جدول جو
جدول جو

معنی رصاد - جستجوی لغت در جدول جو

رصاد
(رَصْ صا)
شبگرد، پاسبان شب در سپاه، گیرندۀ باج راه. (از ناظم الاطباء). گیرندۀ باج. (فرهنگ فارسی معین). راه بان. (یادداشت مؤلف). راه وان. (مهذب الاسماء) ، عالم به علم هیأت و رصدکننده. (ناظم الاطباء). رصدکننده. عالم هیأت. (فرهنگ فارسی معین) ، ریاضی دان. (ناظم الاطباء) ، رصدخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رصاد
(رُصْ صا)
جمع واژۀ راصد. (ناظم الاطباء). رجوع به راصد شود
لغت نامه دهخدا
رصاد
(رِ)
جمع واژۀ رصده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رصده، یک دفعه باران. (آنندراج). رجوع به رصده شود
لغت نامه دهخدا
رصاد
عالم بعلم هیئت
تصویری از رصاد
تصویر رصاد
فرهنگ لغت هوشیار
رصاد
((رَ صّ))
رصد کننده، رصد خانه، پاسبان، شبگرد
تصویری از رصاد
تصویر رصاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاد
تصویر رشاد
(دخترانه و پسرانه)
هدایت یافتن، رستگاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
(پسرانه)
کمین گاه، گذرگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
رگ زن، آنکه پیشه اش رگ زدن است، آنکه دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آن است که شاعر شعری بگوید که وقتی مصراع اول یا کلمۀ اول مصراع دوم را بخواند شنونده دریابد که مضمون یا قافیۀ مصراع دوم چیست مانند این بیت، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)، مراد مصراع دوم است که وقتی «نان حلال» را بخواند معلوم می شود که کلمۀ آخر «آب حرام» خواهد بود، تسهیم، در کمینگاه نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
راه، گذرگاه، کمین گاه، جای دیده بان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
راه. (منتهی الارب). طریق. (اقرب الموارد). راه فراخ. (دهار) (غیاث) (ترجمان القرآن جرجانی). مرصد. ج، مراصید. (لاروس عربی) (المنجد) ، راهی که در او نگاهبان باشد. (دهار). دیده گاه. دیده گه. رصدگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). جای دیده بان. گذرگاه. راه نظرگاه. جایی که ملاحظ و مراقب کسی باشند: ان ربک لبالمرصاد. (قرآن 14/89) ، همانا خدای تو در گذرگاهست.
کی رسد جاسوس را آنجا قدم
که بود مرصاد و دربند قدم.
مولوی.
راند دیوان را حق از مرصاد خویش
عقل جزوی را ز استبدادخویش.
مولوی.
زانکه بر مرصاد حق اندر کمین
می دهد پاداش پیش از یوم دین.
مولوی.
، سر راه. (دهار). جایی که در آن انتظار دشمن کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از دهار). کمینگاه: ان جهنم کانت مرصاداً. (قرآن 21/78) ، همانا جهنم کمینگاهی است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گروه چشم دارندگان. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ گَ)
آمادۀچیزی شدن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(فِ)
تود یا توت سرخ یا بار آن. (از منتهی الارب). توت سفید را گویند و آن در خاصیت قائم مقام انجیر است. اگر برگ آن را با برگ انجیر سیاه و برگ انگوردر آب باران بجوشانند و موی را بدان بشویند سیاه گرداند. (برهان). اسم عربی توت سفید. (حکیم مؤمن). توت شامی که در ماوراءالنهر است و آن را خرتوت گویند. (ترجمه صیدنه). توت و گفته اند بار توت و گفته اند توت سرخ و منه قول الاسودبن یعفر: ’قنأت أنامله من الفرصاد’. (از اقرب الموارد) ، در کلام فقها مراد از فرصاد درختی است که بارش توت بود زیرا درخت را به نام بارش خوانند همچنانکه ثمر را به نام درخت، رنگی است سرخ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
راه فراخ، رصد گاه، دیده گه، کمینگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاع
تصویر رصاع
گای گاینده بندستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراد
تصویر صراد
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام درو، میوه بر درو کردن بریدن محصول با داس و مانند آن درویدن، هنگام درو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاد
تصویر رقاد
خواب خفت خفتن غنودن، خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماد
تصویر رماد
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاد
تصویر رشاد
رشد، به راه شده، راه راست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاد
تصویر رعاد
پرگوی، غرنده، اژدر ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداد
تصویر رداد
باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
سرب اسرب ارزیز. توضیح: رصاص بر دو قسم است: سیاه که همان سرب و ابار باشد سپید که قلعی و قصدیر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راصد
تصویر راصد
چشم دارنده، پاسپان، مراقب چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصید
تصویر رصید
مراقب، چشم دارنده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاد
تصویر اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
آماده چیزی شدن، محیا ساختن، چشم داشتن، انتظار
فرهنگ لغت هوشیار
توت تود، توت سرخ، سرخابی از رنگ ها، هسته انگور درخت توت یا توت سرخ، میوه توت، رنگی است سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
((اَ))
جمع رصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرصاد
تصویر مرصاد
((مِ))
کمین گاه، رصدخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرصاد
تصویر فرصاد
((فِ))
درخت توت یا توت سرخ، میوه توت، رنگی است سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
((اِ))
چشم داشتن، رصد بستن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
بزنگاه، کمینگاه، مکمن، نخیزگاه، رصدخانه، زیجگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد