جدول جو
جدول جو

معنی رضاخ - جستجوی لغت در جدول جو

رضاخ
(تَ کَ فُءْ)
کسی را به ناپسندی چیزی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، همدیگر را سنگ انداختن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضا
تصویر رضا
(پسرانه)
خشنودی، رضایت، خشنود، راضی، نام امام هشتم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضاع
تصویر رضاع
شیرخوارگی، شیر دادن مادر به کودک
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
زیست فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش،یعنی خفض و سعۀ آن. (از اقرب الموارد) ، زمین نرم. (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رخاخی ّ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج، رخاخی ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ کُ)
مراضعه. (یادداشت مؤلف). مصدر به معنی مراضعه است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچه را به دایه دادن. (از ناظم الاطباء). شیر دادن زن باردار کودک را. شیر دادن کودک خود با کودک دیگر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مراضعه شود، (اصطلاح فقه) واگذاشتن و دادن بچه به زنی که به بچه های دیگر شیر میدهد. (از اقرب الموارد). شرب شیر از پستان باشد و در شرع نوشیدن طفل شیر است حقیقهً و حکماً و لازم است بر مادر که اولین شیر را به فرزند خودبدهد و مستحب است است که تا دو سال خود مادر عهده دار شیر دادن فرزند خود باشد به حکم ’الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین’ (قرآن 233/2) و تواند که این امر را به عهدۀ شوهر گذارد تا هرکه را خواست برای شیردادن فرزندش معین کند که مادر رضاعی او می شود و در اسلام احکامی بر آن مترتب است. در روایت است که ’یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب ’’و یحرم من الرضاع ما یحرم من القرابه’ ’و لاتصلح للمراءه ان ینکحها عمها ولا خالها من الرضاعه’ و بالجمله هرگاه کودکی از شیر زنی بجز مادر خود تغذیه کرد در حد معینی که در کتب فقهی مسطور است آن کودک در حکم فرزند آن زن و شوهر اومحسوب می شود و آن زن و شوی او پدر و مادر رضاعی او محسوبند و اولاد آنها و برادران و خواهران آن طفل در حکم خواهر و برادرند و میان آنها برقراری علقۀ زناشویی روا نباشد چنانکه در اقربای نسبی و سببی. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی از شرح لمعه و قواعد شهید و کشاف). در اصطلاح شرع نوشیدن کودک نوزاد است از شیر خالص آدمی یا مخلوط به شیر گوسپند و گاو در مدت معین که نزد ابوحنیفه دو سال و نیم است و نزد شافعی و مالکی دو سال فقط و پس از انقضای مدت معین باید کودک را از شیر برید والاّ ادامۀ رضاع بعد از مدت معین شده غیرمباح است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
شیر خوردن از زن با رعایت شرایط زیر باید باشد:
اولاً- حمل زن مرضعه ازنکاح باشد. ثانیاً- ارتضاع به مقداری باشد که در بدن طفل گوشت رویاند و استخوان او را محکم کند و یا طفل یک روز و یک شب ارتزاق کرده باشد. ثالثاً- سن طفل کمتر از دو سال باشد. رابعاً- در زمان ارتضاع زن دیگری طفل را شیر نداده باشد. موجب آن است که تمام زنهایی که بعلت قرابت نسبی ازدواج با آنها غیرجایز بود به سبب رضاع هم جایز نباشد. (از یادداشت مؤلف) ، رضاع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رضاع. رضاعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَضْ ضا)
مبالغه در راضح، بمعنی شکننده است. رجوع به راضح شود
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ)
آب دهن یا آب دهن مکیده یا پاره های آب دهن در دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب دهن مکیده. (از اقرب الموارد). آب دهان. (صراح اللغه) (دهار). بزاق. (یادداشت مؤلف) : چون اشک به روی عاشقان روان و رخشان و چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان، آرزومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارگان. (ترجمه محاسن اصفهان) ، ریزۀ خشک، پاره های برف، پاره های شکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارۀ یخچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تگرگ. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شهد نیک، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لعاب عسل. (از اقرب الموارد).
- رضاب نحل، به مجاز، عسل. (یادداشت مؤلف).
، کفک شهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک عسل. (از اقرب الموارد) ، دانۀ شبنم بر برگ درخت از باران، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام جایگاهی است در دهناء و عمرانی گوید که با حاء مهمله است و ابن سکیت گوید نام ریگزاری است در دهناء و بعضی گفته اند ریگزاری است در رمل الورکه و اصح روایات آنکه ’رماح’ با حاء نام موضعی است و در این شکی نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رخ ّ که مهره ای است در شطرنج. (آنندراج). ج رخ ّ. (دهار) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَضْ ضا)
نضاخه. جهنده با فوران. (یادداشت مؤلف). رجوع به نضاخه شود، باران بسیار. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). غیث نضاخ، باران کثیر غزیر. (اقرب الموارد). باران سخت و فراوان. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَضْ ضا)
بخیل ناکس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ ضو ضَ)
آب پاشیدن با هم. (آنندراج). یکدیگر را آب زدن. (فرهنگ خطی). مناضخه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مناضخه شود
لغت نامه دهخدا
(قَءْیْ)
مواضخه. نبرد کردن در آب کشیدن و در دویدن، و نیز به سیر صاحب خود رفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). مسابقه کردن در آب کشیدن و در دویدن و در راه پیمایی کردن. کسائی گوید وضاخ و مواضخه در اصل مسابقه کردن در آب کشیدن است و برای مسابقه های دیگر به استعاره گفته میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و عدس و نخود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام طایفه و ایلی در خلخال، از آن طایفه است میرزا قاسم رضاخانلو معروف به فاضل خلخالی، عالم و فقیه معاصر (متوفای 1320 هجری شمسی) که عده ای ازرجال و علمای معاصر ایران از شاگردان وی می باشند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَرْ رُ)
رضاع. مکیدن کودک شیر مادر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مکیدن شیرخوار شیر مادر را در دوران شیرخوارگی. (از تعریفات جرجانی). رضع. رضع. رضاعه. شیر خوردن. (مصادر اللغۀ زوزنی). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). در لغت نوشیدن شیر است از پستان آدمی و گاو و گوسپند و مانند آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شیر مکیدن بچه. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه). شیرخوارگی. (یادداشت مؤلف) (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه) (دهار) : و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب... افتد. (کلیله و دمنه).
هم رضیع ملک سرمد باد عمر او چو عقل
کز رضاع مکرمت جان را ربیبش یافتم.
خاقانی.
ما به بحر نور خود راضع شدیم
وز رضاع اصل مسترضع شدیم.
مولوی.
هر درختی در رضاع کودکان
همچو مریم حامل از شاهی نهان.
مولوی.
وین زمین کدبانوییها می کند
بر ولادات و رضاعش می تند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
گیاهی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز، و منه: رضام من نبت، اندکی از گیاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُضْ ضا)
جمع واژۀ راضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به راضع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رضا. خشنودی. مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رضا شود، قناعت. خرسندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگی که بدان سفال خرما را ریز کنند. ج، مراضح. (منتهی الارب). سنگی که بوسیلۀ آن یا بر آن هسته را بشکنند. (از اقرب الموارد). مرضخه. (آنندراج). ج، مراضیخ. (اقرب الموارد) (آنندراج). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سطبر، پهن جثه یا درازبالا. (آنندراج). عریض. (اقرب الموارد). رجل فرضاخ، مرد سطبر پهن جثه یا درازبالا. (منتهی الارب). مرد پهن سطبر و پرگوشت و نیزگویند طویل. مؤنث آن فرضاخه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیهوش گردیدن زن وقت جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سست شدن زن، زایل شدن عقل رونده از تعب و ماندگی، رباخ شتر در ریگزار، دشوار شدن راه رفتن بر وی در آن و سست و زبون گشتن وی از خستگی و رنج. ربخ. ربوخ. (از متن اللغه). رجوع به مصادر مذکور شود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. (از معجم البلدان). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید:
فلما ان دنا لقفا اضاخ
وهت اعجاز ریقه فخارا.
اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد:
صوادر من شوک او اضایخا.
(از تاج العروس)
اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم، و در آنجا معدن برم است. (از معجم البلدان) ، دسته ای از تیرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رضا. بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف). در کتیبه های صفا نام اللات زیاداست و پس از آن العزی و اللاه، نامهای دیگر از قبیل رضاء، جدعوید... خدایان صفاییها بوده اند. رجوع به تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض ص 36 و مادۀ بت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ فُ)
مصدر به معنی مرضاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). صواب و خشنودی خواستن. (از اقرب الموارد). از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راضی. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ راض. (منتهی الارب). جمع واژۀ راضی. مرد خشنود. (آنندراج). رجوع به راضی شود، جمع واژۀ رضی ّ. (از منتهی الارب). رجوع به رضی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رضم. (ناظم الاطباء). سنگهای بزرگ که در عمارت بر هم نهند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). به معنی رضم که سنگهای بزرگ باشد که در عمارت بر هم نهند. (منتهی الارب). و رجوع به رضم شود، ج ، رضم. (ناظم الاطباء). رجوع به رضم شود، ج، رضمه. (ناظم الاطباء). رجوع به رضمه شود، ج ، رضمه. (از ناظم الاطباء). رجوع به رضمه شود
لغت نامه دهخدا
جمع رخ، رخ ها در شترنگ پیلمرغ ها زیست فراخ، زمین فراخ، زمین دمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاخ
تصویر رزاخ
ماندگی تکیدگی لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان، پاره: پاره برف پاره یخ پاره شکر، دانه شبنم، تری درخت باران خوردگی، آب گوارا، کف انگبین، ریزه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاع
تصویر رضاع
شیر خوردن کودک از پستان مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاه
تصویر رضاه
جمع راض، خشنودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاع
تصویر رضاع
((رِ))
شیر خوردن کودک از پستان مادر، شیر دادن به کودکی که مادرش فاقد شیر طبیعی می باشد، بچه شیرخوار را به دایه سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضا
تصویر رضا
خرسندی
فرهنگ واژه فارسی سره