یا رضفه. کندۀ زانو. گردنای زانو. (دهار) (مهذب الاسماء). عین الرکبه، و آن استخوانی است مستدیرالشکل. کشکک. کاسۀزانو. سر زانو. (یادداشت مؤلف). استخوان قابک زانوکه گردنا نیز گویند. (از ناظم الاطباء). ج، رضفات. (مهذب الاسماء). چشمه ای از زانو. ج، رضف. (از کشاف زمخشری). میرزا علی در تشریح گوید: ساق مرکب است ازقصبتین، رضفه را نیز از بابت اینکه در طفولیت به توسط رباطی به قصبۀ کبری پیوسته جزء عظام ساق شمرده اند.. رضفه بزرگتر از جمیع استخوانهای سمسانیه است. درمیان ضخامت رباط عضله مستقیم قدامی فخذ متکی شده قبل از استخوانی شدن بلافاصله به قصبۀ کبری متصل بوده و دارای دو سطح و یک دور است، سطح قدامی محدب و دارای خطوط کوچک عمودی است بعض الیاف عضلۀ سه سر به آن متصل شده و بعض دیگر از آن گذشته و وتر رضفه از آنها حاصل می شود، میان این سطح و جلد کیسۀ سروزی قدام رضفه فاصله است. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 144)
یا رضفه. کندۀ زانو. گردنای زانو. (دهار) (مهذب الاسماء). عین الرکبه، و آن استخوانی است مستدیرالشکل. کشکک. کاسۀزانو. سر زانو. (یادداشت مؤلف). استخوان قابک زانوکه گردنا نیز گویند. (از ناظم الاطباء). ج، رَضَفات. (مهذب الاسماء). چشمه ای از زانو. ج، رَضْف. (از کشاف زمخشری). میرزا علی در تشریح گوید: ساق مرکب است ازقصبتین، رضفه را نیز از بابت اینکه در طفولیت به توسط رباطی به قصبۀ کبری پیوسته جزء عظام ساق شمرده اند.. رضفه بزرگتر از جمیع استخوانهای سمسانیه است. درمیان ضخامت رباط عضله مستقیم قدامی فخذ متکی شده قبل از استخوانی شدن بلافاصله به قصبۀ کبری متصل بوده و دارای دو سطح و یک دور است، سطح قدامی محدب و دارای خطوط کوچک عمودی است بعض الیاف عضلۀ سه سر به آن متصل شده و بعض دیگر از آن گذشته و وتر رضفه از آنها حاصل می شود، میان این سطح و جلد کیسۀ سروزی قدام رضفه فاصله است. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 144)
داغی که به سنگ تفسان کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داغی که به سنگ تافته کنند. ج، رضف، رضفات. (از اقرب الموارد) ، یکی رضف، بمعنی سنگهای تفسیده که شیر را به وی در جوش آرند. و فی المثل: خذ من الرضفه ما علیها. (از منتهی الارب). سنگ تافته. ج، رضف. (مهذب الاسماء). و رجوع به رضف شود
داغی که به سنگ تفسان کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داغی که به سنگ تافته کنند. ج، رَضَف، رَضَفات. (از اقرب الموارد) ، یکی رَضْف، بمعنی سنگهای تفسیده که شیر را به وی در جوش آرند. و فی المثل: خذ من الرضفه ما علیها. (از منتهی الارب). سنگ تافته. ج، رَضْف. (مهذب الاسماء). و رجوع به رَضْف شود
یکی رضم. به معنی سنگ بزرگ که در عمارت بر هم نهند. (آنندراج). یکی رضم و رضم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). سنگ بزرگ. ج، رضام. (مهذب الاسماء)
یکی رَضْم. به معنی سنگ بزرگ که در عمارت بر هم نهند. (آنندراج). یکی رَضْم و رَضَم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). سنگ بزرگ. ج، رِضام. (مهذب الاسماء)
ساحت و گشادگی سرای و میان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ساحت خانه. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از ثرید که در بن کاسه مانده باشد. جمع واژۀ رکح. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
ساحت و گشادگی سرای و میان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ساحت خانه. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از ثرید که در بن کاسه مانده باشد. جَمعِ واژۀ رُکُح. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لیله روحه، شب خوش. بصورت ترکیب اضافی و گاهی ترکیب وصفی استعمال میشود. (از منتهی الارب) ، سرور که بحصول یقین حاصل شود. (منتهی الارب). اسم مرت از روح. واحدۀ روح. آسایش. و فرح و سرور. ج، روحات. (از اقرب الموارد) مؤنث روح. مرغان پراکنده و متفرق یا مرغانی که شبانگاه بسوی آشیانه ها بازمیگردند. (از متن اللغه). رجوع به روح شود
لیله روحه، شب خوش. بصورت ترکیب اضافی و گاهی ترکیب وصفی استعمال میشود. (از منتهی الارب) ، سرور که بحصول یقین حاصل شود. (منتهی الارب). اسم مرت از رَوح. واحدۀ رَوح. آسایش. و فرح و سرور. ج، روحات. (از اقرب الموارد) مؤنث رَوَح. مرغان پراکنده و متفرق یا مرغانی که شبانگاه بسوی آشیانه ها بازمیگردند. (از متن اللغه). رجوع به رَوَح شود
باد. و هی اخص من الریح. (ناظم الاطباء) (آنندراج). باد، گویند: ریح و ریحه، همچنانکه گویند: دارٌ و دارهٌ و بندرت به معنی بوی نیز استعمال شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ریح شود، گیاه باقی مانده از اول سال که در بیخ عضاه برآید. یا گیاهی که از سردی شب و بی باران بروید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
باد. و هی اخص من الریح. (ناظم الاطباء) (آنندراج). باد، گویند: ریح و ریحه، همچنانکه گویند: دارٌ و دارهٌ و بندرت به معنی بوی نیز استعمال شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ریح شود، گیاه باقی مانده از اول سال که در بیخ عضاه برآید. یا گیاهی که از سردی شب و بی باران بروید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
یکی از علمای هند بوده است، ابن الندیم بعد از ذکر کنکه، جودر، صنجهل، نهق الهندی که هر یک کتبی از هندی به پهلوی یا عربی درآورده و گاه خود نیز تألیفاتی درریاضیات و نجوم بنابر مذاهب هندوان داشته اند میگوید: از علماء هند کسانی که کتب ایشان در نجوم و طب بمارسیده: یاکهر، راحه، صکه، داهر، آنکور، زنکل، اریکل، جبهر، اتدی، جباری هستند، (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 113)، و نیز رجوع به ج 2 عیون الانباء شود
یکی از علمای هند بوده است، ابن الندیم بعد از ذکر کنکه، جودر، صنجهل، نهق الهندی که هر یک کتبی از هندی به پهلوی یا عربی درآورده و گاه خود نیز تألیفاتی درریاضیات و نجوم بنابر مذاهب هندوان داشته اند میگوید: از علماء هند کسانی که کتب ایشان در نجوم و طب بمارسیده: یاکهر، راحه، صکه، داهر، آنکور، زنکل، اریکل، جبهر، اتدی، جباری هستند، (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 113)، و نیز رجوع به ج 2 عیون الانباء شود
خفاف بن ایمأ بن رحضه. صحابی است غفاری. (منتهی الارب). مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
خفاف بن ایمأ بن رحضه. صحابی است غفاری. (منتهی الارب). مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
جمع واژۀ راضی. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ راض. (منتهی الارب). جمع واژۀ راضی. مرد خشنود. (آنندراج). رجوع به راضی شود، جمع واژۀ رضی ّ. (از منتهی الارب). رجوع به رضی شود
سلطان آباد، دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 25هزارگزی خاوری سبزواران. کنار رود خانه هلیل. جلگه. گرمسیر مالاریایی. سکنه 98 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
سلطان آباد، دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 25هزارگزی خاوری سبزواران. کنار رود خانه هلیل. جلگه. گرمسیر مالاریایی. سکنه 98 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
رشحه. تراوش کرده و چکیده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چکه و قطره. (ناظم الاطباء). آب که از جایی تراوش کند و به جایی چکد. (از آنندراج) (غیاث اللغات). آب که از جایی بتراود. ج، رشحات. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز. خاقانی. - رشحۀ آب، ترشح کردن آب بر اطراف و جوانب که چکرۀ آب نیز گویند. (ناظم الاطباء). ، تراوش. چکیده. (ناظم الاطباء). - رشحۀ قلم، کنایه از نوشته و شعر: مولدم جام و رشحۀ قلمم جرعۀ جام شیخ الاسلامی است. جامی. ، مقطر، خوی و عرق. (ناظم الاطباء)
رشحه. تراوش کرده و چکیده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چکه و قطره. (ناظم الاطباء). آب که از جایی تراوش کند و به جایی چکد. (از آنندراج) (غیاث اللغات). آب که از جایی بتراود. ج، رَشَحات. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز. خاقانی. - رشحۀ آب، ترشح کردن آب بر اطراف و جوانب که چکرۀ آب نیز گویند. (ناظم الاطباء). ، تراوش. چکیده. (ناظم الاطباء). - رشحۀ قلم، کنایه از نوشته و شعر: مولدم جام و رشحۀ قلمم جرعۀ جام شیخ الاسلامی است. جامی. ، مقطر، خوی و عرق. (ناظم الاطباء)
پارۀ زاید که در دامن خیمه و یا سپس خرگاه درآرند یا پرده ای که در آخر خیمه بیفزایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پرده ای که در سپس خیمه باشد. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پارۀ زاید که در دامن خیمه و یا سپس خرگاه درآرند یا پرده ای که در آخر خیمه بیفزایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پرده ای که در سپس خیمه باشد. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)