واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رصع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رَصَع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
گره لگام نزدیک عذار که به فلس ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گره لگام. (از اقرب الموارد) ، دوال بافته. ج، رصایع. (مهذب الاسماء). حلیۀ مستدیر شمشیر، و بقولی هر حلقۀ گرد در شمشیر یا جز آن. (از اقرب الموارد). حلقۀ گرد که در شمشیر و یا زین باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). حلقه یا زینتی که در شمشیر یا زین و جز آن بنشانند. (از المنجد) ، جواهری که در چیزی نشانده باشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوهری که درنشانده باشند. (یادداشت مؤلف) ، طعامی که از گندم کوفته تر نهاده با روغن ترتیب دهند. ج، رصائع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
گره لگام نزدیک عذار که به فلس ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گره لگام. (از اقرب الموارد) ، دوال بافته. ج، رصایع. (مهذب الاسماء). حلیۀ مستدیر شمشیر، و بقولی هر حلقۀ گرد در شمشیر یا جز آن. (از اقرب الموارد). حلقۀ گرد که در شمشیر و یا زین باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). حلقه یا زینتی که در شمشیر یا زین و جز آن بنشانند. (از المنجد) ، جواهری که در چیزی نشانده باشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوهری که درنشانده باشند. (یادداشت مؤلف) ، طعامی که از گندم کوفته تر نهاده با روغن ترتیب دهند. ج، رَصائع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
رصفه. سنگ بر سنگ آبراهه نهاده، یا عام است. ج، رصف. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل. (از اقرب الموارد) ، پی که بر تیر و کمان پیچند. ج، رصاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، نام استخوانی در سر زانو. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است آنرا الرصفه گویند و به پارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رصفه. سنگ بر سنگ آبراهه نهاده، یا عام است. ج، رَصَف. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل. (از اقرب الموارد) ، پی که بر تیر و کمان پیچند. ج، رِصاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، نام استخوانی در سر زانو. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است آنرا الرصفه گویند و به پارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
گاژۀ صیاد. (منتهی الارب). گازۀ صیاد. (ناظم الاطباء). کازۀ صیاد. (آنندراج). مغاک جهت شکار شیر و دد. (از اقرب الموارد) ، حلقه ای از مس و یا نقره که در دوال شمشیر باشد. ج، رصد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
گاژۀ صیاد. (منتهی الارب). گازۀ صیاد. (ناظم الاطباء). کازۀ صیاد. (آنندراج). مغاک جهت شکار شیر و دد. (از اقرب الموارد) ، حلقه ای از مس و یا نقره که در دوال شمشیر باشد. ج، رُصَد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قصع، قصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قِصَع، قِصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)