخترمار غیب گوی جادوگر ساحر. غیب گوی جادوگر ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف
تصویر معاف
بخشوده
فرهنگ واژه فارسی سره