جدول جو
جدول جو

معنی رضو - جستجوی لغت در جدول جو

رضو
(رَ)
دهی از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از رودخانه. محصول عمده آنجا خرما. مزارع بله، کرت، ده بریگان، چرمان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
رضو
(تَ کَزْ زُ)
غلبه کردن به خشنودی. (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن بر کسی در خشنودی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضوان
تصویر رضوان
(دخترانه و پسرانه)
بهشت، نام فرشته ای که نگهبان و دربان بهشت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضوانه
تصویر رضوانه
(دخترانه)
مؤنث رضوان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
دربان و نگهبان بهشت، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، دارالنّعیم، دار قرار، دارالسّرور، سرای جاوید، باغ خلد، نعیم، اعلا علّیین، علّیین، فردوس اعلا، خلد، دارالخلد، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، جنّت، دارالقرار، دارالسّلام، قدس، مینو، باغ بهشت، خلدستان، فردوس
خشنود شدن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضوی
تصویر رضوی
مربوط به امام رضا مثلاً آستان رضوی، از نسل امام رضا مثلاً سادات رضوی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ضَ وی یِ)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 139 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و ارزن. صنایع دستی زنان گلیم و جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
گوسپند باشیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
بهشتی و منسوب به بهشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
خواجه رضوانشاه، از استادان موسیقی عصر شاهرخ شاه تیموری که نوبتی ساخته بود با چند مقام و چند شعبه. رجوع به روضات الجنات اسفزاری چ امام ج 2 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
(رِضْ دِهْ)
نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان طوالش است. این بخش در قسمت مرکزی شهرستان واقع و از طرف شمال به بخش حومه و از طرف جنوب به بخش ماسال شاندرمن و از خاور به دریای خزر و از باختر به خط رأس سلسلۀ البرز بین گیلان و خلخال محدود است. راه اسفالت بندر انزلی به آستارا از این بخش می گذرد. راه آهن کم عرضی که برای حمل سنگ از پونل به کپورچال کشیده شده در قسمت جنوبی این بخش واقع است. مرکز بخش طبق سازمان باید رضوانده باشد ولی فعلاً بخشداری درآبادی پونل در ساختمانی که متعلق به ادارۀ بندر است ساکن می باشد. این بخش از چهار دهستان بنام گیل دولاب، پره سر، میانده، خشابر، تشکیل می یابد و دهستانهای پره سر، میانده، خشابر به طالشدولاب معروفست. جمع قراء بخشن رضوانده 60 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن در حدود 23هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ دِهْ)
دهی از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. در سازمان کشور مرکزبخش است ولی مرکز بخش فعلاً در قریۀ پونل واقع است. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 49 درجه و8 دقیقه و 30 ثانیه، عرض 37 درجه و 32 دقیقه. این آبادی در 33هزارگزی بندر انزلی به آستارا واقع است و راه شوسۀ چهارشنبه بازار و سیدشرفشاه از این محل منشعب می شود. سکنۀ فعلی بخش 300 تن و آب آشامیدنی و مزروعی آن از رود خانه شفارود و محصول عمده آن برنج وصیفی است. اخیراً درمانگاهی در این محل بنا شده و ادارات فرهنگ و بهداری بخش و مرکز دستۀ ژاندارمری دراین آبادی است و روزبروز به اهمیت آن افزوده می شود. دبستان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ کَ)
دهی از دهستان کیاکلا از بخش مرکزی شهرستان شاهی. آب آن از رود خانه تالار. محصول عمده آنجا برنج و کنف و پنبه و جو و کنجد و نیشکر و صیفی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ کَ دَ / دِ)
کنایه از بهشت عنبرسرشت. (برهان) (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 65) :
رضوان کده خمخانه ها حوض جنان پیمانه ها
کف بر قدح دردانه ها از عقد حورا ریخته.
خاقانی.
، جایی بهشت مانند. (فرهنگ فارسی معین) ، آسمان. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ نِ)
سام میرزا، پسر محمدقلی میرزا ملک آرا. وی در تهران به تحصیل دانش پرداخت و از همه علوم بهره گرفت. بواسطۀ ذوق فطری و موروثی به شعر و شاعری گرایید و در اندک مدت به مقامی ارجمند در جهان ادب رسید و به مدح ناصرالدین شاه پرداخت و مورد توجه و تکریم قرار گرفت. رضوان در شکارگاهها به بدیهه رباعی مناسب تیراندازی شاه می گفت و سلطان تحسین و احسانش می کرد. دیوان اشعارش جمع نگردید، چند بیت زیر از اوست:
بتابهار منا نوبهار خرم شد
زمین نمونۀ این سبزگونه طارم شد
پیاله را سپر غم نماو خیره مباش
که کوه و دشت پر از خیری و سپرغم شد
بیار بادۀ درغم مباش در غم و رنج
که عندلیب به گل در نوای درغم شد
ز نوبهار چنین سبزه رست و لاله دمید
و یا هر آنچه شد از فیض صدر اعظم شد
نشد مکرم شخص شریف او ز لقب
که صدر اعظمش از شخص او مکرم شد
چو شاه ناصردین شد وزیر نصرالله
سپاهیان را نصرت قرین و همدم شد.
(ازمجمع الفصحا ج 1 ص 28 و 29).
ورجوع به فرهنگ سخنوران و گنج شایگان صص 40- 57 و 547- 550 و انجمن آرای ناصری (انجمن دوم شخص 8) و المآثر و الاّثار ص 190 و حدیقهالشعراء ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 101 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
یا رضوان بن عبداﷲ الجنوی، وزیر ملک غرناطه. رجوع به حلل السندسیهج 2 ص 321 و 322، و ابوالنعیم در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
بهشت مقام. خلدآشیان. اصطلاحی است که پس از نام مرده آرند، مانند خلدآشیان. (یادداشت مؤلف). دعای خیر برای مردگان، یعنی جای او در بهشت باد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ / رَ ضَ وی یَ / یِ)
منسوب به امام موسی علی رضا رضی اﷲ عنه. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
دهی از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضُوو)
نعت مفعولی است از مصدر رضا، با باز گرداندن واو به اصل خود. خوش و پسندیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضی. و رجوع به مرضی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رض شود
لغت نامه دهخدا
(رِضْ وَ)
خشنودی، گویند: مافعلت الا عن رضوتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رضا و رضوان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ ضَ وی ی / وی)
منسوب به رضوی ̍ که کوهیست به مدینه. (منتهی الارب) ، منسوب به رضی ّ، مانند صفی و صفوی. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، در عرف فارسی زبانان منسوب به رضا را گویند اگرچه صحیح آن به کسر ’ر’ است. (از یادداشت مؤلف). در نسبت به رضا نیز مانند ربوی به کسر ’ر’ است ولی اغلب به فتح تلفظ کنند. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، منسوب به حضرت رضا امام هشتم شیعیان. (یادداشت مؤلف). منسوب است به رضا که لقب حضرت علی بن موسی است. (از انساب سمعانی).
- آستان (آستانۀ) رضوی، آستان قدس رضوی، مراد از بارگاه و حرم و املاک حضرت رضا علیه السلام. (یادداشت مؤلف).
- سید رضوی، سیدی که از اولاد امام رضا باشد. (یادداشت مؤلف).
- مشهدی رضوی، مردم شهر مشهد. (یادداشت مؤلف).
، یکی از گوشه های شور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
میرزا محمدباقر بن ابراهیم یا محمدابراهیم بن محمدباقر بن محمدعلی حسینی رضوی قمی الاصل همدانی المسکن و الولاده. از بزرگان اوایل قرن سیزدهم هجری بود و شعر نیکو می گفت و رساله ای در معاد جسمانی و شرح اصول کافی از تألیفات اوست. وی در 18 صفر 1218 هجری قمری در همدان درگذشت و جنازه اش را در قم به خاک سپردند. ظاهراً برادرزادۀ سید صدر قمی شارح وافیه است. (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَضْ وا)
نام کوهیست به مدینه. (منتهی الارب). کوهی است و نسبت بدان رضوی ّ است. (از اقرب الموارد). نام کوهی است به هفت فرسنگی مدینه نزدیک شهر ینبوع میان مدینه و ینبوع، کیسانیه معتقدند که محمد بن حنفیه (پسر حضرت علی بن ابی طالب) در آن کوه زنده است و ظهور خواهد کرد. ابن جریر در تاریخ کبیر خود در سال 144 هجری قمری گوید: رضوی جبل جهینه باشد و آن از عمل ینبع (ینبوع) است و بین آن دو یک روز راه باشد و رضوی هفت مرحله از مدینه دور باشد در طرف راست مدینه و طرف چپ بیابان برای آن کس که بخواهد به مکه برود، و از رضوی سنگ مسن به دیگر شهرها برند و این را ابن حوقل در کتاب مسالک و ممالک آورده است. (یادداشت مؤلف). کوهی است بین مکه و مدینه نزدیکی ینبع در مسافت یکروزه راه و از اینجا تا دریا دو شب راه است و وادی الصفراء در مشرق آن واقع شده در مسافت یکروزه راه، در این مکان آب فراوان است و درختان بسیاری در شعاب آن دیده می شود. به اعتقاد کیسانیه محمد بن حنفیه زنده است و دراینجا اقامت گزیده است و روزیش می رسد. سنگ فسان در این کوه یافت شود از اینجا به بدر و از آنجا به شهرهای دیگر حمل می کنند. (از معجم البلدان) :
خرد چو دید در اجرای چار ارکانش
حقیر یافت به نسبت هزار رضوی را.
رفیع الدین لنبانی.
رضادهم به حوادث که بی مشقت و رنج
ز جای بر نتوان داشت قدس و رضوی را.
ظهیر فاریابی.
در تو درگه افلاک را ز کار انداخت
چو کعبه و حرمش قدس را و رضوی را.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
خشنود شدن، رضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوان جایگاه
تصویر رضوان جایگاه
بهشت آشیان بهشت مقام خلد آشیان (در مورد مرده گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوان کده
تصویر رضوان کده
خانه بهشت جایی بهشت مانند، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضویه
تصویر رضویه
وابسته به رضا ع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوه
تصویر رضوه
خرسندی خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنودی یکی از گوشه های شور، وابسته به رضا ع منسوب به رضی. توضیح: معمولااین کلمه را در نسبت به رضا بکار برند ولی صحیح آن (بکسر راء) است، یکی از گوشه های شور. مرد خشنود جمع ارضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
خشنودی خدا بروی باد، خدا از او راضی باد، و آن پادشاه - رضوان الله علیه - از ملوک آل سامان بمزید بسطت مخصوص بود... یا رضوان الله علیهم اجمعین. خشنودی خدا نصیب همه آنان باد، صحابه نبی - رضوان الله علیهم اجمعین - که تلامذه نقطه نبوت بودن، د، خرسندی خدای بر وی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوان
تصویر رضوان
((رِ))
خشنود شدن، بهشت، نگهبان بهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضوی
تصویر رضوی
((رَ یا رِ ضَ))
منسوب به امام رضا (ع)، یکی از گوشه های شور (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین