جدول جو
جدول جو

معنی رشینه - جستجوی لغت در جدول جو

رشینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
تصویری از رشینه
تصویر رشینه
فرهنگ فارسی عمید
رشینه(رَ نَ / نِ)
صمغ درخت صنوبر و راتینج و تربانتین. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ناظم الاطباء). راتیانج باشد و بعضی گویند راتینج به این معنی عربیست و بعضی گفته اند رومی است، الله اعلم. (برهان) (آنندراج). راتینج. راتیانج. علک. رجینه. صمغالصنوبر. قلفونیا. شاید از رزین فرانسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رشینه
یونانی پارسی گشته زمج از ازدوها (صمغ)
تصویری از رشینه
تصویر رشینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشینه
تصویر وشینه
جوشن، زره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشینه
تصویر خشینه
تیره، کبود، برای مثال کوهسار خشینه را به بهار / گه فرستد لباس حورالعین (کسائی - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهینه
تصویر رهینه
آنچه به گرو گذاشته شده، گروی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشینه
تصویر نشینه
نشیمن، جای نشستن، جایی که در آن پرندگان بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخینه
تصویر رخینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رشینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
(نِ نَ / نِ)
جای نشستن جانوران. (آنندراج). جائی که در آن مرغان و دیگر حیوانات می نشینند. (ناظم الاطباء). رجوع به نشیمن شود:
سری به دام و قفس نیست شاهبازان را
به دست شاه نظر کن ببین نشینۀ ما.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ)
اقلیمی از اقالیم باجه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
نام یکی از پاسگاههای مرزی بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن مأموران انتظامی مرز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
ریشه دستار که بعضی از آنرا شبکه کرده باشند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه. راتینج. راتیانج. علک. (یادداشت مؤلف). صمغالصنوبر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ نَ)
موضعی است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). اقلیمی است از اقالیم ناحیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
منسوب است به رشین که دیهی است از دیه های جرجان. رجوع به رشین و رشینی (ادریس بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
گروه و جماعت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صمغ و راتین و انگوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
رهینه. مؤنث رهین. مرهونه. زن گروی. زن گروگان، گروی. گروگان. وثیقه. (یادداشت مؤلف). گرو. (دهار). آنچه گرو گذاشته شود. (از اقرب الموارد). گروگان. (مهذب الاسماء). گروی. و مذکر و مؤنث در وی یکسان است، و از آن است حدیث ’کل غلام رهینهٌ بعقیقه لازمه لها لابد منها’. ج، رهائن. (منتهی الارب). گروی. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج) : از این مردمان یا خراسان خالی باید کرد... یا خدمت و طاعت خداوند آیند فوج فوج و مقدمان ایشان رهینه به درگاه عالی فرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). مرا نیز شرم آمد با تو گفتن و نه از تو رهینه می باید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). رهینۀ دوام ملک در ضمن آن بدست آید. (کلیله و دمنه). ایام ساعات او رهینۀ قواعد تأسیس خیر است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه که صمغ درخت صنوبر است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشینه و صمغ درخت صنوبر و راتینج. (ناظم الاطباء). به معنی رشینه است که صمغ درخت صنوبرباشد و به عربی راتینج خوانند و بعضی گویند راتینج لغتی است رومی و بعضی دیگر گویند معرب رخینه است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به رشینه شود، رچنیده که هر چیز سخت شده باشد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَنَ)
جزیره ای است که کشتی ها در آنجا لنگر اندازند. گویند: قریه ای است که در آنجا نیزه ها یافت شود. بنابر قول دیگر بلوکی است که در آنجا نیزه بعمل آورند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نَ)
نام زن سمیره و هر دو نیزه راست کردندی و از اینجاست که گویند: قناه ردینیه و رمح ردینیه، یعنی منسوب به ردینه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردینی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
رشیقه. تأنیث رشیق. زن نیکوقد و کشیده بالا. (یادداشت مؤلف). نیکوقد و زیبااندام. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). مؤنث رشیق، گویند: قامه رشیقه، قامت نیکو و باریک. ج، رشاق. (ناظم الاطباء) ، قوس رشیقه، تیری که دارای حرکت سریع باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَنَ)
نوعی ماهی خرد شبیه به ساردنی که در جنوب ایران معروف و مأکول میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُشَ)
ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی، از مردم جرجانست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس، ذیل مادۀرشن). مؤلف تاج العروس گوید: او از اسحاق بن صلت روایت دارد و احمد بن حصن نقدی از او روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(تَ ثِ ءَ)
ناخوانده مهمان گردیدن و بی دستوری آمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی. (برهان). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی چشیشه است. (جهانگیری). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی. (از نوروزنامۀ خیام چ زوار ص 96). چشیشه و خنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشیشه و خنگ شود، آنچه چرمه رنگ بود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
قنفذالبحر. توتیاالبحر. توتیاءالبحر. خارپشت دریایی. و رجوع به دزی ج 1 ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشینه
تصویر وشینه
جوشن: (تیر را از وشینه بگذاری همچو خیاط سوزن از وشنی) (مرزبان پارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
جای نشستن نشیمن. سری بدام و قفس نیست شاهبازان را بدست شاه نظر کن ببین نشینه ما. (سالک یزدی. چراغ هدایت فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
کبود رنگ تیره رنگ، سیاه رنگ، بازی که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود بازی که نه سیاه باشد نه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشینه
تصویر چشینه
رنگ اسب و استر سفید موی خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گرویی گروگان مونث رهین مرهونه زن گروی زن گروگان جمع رهائن (رهاین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخینه
تصویر رخینه
یونانی فارسی شده زمج (صمغ صنوبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشینه
تصویر وشینه
((وَ نِ))
جوشن، زره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشینه
تصویر خشینه
((خَ نِ))
هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ، خشین
فرهنگ فارسی معین