جدول جو
جدول جو

معنی رشادی - جستجوی لغت در جدول جو

رشادی
(رَ)
منسوب است به رشاد که نسبت اجدادی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادی
تصویر شادی
(دخترانه)
شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشاد
تصویر رشاد
(دخترانه و پسرانه)
هدایت یافتن، رستگاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشادت
تصویر رشادت
دلیری، دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمادی
تصویر رمادی
آنچه به رنگ خاکستر است، خاکستری، خاکسترگون
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
منسوب است به راشدیه که قریه ای است در نواحی بغداد. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یوسف بن هارون الکندی، مکنی به ابوعمر. ترجمه حال او را حافظ ابوعبداﷲ الحمیدی در کتاب ’جذوه المقتبس’ آورده و چنین نویسد: ’گویا یکی از اجداد وی از مردمان ’رماده’ (موضعی در مغرب) بوده است. و او شاعری است بسیارشعر و سریعالقول و به جهت اشتغال در فنون نظم آثارش بین خاص و عام اشتهار و رواج کامل دارد و حتی بعضی از بزرگان ادب درباره وی گفته اند که: شعر به کنده آغاز شد و به کنده ختم گردید و مراد آنها امروءالقیس و متنبی و یوسف بن هارون است. و خود شاعر در قصیدۀ مدحیه ای که بهنگام ورود اسماعیل بن القاسم القالی به اندلس سروده اشاره به این قول کرده و گوید:
من حاکم بینی و بین عذولی
الشجو شجوی و العویل عویلی.
و رسیدن ابی علی القالی به اندلس در سال 330 هجری قمری اتفاق افتاده است. وسپس حمیدی وقایع و شمارۀ اشعار وی را ذکر می کند و از جمله گوید: مدتی در زندان بسر برد و از تألیفات او کتابی است در طیر. ابن بشکوال در کتاب ’الصله’ آرد که ’النوادر’ از آثار اوست. وفات وی بنا بقول ابن حیان در سال 403 هجری قمری اتفاق افتاده است. (از وفیات الاعیان ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
نسبت است به روّاد که اسم مردی باشد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابوحامد محمد بن ابراهیم روادی مروزی. از سلویه بن صالح بسیار روایت می کند و احمد بن سیار و محمد بن عبدالله بن قهزاد از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام طایفه ای است از نژاد کرد که در قرون اولیۀ اسلام در ارمنستان در نزدیکیهای دونن سکونت داشتند و بگفتۀ ابن اثیر بهترین تیره کردان بودند. ابن خلکان نام این ایل را با زبر ’را’ و ’واو’ می نگارد و پیداست که واو بی تشدید است و از این روی با کلمه ’روادی’ که نام خاندان وهسودان و مملان و با تشدید ’واو’ است تفاوت پیدا می نماید. شدادیان از این ایل کردی هستند و از اینجاست که ایشان را روادی نیز خوانده اند و حال آنکه روّادیان از نژاد عرب بودند که در زمان ابوجعفر منصور عباسی به آذربایجان آمدند و حکومت تبریز و اطراف آن را یافتند. شاذی بن مروان جد اعلای صلاح الدین ایوبی نیز از شعبه روادی بود. این طایفه از اکراد بمناسبت مقاتله با عیسویان و مدافعه از عالم اسلام شهرتی فراوان دارند. (ازشهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 270) (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی)
لغت نامه دهخدا
(رَدْ دا)
از انتسابهای اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جایی است در کرمان. مؤلف تاریخ سیستان گوید: و عمرو به بیابان کرمان آمد، چون به راشدی برسید محمد بن عمرو بیمار شد و آنجا فرمان یافت. (تاریخ سیستان ص 245)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
صاحب چهارمقاله نظامی عروضی نام این شاعر در شمار شعرای آل ناصر دین یعنی غزنویان می آورد و چنین میگوید: جز در این موضع از متن در هیچیک ازکتب تذکره و تاریخ نام این شاعر برده نشده است و ازبعضی قصاید مسعودسعد مفهوم میشود که راشدی از شعرای دربار سلطان ابوالمظفر و ظهیرالدوله رضی الدین ابراهیم بن مسعود بن محمود غزنوی (450- 492 هجری قمری) بوده است. از جمله قصیده ای گفته بوده که مطلعش این است:
رونده شخصی قلعه گشا و صفدر
پناه عسکر و آرایش معسکر.
و هم مسعود در قصیدۀ جوابیۀ خود او را بحسن نظم و نثر میستاید و در قصیدۀ دیگر مرتبۀ راشدی را دون مرتبۀ خویش شمرده گوید:
خدایگانا دانی که بندۀ تو چه کرد
بشهر غزنین با شاعران چیره زبان
هر آن قصیده که گفتیش راشدی یکماه
جواب گفتم به زآن بدیهه هم به زبان
اگر نه بیم بودی شها بحق خدای
که راشدی را بفکندمی ز نام و ز نان.
و در تذکره ها نامی از این شاعر نیست و دیوان او نیز دیده نشده است. رجوع به چهارمقاله ص 113 حاشیۀ دکتر معین شود
هشام بن ابراهیم. از علمای علم رجال بود. (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رماد و رماده. خاکستری. تیره. خاکسترگون. خاکستررنگ. رجوع به ’گرگ دیزه’ شود، دارویی است مخصوص چشم از ترکیبهای قدیم که سازندۀ آن معلوم نیست. اشک چشم و رطوبتهای غریبه را خشک می کند و موجب قوت باصره و معالج درد چشم اطفال است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی) ، منسوب است به رماده فلسطین و یمن. رجوع به رماده شود
لغت نامه دهخدا
(رَدْ دا)
عمل رداد. جبر و رد عظام. به جای بازبردن اندامهاکه از جای خویش بیرون آید. جا انداختن. شکسته بندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ردّاد و شکسته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فراخی. فراخا. وسعت. گشادگی. مقابل تنگی و ضیق
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری است در عراق و مرکز استان دیلم است و در نزدیکی فرات بین عراق و سوریه قرار دارد. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رشیدی اصفهانی، محمد رشید. از گویندگان عصر شاه طهماسب صفوی بود. بیت زیر از اوست:
شود از دیگران در خشم و بر من دامن افشاند
غباری در دل از هر کس که دارد بر من افشاند.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به روز روشن ص 145 و صبح گلشن ص 174 و فرهنگ سخنوران و رشید اصفهانی شود
حسین بن سلیمان. او راست: بلوغ المراد بفتح الجواد بشرح منظومه ابن العماد فی المعفوات و آن حاشیه ای است بر کتاب فتح الجواد. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است، منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود، منسوب است به رشید (هارون خلیفۀ عباسی). (از انساب سمعانی) ، یکی از انواع چینی در عهد صفویه، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (از جنگ مورخ 1085 هجری قمری متعلق به شاپور بختیار، یغما 15:12 ص 559، از فرهنگ فارسی معین) ، منسوب است به خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی.
- کاغذ رشیدی، ظاهراً یک نوع کاغذ که در عهد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی معمول بود. در ترجمه محاسن اصفهان ضمن سپاسگزاری از توجه خواجه رشیدالدین نسبت به اصفهان آمده:... بر موجبی که ذکر آن مرحمت و عاطفت بر اصفهان و اصفهانیان تا ابدالاّباد روزگار برصفحات کاغذ رشیدی نگاشت که جهت تصانیف خود و احیاء کتب فضلای جهان ماضی و غابر اقتراح نموده و وضع فرمودو جنس آن کاغذ از جهت صفاء صفحه و بزرگی تقطیع و نرمی و پاکی و بستگی و همواری و صقالت و اصالت بغیر ازاصفهان در هیچ ملک نیست و نبود... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 138)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام شخصی. (منتهی الارب). عبدالله بن علی بن عبدالله بن علی اندلسی المری... (یادداشت مؤلف). رجوع به عبدالله بن علی... و اعلام زرکلی ج 1 ص 321 و ج 2 ص 569 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب است به رشاط که شهری است در مصر. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
راستی. (ناظم الاطباء). به راه راست بودن. (غیاث اللغات) (از آنندراج) ، قدرت و شجاعت و استعمال قدرت. (ناظم الاطباء). این صیغه را در لغت نیافتم و بر فرض وجود، معنیی که در تداول ما به آن می دهند یعنی دلیری و شجاعت و جسارت هیچ در این ماده نیست. (یادداشت مؤلف). رشادت که به معنی شجاعت و دلیری استعمال می شود از مصادر ساختگی است، در کتب لغت رشاد بدون تاء است و آن هم به معنی رستگاری است نه دلیری. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، سختی و درشتی آمیخته با رحم و شفقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
سنگ بزرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صخره. (اقرب الموارد) ، سنگی که پر کند کف دست را. ج، رشاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
حالت گشاد بودن. گشادگی. (از آنندراج). گشادی:
کرد تسخیرقلعه ای در دی
کاسمان هست زو یکی منظر
در بلندی چو بخت شاه جهان
در کشادی چو دست این چاکر.
مرشد یزدجردی (از آنندراج).
رجوع به گشادی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (جنگ مورخ 1085 ه. ق متعلق بدکتر شاپور بختیار یغما 12: 15 ص 559)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشادت
تصویر رشادت
قدرت و شجاعت و استعمال قدرت، دلیری، دلاوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشادی
تصویر گشادی
فراخی وسعت مقابل تنگی ضیق. یا گشادی قلب. اتساع قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشادی
تصویر کشادی
گشادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمادی
تصویر رمادی
خاکستری: رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشادت
تصویر رشادت
((رَ دَ))
دلیری، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
کرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
فراخنا، فراخی، وسعت
متضاد: تنگی، ضیق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلادت، دلاوری، شجاعت، مردانگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد