جدول جو
جدول جو

معنی رسولدار - جستجوی لغت در جدول جو

رسولدار
(گِرْ یَ / یِ زَ دَ / دِ)
کسی که مأمور پذیرایی رسولان بود (عهد غزنویان) (نظیر رئیس تشریفات وزارت امور خارجه). (فرهنگ فارسی معین). رئیس تشریفات دربار شاهان قدیم بویژه در عهد غزنویان. (یادداشت مؤلف) : رسولدار رسول را بیاورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). امیر فرمود رسولدار را که رسول را پیش باید آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42). تا آنگاه که رسولدار را به سرایی که ساخته بودند فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42). اوستادم خواجه بونصرمشکان مثالی که رسم بود رسولدار بوعلی را بداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). خلعت را رسولدار پگاه به سرای رسول رفته و ببرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)
لغت نامه دهخدا
رسولدار
کسیکه مامور پذیرایی رسولان بود (نظیر رئیس تشریفات وزارت خارجه) (غزنویان)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسوندار
تصویر آسوندار
از درختان جنگلی که در جنگل های مرطوب می روید و بلندیش به چهار متر می رسد، برگ هایش تلخ و قابض است، برگ و پوست آن به سبب قابض بودن به شکل مرهم یا شیاف در بواسیر به کار می رود
دمیر آغاجی، انجیلی، انچیلو، انجیلو، توئی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روادار
تصویر روادار
کسی که امری را جایز می شمارد، آنکه چیزی را برای کسی حلال می داند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ گَ اَ)
خدمتکار و بنده، (برهان قاطع)، خدمتکاران و بندگان را گویند که از صبح تا شام حاضر خدمت ولی نعمت خود باشند، (آنندراج) (انجمن آرا)، مزدور، روزمزد، کارگر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ مَ)
جاندار، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آنکه روح دارد:
هم گر کنی تتبع اخبار بنگری
گشته ز عجزش چه قدر مرده روحدار،
خان واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ اَ)
رودارنده، در تداول عامه، بیحیا، بیشرم، شوخ، شوخ دیده، شوخ چشم، وقح، رجوع به رو و رو داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
کسی که علاوه بر مواجب، وظیفۀ دیگر داشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رسولا ابن احمد بن یوسف حنفی تبانی، ملقب به جلال الدین. او راست: 1- تعلیقه بر موصل حسین بن علی بن علی صنعانی که موفق به اتمام آن نشده. 2- شرح مفیدی بر منارالانوار نسفی. 3- حاشیه ای بر ایضاح ابن حاجب. 4- تعلیقه ای بر اصول علی بن محمد بن بزدودی. 5- رساله فی زیاده الایمان و نقصانه. 6- رساله فی الفرق بین القرض العملی و الواجب. 7- منظومه فی الفروع. 8- شرح منظومۀ اخیر در چهار جلد. 9- رد رسالۀ محمد بن محمود بابرتی. 10- رد رساله فی الجمعه و عدم جواز الصلوه فی مواضع متعدده. 11- مختصر شرح مغلطای بر صحیح بخاری. 12- شرح تلخیص المفتاح. 13- رساله فی البسمله. رسولا به سال 793 هجری قمری درگذشت. (یادداشت مؤلف)
یا رسولا ابن صالح آیدسنی. او راست: الفتاوی العدلیه (تألیف به سال 966 هجری قمری). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ / دِ)
کسی که ماتم داشته باشد، (آنندراج)، مصیبت زده و لباس ماتم پوشیده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان ارنگۀ بخش کرج شهرستان تهران. دارای 195 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کرج. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ خوَرْ / خُرْ)
دارندۀ غول،
- راه یا بادیۀ غولدار، راهی یا بادیه ای که غول داشته باشد،
-، کنایه از جهان مادی و دنیا:
این راه غولدار و پل هفت طاق را
تا چارسوی هشت جنان چون گذاشتی ؟
خاقانی،
آن شب که سوی کعبۀ خلوت نهادروی
این غولدار بادیه را کرد زیر پا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
معمر و سالدیده و پیر، (ناظم الاطباء)، معمّر، پیر، (استینگاس)، سالمند، مسن، رجوع به سال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
که پول دارد، غنی، توانگر، ثروتمند
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوگدار
تصویر سوگدار
سوگوار عزادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غولدار
تصویر غولدار
دارای غول: راه غول دار بادیه غول دار، جهان مادی دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولدار
تصویر پولدار
غنی، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدار
تصویر سالدار
معمر سالدیده پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادار
تصویر روادار
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که در جنگلهای شمالی ایران وجوددارد و دارای چوب سختی است. ریشه و برگهای آن مصرف دارویی دارد دمیرآغاجی انجیلو انجیلی انجول تویی تفی زوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسول دار
تصویر رسول دار
سالار بار میزبان فرستادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودار
تصویر سودار
ارفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
توانگر، دولتمند، غنی، متمول، خرپول
متضاد: بی پول، فقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر رو دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهستان میان بندنور
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت انجیلی نام درختی جنگلی و سخت چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
گلی، گلدار
دیکشنری اردو به فارسی
آبدار
دیکشنری اردو به فارسی