راوی ها، کسانی که خبرها یا حدیث ها یا حکایتی از دیگری روایت می کنند، روایت کننده ها، بازگویندگان شعر و سخن از کسی، کسانی که قصیده های شاعری را با لحن خوش در محفلی می خوانند، جمع واژۀ راوی
راوی ها، کسانی که خبرها یا حدیث ها یا حکایتی از دیگری روایت می کنند، روایت کننده ها، بازگویندگان شعر و سخن از کسی، کسانی که قصیده های شاعری را با لحن خوش در محفلی می خوانند، جمعِ واژۀ راوی
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوال، شوالک، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوال، شَوالَک، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
رشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، پاره، بلکفد، بلکفت، برگند
رِشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، پاره، بُلکَفد، بُلکَفت، بُرگَند
رشوت. رشوه و پاره و مزد. (ناظم الاطباء). اتاوه. پاره. رشوه. رشوه. برطیل. برطله. پاره ای که برای برآمدن کاری دهند. (یادداشت مؤلف). آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به ناحق کند، و در فارسی قدیم آنرا پاره گویند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و شرح نصاب). پاره یعنی چیزی که برای کارسازی ناحق به کسی دهند، و با لفظ دادن و گرفتن و ستاندن و خوردن مستعمل. (آنندراج) : چون خصم سر کیسۀ رشوت بگشاید دروقت شما بند شریعت بگشایید. ناصرخسرو. آنکه فقیه است از املاک او پاک تر آنست که از رشوت است. ناصرخسرو. هر یکی همچو نهنگی و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز. ناصرخسرو. رشوت حکمش دهد جوشن مریخ را چون به کف شاه دید تیغ زحل گون فلک. خاقانی. کجا خازن لشکر و گنج من به رشوت مگر کم کند رنج من. نظامی. چو یاقوتم نبید خام گیرد به رشوت با طبرزد جام گیرد. نظامی. چون دهد قاضی به دل رشوت قرار کی شناسد حق از مظلوم زار. مولوی. قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار ثابت کند ازبهر تو صد خربزه زار. سعدی. - رشوت خواستن، پاره خواستن. طلب پاره و رشوه از کسی. (یادداشت مؤلف). استرشاء. (دهار)
رُشْوَت. رشوه و پاره و مزد. (ناظم الاطباء). اتاوه. پاره. رشوه. رشوه. برطیل. بَرْطَلَه. پاره ای که برای برآمدن کاری دهند. (یادداشت مؤلف). آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به ناحق کند، و در فارسی قدیم آنرا پاره گویند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و شرح نصاب). پاره یعنی چیزی که برای کارسازی ناحق به کسی دهند، و با لفظ دادن و گرفتن و ستاندن و خوردن مستعمل. (آنندراج) : چون خصم سر کیسۀ رشوت بگشاید دروقت شما بند شریعت بگشایید. ناصرخسرو. آنکه فقیه است از املاک او پاک تر آنست که از رشوت است. ناصرخسرو. هر یکی همچو نهنگی و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز. ناصرخسرو. رشوت حکمش دهد جوشن مریخ را چون به کف شاه دید تیغ زحل گون فلک. خاقانی. کجا خازن لشکر و گنج من به رشوت مگر کم کند رنج من. نظامی. چو یاقوتم نبید خام گیرد به رشوت با طبرزد جام گیرد. نظامی. چون دهد قاضی به دل رشوت قرار کی شناسد حق از مظلوم زار. مولوی. قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار ثابت کند ازبهر تو صد خربزه زار. سعدی. - رشوت خواستن، پاره خواستن. طلب پاره و رشوه از کسی. (یادداشت مؤلف). استرشاء. (دهار)
ج رشحه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رشحه و رشحه شود. - رشحات قلم، کنایه از نوشته های شخص که بوسیلۀ قلم انجام گیرد: رشحات قلم توانای شما رسید. (یادداشت مؤلف)
ج ِرشحه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رشحه و رشحه شود. - رشحات قلم، کنایه از نوشته های شخص که بوسیلۀ قلم انجام گیرد: رشحات قلم توانای شما رسید. (یادداشت مؤلف)
شواد. شوار. شوال. شوالک. (حاشیۀ برهان چ معین). پرنده ای است از جنس مرغابی و آن را سرخاب گویند وبعضی گفته اند مرغی است به سرخی مایل و هر زمان به رنگی و لونی برآید و به عربی بوقلمون و ابوبراقش خوانند. (برهان). سرخاب از برهان و جهانگیری و در تحفهالسعادت و سروری بمعنی چرز است که به عربی حباری گویند و بعضی گویند که فیل مرغ. (غیاث اللغات). سرخاب. (مؤید الفضلاء). کروان. حباری ̍. (منتهی الارب) (نصاب). شواد. مرغی است که هزار چرز گویند و به تازی حباری خوانند. و بعضی گفته اند بوقلمون که هر زمانی برنگی درآید و نماید و ماکیان فرنگی گویند و اول اصح است. (جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). جانوری است پرنده مانند مرغابی که هم در آب و هم در خشکی زندگانی کند. (فهرست مخزن الادویه) : جنبار، جنبر، چوزۀ شوات. حباجر، حبارج، حبجر، شوات نر. خرب، شوات نر. عثمان، چوزۀ شوات. عنز، شوات ماده. نهار، شوات نر، و مادۀ آن را لیل خوانند. (منتهی الارب). و رجوع به شواد و دیگر مترادفات کلمه شود
شواد. شوار. شوال. شوالک. (حاشیۀ برهان چ معین). پرنده ای است از جنس مرغابی و آن را سرخاب گویند وبعضی گفته اند مرغی است به سرخی مایل و هر زمان به رنگی و لونی برآید و به عربی بوقلمون و ابوبراقش خوانند. (برهان). سرخاب از برهان و جهانگیری و در تحفهالسعادت و سروری بمعنی چَرْز است که به عربی حباری گویند و بعضی گویند که فیل مرغ. (غیاث اللغات). سرخاب. (مؤید الفضلاء). کَرَوان. حُباری ̍. (منتهی الارب) (نصاب). شواد. مرغی است که هزار چرز گویند و به تازی حباری خوانند. و بعضی گفته اند بوقلمون که هر زمانی برنگی درآید و نماید و ماکیان فرنگی گویند و اول اصح است. (جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). جانوری است پرنده مانند مرغابی که هم در آب و هم در خشکی زندگانی کند. (فهرست مخزن الادویه) : جِنْبار، جَنْبَر، چوزۀ شوات. حُباجِر، حُبارِج، حُبْجُر، شوات نر. خَرَب، شوات نر. عُثْمان، چوزۀ شوات. عَنْز، شوات ماده. نَهار، شوات نر، و مادۀ آن را لیل خوانند. (منتهی الارب). و رجوع به شواد و دیگر مترادفات کلمه شود