جدول جو
جدول جو

معنی رصعه - جستجوی لغت در جدول جو

رصعه
(رَ صَ عَ)
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رصع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقعه
تصویر رقعه
نامۀ کوچک، نوشتۀ کوتاه، وصله ای که به لباس می دوزند، صفحۀ شطرنج یا نرد، قطعه ای از چیزی که بر آن می نوشتند مانند پوست، کاغذ یا پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
بشقاب بزرگ، کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ صِ فَ)
دندان بردیف و منظم و هموار روییده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ عَ)
مؤنث قصع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ عَ)
جایگاهی میان حاجز و معدن النقره در طریق حاج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
گره لگام نزدیک عذار که به فلس ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گره لگام. (از اقرب الموارد) ، دوال بافته. ج، رصایع. (مهذب الاسماء). حلیۀ مستدیر شمشیر، و بقولی هر حلقۀ گرد در شمشیر یا جز آن. (از اقرب الموارد). حلقۀ گرد که در شمشیر و یا زین باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). حلقه یا زینتی که در شمشیر یا زین و جز آن بنشانند. (از المنجد) ، جواهری که در چیزی نشانده باشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوهری که درنشانده باشند. (یادداشت مؤلف) ، طعامی که از گندم کوفته تر نهاده با روغن ترتیب دهند. ج، رصائع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متعۀ شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ فَ)
رصفه. سنگ بر سنگ آبراهه نهاده، یا عام است. ج، رصف. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل. (از اقرب الموارد) ، پی که بر تیر و کمان پیچند. ج، رصاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، نام استخوانی در سر زانو. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است آنرا الرصفه گویند و به پارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ عَ)
سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (منتهی الارب). رجوع به قصعاء و قصیعاء و قصاعه و قاصعاء شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
گاژۀ صیاد. (منتهی الارب). گازۀ صیاد. (ناظم الاطباء). کازۀ صیاد. (آنندراج). مغاک جهت شکار شیر و دد. (از اقرب الموارد) ، حلقه ای از مس و یا نقره که در دوال شمشیر باشد. ج، رصد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
یک دفعه باران. ج، رصاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضِ عَ)
مؤنث رضع. (ناظم الاطباء). رجوع به رضع در معنی های وصفی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ عَ)
واحد رضع، یعنی یک خرمابن ریزه و خرد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به رضع در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
بلندی قدر و مرتبه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَیْیُ)
بلند گردیدن کسی در حسب و نسب خود. (ناظم الاطباء). بلند قدر و مرتبه شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نرم و تنک گردیدن جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ عَ)
مغاک. ج، رکع. (منتهی الارب). (به ضم و در محاوره به فتح). مغاک در زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قصع، قصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
غلاف سر نرۀ فراخ چنانکه حشفه برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
غلاف نرۀ کودک فراخ چندان که حشفۀ او بیرون برآید. ج، قصع. (منتهی الارب) ، سوراخ کلاکموش که بدان اندرون درآید. رجوع به قاصعاء و قصاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَصْ صَ عَ)
تأنیث مرصع که نعت مفعولی است از مصدر ترصیع. رجوع به مرصع و ترصیع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
مره از رکع. (از المنجد) ، رکعت. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رکعت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرصعه
تصویر مرصعه
مرصعه در فارسی مونث مرصع: گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
پارسی تازی گشته کاسه نیشزبان کاسه بشقاب بزرگ، جمع قصعات قصع قصاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمعه
تصویر رمعه
پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفعه
تصویر رفعه
فر والایش بلند گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقعه
تصویر رقعه
نوشته، نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روعه
تصویر روعه
ترس، بهره از زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیعه
تصویر رصیعه
دانه کوفته، گره لگام، زرفین (حلقه) : در شمشیر یا در زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعه
تصویر رجعه
جواب مکتوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
((قَ عَ))
کاسه و ظرفی که در آن غذا خورند، جمع قصاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقعه
تصویر رقعه
((رُ عِ یا عَ))
تکه، قطعه، پینه که به جامه دوزند، وصله، قطعه کاغذی که روی آن نویسند، نامه، مکتوب، جمع رقاع و رقع
فرهنگ فارسی معین