جدول جو
جدول جو

معنی رسه - جستجوی لغت در جدول جو

رسه
یکی از منازل اسرائیلیان است و دور نیست که همان رأسۀ رومانی باشد که به مسافت دو میل دور از ایله در نزدیکی تلی که به رأس القاعه معروف است در شمال غربی عیصون جابر واقع میباشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
رسه
(رُسْ سَ)
کلاه. (از ناظم الاطباء). نوعی کلاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رسه
(رَسْ سَ)
ستون استوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رسه
بافه ی شالی و غیره، بافه های تزیینی که از خوشه های برنج.، دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسا
تصویر رسا
(پسرانه)
پرمعنی، موزون، بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، توانا دررسیدن به هدف یا رسیدن به جایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترسه
تصویر ترسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تربسه، رخش، آژفنداک، سدکیس، ایرسا، نوسه، آلیسا، نوس، تربیسه، آزفنداک، کلکم، آفنداک، سرگیس، تیراژی، درونه، تویه، آدینده، سرویسه، سویسه، شدکیس، توبه، قوس و قزح، اغلیسون، نوشه، کرکم، تیراژه، سرکیس، قزح
فرهنگ فارسی عمید
(تِ رَ سَ)
جمع واژۀ ترس، بمعنی سپر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
ریاضت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
قوت واهمه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سِ)
دهی از دهستان کوهسارات است که در بخش مینودشت شهرستان گرگان و در 27هزارگزی جنوب خاوری مینودشت و 3هزارگزی دوزین قرار دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و ارزن و لبنیات و حبوب و ابریشم است. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان بافتن پارچه های ابریشمی وشال است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص و ترجمه وحید ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ رَ سَ)
از قراء آلش از اعمال طلیطله به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(تُ سَ / سِ)
قوس قزح. (برهان) (ازفرهنگ جهانگیری) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آژفنداک. (ناظم الاطباء). آنرا تربسه و تربیسه و سرویسه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
درسته. بخشیدن. عفو. (برهان) (آنندراج). درگذشتن از گناه که به تازیش عفو خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تِ سَ)
لاک پشت. (دزی ج 1 ص 144) ، نوعی ماهی پهن و شبیه سپر که کروکودیلهای کوچک را میخورد. (دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
طعام زن زچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، زچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعامی که زاج را دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ سِ)
خرس. خرس شناخته شده در نزد مخاطب.
- امثال:
خرسه بد حیوانی است، خرسی در کوهستان با مردی دست بگریبان شد و او را بزمین زد. مرد از هوش برفت خرس چون بنابر مشهور گنده خورد او را مرده پنداشت و برفت تا روز دیگر برگردد و لاشۀ عفن خود را طعمه سازد پس از ساعتی مرد را افاقه حاصل شد ولی از صدمت افتادن از دو گوش کر ماند سپس در تمام عمر هرگاه دو تن را می دیدکه با هم سخن می گویند چون نمی شنید و هراس و کینۀ خرس نیز همیشه در دل داشت می پرسید خرسه را می گویید؟ خرسه بد حیوانی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان شهسوار. سکنۀ آن 320 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسه
تصویر آسه
زردی وپژمردگی بر انسان یا برگیاه افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسه
تصویر بسه
اکلیل الملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه
تصویر راه
طریق، انجمن، گذرگاه، جاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسه
تصویر درسه
ریاضت، مشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسه
تصویر ترسه
قوس و قزح، قوه وهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رتبه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسه
تصویر آسه
آکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رست
تصویر رست
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسا
تصویر رسا
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم
تصویر رسم
آیین، هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
به رشته نخ کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته رشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
توده ی نخ پشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
برگش، تغییر کرده، از بین رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع دهستان دوهزار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم شدن، به ردیف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی