جدول جو
جدول جو

معنی رشر - جستجوی لغت در جدول جو

رشر
(رِ شِ)
ایرانشناس نامی آلمانی که نصف اول کتاب فتوح البلدان بلاذری را بسال 1917 میلادی در لایپزیک به آلمانی ترجمه کرده است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 92 و 91 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشا
تصویر رشا
(دخترانه و پسرانه)
آهوبره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشر
تصویر آشر
(پسرانه)
شاد خوشحال، نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
صدای فروریختن پیاپی آب و مانند آن، به طور پیاپی و مستمر مثلاً شرشر عرق از صورتش می ریخت
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شَ / شِ شِ)
گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد) ، شواء شرشر، بریان خون یا روغن چکان. (منتهی الارب). بریان روغن چکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
استخوان نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشت فربه بریان. (منتهی الارب) (آنندراج). کباب که آب آن بچکد. (از اقرب الموارد) ، نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رشراشه و رشرشه و رشرش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
نان خشک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رشراش و رشرش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَدْ دُ)
نرمی. (منتهی الارب) : رشرشۀ چیزی، استرخا و نرمی آن، فرودآمدن به کسی که بترسند از وی. (از اقرب الموارد). توانستن تو به کسی که می ترسی او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ شَ)
رشرش. نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رشرش و رشراش رشراشه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ)
دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ)
حکایت صوت ریختن آب از بلندی. آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن. حکایت صوت ریختن بول و جز آن. آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن: دیشب وقتی ما براه افتادیم شرشر باران می آمد. شاعری شعر ذیل را که بسیار معروف است:
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است.
بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است:
شرشر باران به می خواران خوش است
لعنت حق بر گنهکاران خوش است.
(فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- آب شرشر، شرشره:
ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی !
ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری !
؟ (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- شرشر باران آمدن، باران متصل پیاپی به تندی باریدن.
- شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن، بسیار خون آمدن از جای شکستگی.
- شرشر شاشیدن، شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع.
رجوع به شرشره شود
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
رجوع به شرشر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نان خشکی که نرم باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به رشراش و رشراشه و رشرشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشی
تصویر رشی
جمع رشوه، بلکفت ها بدکندها پارک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشت
تصویر رشت
خاکروبه، گرد و غبار تیره، یکی از شهرهای شمالی ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشح
تصویر رشح
عرق کردن، خوی کردن، تراویدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشد
تصویر رشد
به راه شدن، هدایت شدن، تمیز نیک و بد، نمو و ترقی و بالیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشق
تصویر رشق
تیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
حسد، رقابت، حسادت، غبطه، غیرت انبوه، کلانریش، گروبند کژدم حسد حسادت، غلبه، غیرت حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشم
تصویر رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر و به معنی مهمانی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشو
تصویر رشو
پاره دادن بد گند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان، رشته رشته های گیاهی، ریسمان دول ریسمان رسن (مطلقا)، ریسمان دلو (خصوصا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه، ریسمان رسن (مطلقا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشر
تصویر بشر
انسان، مردم خوبروئی، گشاده روئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشر
تصویر اشر
بد ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشرش
تصویر رشرش
فرانسوی کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن، صدای آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
((شُ. شُ))
صدای ریزش مایع رقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشد
تصویر رشد
رست، رویش، گوالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشک
تصویر رشک
حسادت، حسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوسته، لایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بشر
تصویر بشر
آدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
جار و جنجال سرو صدا کردن، طعام دادن در ایام سوگواری محرم.، صدای ریختن آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آماده کردن شالی برای خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی