- رسم
- آیین، هنجار
معنی رسم - جستجوی لغت در جدول جو
- رسم
- اثر، علامت، نشان، روش، آئین، عادت، طریق، دستور، وضع، قواعد، مقررات کشیدن شکل یا خطی بر روی کاغذ
- رسم
- سنت و قاعدۀ متداول میان افراد یک جامعه، آیین، مفرد واژۀ رسوم
در ریاضیات نمایش شکل ها بر روی یک سطح به وسیلۀ خطوط، شکل یا خطی که روی کاغذ می کشند
مستمری، حقوق
ادرار
خرابه، بقایای بنا
- رسم
- کشیدن شکل یا خطی روی کاغذ، نوشتن، خط کشیدن
- رسم ((رَ))
- روش، قاعده، آیین، عادت، عرف، دستور، ترتیب، نشانی سرای و منزل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آیین مند، آیین نامه ای، هنجارین، پیمانی، سازمانی، ناخودمانی
رستادی رستاد خوار، باژ گذار، داتی آسایی (قانونی) منسوب و مربوط به رسم مقابل غیر رسمی. یا لباس رسمی لباسی که در جشنها پوشند، کسی که راتبه و مرسوم گیرد، خدمتکار مقرب و نزدیک مانند: آبدار شرابدار جامه دارو غیره، خراجگذار، طبق رسم مطابق رسم:) رسمی رفتار میکند . (، معمولی:) مگر اسطرلاب شمس وزیر غیر از اسطرلابهای رسمی است که ما میدانیم ک (امیر ارسلان)
از روی قاعده و ترتیب و قانون
مطابق رسم، عرف و عادت، معمولی، متعارف، مخصوص استفاده در جشن ها و پذیرایی های دولتی یا تشریفاتی مثلاً لباس رسمی، بومی مثلاً تخم مرغ رسمی، حقوق بگیر
Formal, Official
Officially
формальный , официальный
официально
formell, offiziell
offiziell
офіційний
офіційно
formalny, oficjalny
oficjalnie
正式的 , 官方的
formal, oficial
oficialmente
formale, ufficiale
ufficialmente
formal, oficial
oficialmente
formel, officiel
officiellement
formeel, officieel
officieel
औपचारिक , आधिकारिक
आधिकारिक रूप से
formal, resmi