درخور رسیدن. لایق رسیدن. شایستۀ رسیدن: رسیدنی می رسد. (یادداشت مؤلف) : روز آدینه شانزدهم ماه رمضان امیر چون آنجا رسیده بود مقام کرد دو روز تا کسانی که رسیدنی اند دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628)
درخور رسیدن. لایق رسیدن. شایستۀ رسیدن: رسیدنی می رسد. (یادداشت مؤلف) : روز آدینه شانزدهم ماه رمضان امیر چون آنجا رسیده بود مقام کرد دو روز تا کسانی که رسیدنی اند دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628)
وارد شدن به مقصد مورد نظر واصل شدن، متصل شدن به چیزی، پیوستن به چیزی مثلاً دستش به بالای طاقچه نمی رسید، وقت داشتن برای انجام کاری، فرصت داشتن مثلاً نمی رسم کارها را تمام کنم، پخته شدن میوه، کامل شدن نمو میوه دست یافتن به چیزی، به دست آوردن کنایه از پیوستن دو نفر به یکدیگر، ازدواج کردن، تحریک عضو حسی توسط محرک خارجی مثلاً بوی نان تازه به مشامم رسید، فرارسیدن زمان چیزی مثلاً بهار رسید منتهی شدن، منجر شدن تمام شدن، پایان یافتن، برای مثال جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل / عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید (سعدی۲ - ۴۴۱)
وارد شدن به مقصد مورد نظر واصل شدن، متصل شدن به چیزی، پیوستن به چیزی مثلاً دستش به بالای طاقچه نمی رسید، وقت داشتن برای انجام کاری، فرصت داشتن مثلاً نمی رسم کارها را تمام کنم، پخته شدن میوه، کامل شدن نمو میوه دست یافتن به چیزی، به دست آوردن کنایه از پیوستن دو نفر به یکدیگر، ازدواج کردن، تحریک عضو حسی توسط محرک خارجی مثلاً بوی نان تازه به مشامم رسید، فرارسیدن زمان چیزی مثلاً بهار رسید منتهی شدن، منجر شدن تمام شدن، پایان یافتن، برای مِثال جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل / عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید (سعدی۲ - ۴۴۱)
چگونگی رسیده، درآمدن به حالت نضج و پختگی و بلوغ و کمال. (ناظم الاطباء). نضج. پختگی. چگونگی و حالت پختن میوه. مقابل کالی. مقابل نارسی. مقابل نارسیدگی. (یادداشت مؤلف). به حالت نضج و پختگی درآمدن میوه. (فرهنگ فارسی معین) : مجج، رسیدگی انگور و پختگی آن. (منتهی الارب) : مردی به درگاه آمده اسبی برهنه آورده و می گوید که به کشت خویش اندر بگرفته ام. پرسید که جو بود یا گندم ؟ گفت: جو. بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردند و چندانکه قیمت جو بود به وقت رسیدگی تاوان بسته و به خداوند زمین داد. (نوروزنامه) ، بلوغ. کمال. (فرهنگ فارسی معین) (از یادداشت مؤلف). رشد. تمییز. خردمندی. تکامل. کبر. مقابل نارسیدگی. (یادداشت مؤلف) : و از پس طواحن چهار دندان دیگر است دو زبر و دو زیر از هر سوی یکی، و آنرا خرد دندان گویند و خرد دندان ازبهر آن گویند که از پس رسیدگی برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و نبض کودک چون به حد رسیدگی نزدیک رسد عظیم تر از نبض رسیدگان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عمر مردم بر چهار بخش است یک بخش روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است و این کمابیش پانزده شانزده سال باشد. دوم روزگار رسیدگی است و تازگی و این تا مدت سی سال باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فزراء، زن نزدیک رسیدگی رسیده. فلهد، کودک نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب) ، مواظبت و سرپرستی در اجرا و انجام دادن کاری. (از ناظم الاطباء). مراقبت. مواظبت. (یادداشت مؤلف). مراقبت در اجرای امری. مواظبت. (از فرهنگ فارسی معین). توجه و عمل. (فرهنگ نظام) ، تحقیق. تفتیش. (از فرهنگ نظام) (یادداشت مؤلف). فحص. تفحص. پژوهش. وارسی. بررسی. (از یادداشت مؤلف). تحقیق. تحقیقات. (از لغات فرهنگستان). تحقیق. بررسی. تفحص. در اصطلاح قضایی، بررسی گفته های طرفین، و آن شامل سه مرحله است: 1- رسیدگی بدایت (رسیدگی بدوی یا ابتدایی) ، رسیدگی نخستین. 2- رسیدگی استینافی، رسیدگی پژوهشی. 3- رسیدگی تمیزی، رسیدگی فرجامی. (فرهنگ فارسی معین). - رسیدگی فرجامی،رسیدگی تمیزی. (لغات فرهنگستان). - رسیدگی نخستین، رسیدگی بدایت. (لغات فرهنگستان). ، بازدید حساب برای اطمینان از درستی آن. (لغات فرهنگستان)
چگونگی رسیده، درآمدن به حالت نضج و پختگی و بلوغ و کمال. (ناظم الاطباء). نضج. پختگی. چگونگی و حالت پختن میوه. مقابل کالی. مقابل نارسی. مقابل نارسیدگی. (یادداشت مؤلف). به حالت نضج و پختگی درآمدن میوه. (فرهنگ فارسی معین) : مَجَج، رسیدگی انگور و پختگی آن. (منتهی الارب) : مردی به درگاه آمده اسبی برهنه آورده و می گوید که به کشت خویش اندر بگرفته ام. پرسید که جو بود یا گندم ؟ گفت: جو. بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردند و چندانکه قیمت جو بود به وقت رسیدگی تاوان بسته و به خداوند زمین داد. (نوروزنامه) ، بلوغ. کمال. (فرهنگ فارسی معین) (از یادداشت مؤلف). رشد. تمییز. خردمندی. تکامل. کِبَر. مقابل نارسیدگی. (یادداشت مؤلف) : و از پس طواحن چهار دندان دیگر است دو زبر و دو زیر از هر سوی یکی، و آنرا خِرَد دندان گویند و خرد دندان ازبهر آن گویند که از پس رسیدگی برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و نبض کودک چون به حد رسیدگی نزدیک رسد عظیم تر از نبض رسیدگان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عمر مردم بر چهار بخش است یک بخش روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است و این کمابیش پانزده شانزده سال باشد. دوم روزگار رسیدگی است و تازگی و این تا مدت سی سال باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فزراء، زن نزدیک رسیدگی رسیده. فلهد، کودک نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب) ، مواظبت و سرپرستی در اجرا و انجام دادن کاری. (از ناظم الاطباء). مراقبت. مواظبت. (یادداشت مؤلف). مراقبت در اجرای امری. مواظبت. (از فرهنگ فارسی معین). توجه و عمل. (فرهنگ نظام) ، تحقیق. تفتیش. (از فرهنگ نظام) (یادداشت مؤلف). فحص. تفحص. پژوهش. وارسی. بررسی. (از یادداشت مؤلف). تحقیق. تحقیقات. (از لغات فرهنگستان). تحقیق. بررسی. تفحص. در اصطلاح قضایی، بررسی گفته های طرفین، و آن شامل سه مرحله است: 1- رسیدگی بدایت (رسیدگی بدوی یا ابتدایی) ، رسیدگی نخستین. 2- رسیدگی استینافی، رسیدگی پژوهشی. 3- رسیدگی تمیزی، رسیدگی فرجامی. (فرهنگ فارسی معین). - رسیدگی فرجامی،رسیدگی تمیزی. (لغات فرهنگستان). - رسیدگی نخستین، رسیدگی بدایت. (لغات فرهنگستان). ، بازدید حساب برای اطمینان از درستی آن. (لغات فرهنگستان)
آمدن در آمدن وارد شدن، پیوستن چیزی به چیز دیگر اتصال، پیوستن شخصی به شخص دیگر اتصال تلاقی، واقع شدن، وقوع، پختن میوه نضج، حد بلوغ یافتن، کامل شدن، کمال یافتن، مواظبت کردن مراقبت کردن رسیدگی کردن، فرصت کردن: (نرسیدم که کارت را انجام دهم)
آمدن در آمدن وارد شدن، پیوستن چیزی به چیز دیگر اتصال، پیوستن شخصی به شخص دیگر اتصال تلاقی، واقع شدن، وقوع، پختن میوه نضج، حد بلوغ یافتن، کامل شدن، کمال یافتن، مواظبت کردن مراقبت کردن رسیدگی کردن، فرصت کردن: (نرسیدم که کارت را انجام دهم)