جدول جو
جدول جو

معنی رسکت - جستجوی لغت در جدول جو

رسکت
نام محلی در دودانگه، و بدانجا کتیبۀ پهلوی هست. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودانگه و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
رسکت
از توابع دهستان پریم ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکت
تصویر رکت
سست شدن، ضعیف شدن، سست رای شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رست
تصویر رست
رس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاک رس
سخت، محکم، استوار، برای مثال خویشتن دار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی - مجمع الفرس - رست)
دلیر، چیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
ساکت کننده، خاموش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راکت
تصویر راکت
وسیله ای که در بازی تنیس و پینگ پونگ به دست می گیرند و با آن به توپ ضربه می زنند
نوعی موشک
فرهنگ فارسی عمید
(رُ تَ)
مصغر رسته به معنی شهر کوچکی که درآن خرید و فروش زیاد شود. (ناظم الاطباء). روستا. روستاک. مخفف رستاک. مصغر روستا. (از شعوری ج 2 ص 24)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
دهی از بخش ده دز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و قنات است. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کَ)
نعت مفعولی از تسکیت. ساکت کرده شده. خاموش گردانیده. (از اقرب الموارد). رجوع به تسکیت شود، آخرین تیر و تیر پسین از تیرهای قمار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
خاموش شده. ساکت شده. خاموش: امیر محمود این حدیث را هیچ جوابی نداشت مسکت آمد و خاموش ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ / مُ سَکْ کِ)
خاموش کننده. ساکت کننده. (از اقرب الموارد). رجوع به اسکات و تسکیت شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی بخورالسودان است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
در قدیم پارچه ای بوده مشبک، که دور آن را چوب گرفته بودند و در مواقعی که برف زیاد می افتاد این آلت را به پای اسبان میبستند، تا در برف فرونروند. در بعضی ازولایات ایران چنانکه گویند، وقتی که برف زیاد می افتد، اشخاص چیزی شبیه این آلت به کفشهای خود میبندند تادر برف فرونروند و این آلت را در گیلان به اصطلاح محلی ’چوکده’ گویند ولی ’چقته’ تلفظ کنند. (از ذیل ایران باستان ج 2 ص 1083). و رجوع به متن همان صفحه شود
افزاری است به شکل پاروب کوچک که در بازی معروف تنیس و پینگ پنگ به کار رود و بازیگران با آن توپ تنیس و پینگ پنگ را میزنند و بسوی هم پرتاب میکنند
لغت نامه دهخدا
(رَسْ وَ)
داروی هندیست که در امراض بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِکَ)
از شهرهای چاچ است و گروهی از دانشمندان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان) (از سمعانی). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و تاج العروس شود، جمع واژۀ باسل. (اقرب الموارد). رجوع به بسبل و باسل شود
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ کُ)
ویلیام هیک لینگ. مورخ آمریکائی. متولد در سالم (ماساچوست) بسال 1796 میلادی و متوفی در بوستن به سال 1859 میلادی وی علاقه ای به تحقیقات تاریخی داشت. در سال 1838تاریخ فردیناند و ایزابل و در سال 1843 تاریخ فتح مکزیک و در سال 1847 تاریخ فتح پرو را منتشر کرد و بتألیف تاریخ فیلیپ دوم، که فقط سه مجلد آن انتشار یافته است مشغول بود که مرگ او را دریافت. مجموعۀ کامل آثار او در نیویورک بسال 1882 و نیز در فیلادلفی بسال 1874-1875 و در لندن بسال 1887 انتشار یافته است
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ / اَ کَ)
اسکه. یکی از اسکتان. (منتهی الارب). رجوع به اسکتان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راکت
تصویر راکت
افرازی است که در بازی تنیس بدست میگیرد و توپ را با آن میزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
فرو نشان فرو نشاننده خاموش کننده خاموش کننده ساکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رست
تصویر رست
آزادی و رهائی و خلاصی و نجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکت
تصویر رکت
ضعیف شدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکت
تصویر سکت
خاموش، کم سخن، مردن، آرمیدن، فرو شدن خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستک
تصویر رستک
قاعده، قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
((مُ کِ))
خاموش کننده، ساکت کننده
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
ابزاری به شکل یک صفحه توری گرد مسطح دارای دسته بلند که در بازی تنیس مورد استفاده قرار می گیرد، موشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رست
تصویر رست
((رُ))
رس، خاک مخصوص کوزه گری، محکم، سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رست
تصویر رست
((رَ))
صف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رست
تصویر رست
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
بار، دفعه، مرتبه، فردی که به بالندگی و رشد کامل رسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
سبک، چابک، سلامت کامل، پابرجا
فرهنگ گویش مازندرانی
سهم، قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی