جدول جو
جدول جو

معنی رسفان - جستجوی لغت در جدول جو

رسفان
(تَ)
مصدر به معنی رسف. (منتهی الارب) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رسف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسان
تصویر رسان
رساندن، پسوند متصل به واژه به معنای رساننده مثلاً روزی رسان، نامه رسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
ریسمان، رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفان
تصویر رفان
ورفان، آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفان
تصویر سفان
خداوند کشتی، ناخدا، کشتی ساز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
به معنی رجف در تمام معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به رجف در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زعفران و کرکم. (ناظم الاطباء). زعفران. (از شعوری ج 2 ورق 20)، شفیع و میانجی. (ناظم الاطباء). در نسخۀ وفایی به تشدید ’فاء’ به معنی شافع و میانجی آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 12). شفیع و شفاعت کننده باشد. (برهان). در برهان گفته شفیع وشفاعت کننده است و این سهو است صحیح (ورفان) است و در ’واو’ بیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به ورفان و ذیل آن در برهان چ معین و ورقان و ورفشان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
باران سست قطره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن. (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده، چنانکه مژده رسان و مانند آن. (آنندراج). ابلاغ کننده.
- رسالت رسان، پیام رسان. که رسالت کند:
گر زر فدای دوست کند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست.
سعدی.
- روزی رسان، رسانندۀ روزی. رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است:
خدای است رزاق و روزی رسان.
نظامی.
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت و روزیش داد.
سعدی.
- سلام رسان، رسانندۀ سلام. برندۀ پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. (یادداشت مؤلف).
- سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. (ناظم الاطباء).
- مژده رسان، مژده آورنده. (ناظم الاطباء). ابلاغ کننده مژده. رسانندۀ نوید.
- نامه رسان، رسانندۀ نامه. نامه بر. برندۀ نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست.
، وفی. وافی. (منتهی الارب). رسا. بالغ. کامل.
- نارسان، نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا:
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت و نارسان.
مولوی.
، رسنده. متصل شونده:
دگر هرکه یازد به چیز کسان
بود خشم ما سوی آنکس رسان.
فردوسی.
سوم دور بودن ز چیز کسان
که دردش بود سوی آنکس رسان.
فردوسی.
چو دستت به چیز تونبود رسان
چه چیز تو باشد چه آن کسان.
اسدی.
به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان
اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست.
سوزنی.
رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست
ندارد آگهی از پایگاهی و سرور.
سوزنی.
و رجوع به رساندن شود
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فا)
ناحیه ای است میان نصیبین و جزیره ابن عمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فا)
خداوند کشتی. (آنندراج) (منتهی الارب). کشتی بان. (مهذب الاسماء) ، کشتی ساز. (آنندراج) (منتهی الارب). کشتی گر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اناء نسفان، آوند پر لبریز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جاسوس و میانجی بد میان مرد و زن. دسفان. (منتهی الارب). ج، دسافین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دسفان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به صیغۀ تثنیه، روز و شب، دو ملاح که در آخر کشتی باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسم یکی از سیارگان، و دور نیست که اسم زحل باشد که در ایام گذشته معبود قومی بود و صورت این را ساخته درصندوقها با سایر امتعه و صورتها همچو هیکل ارطامیس و غیره حمل و نقل می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رغیف. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رغیف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ادمون. مصنف درام نویس فرانسوی. متولد 1868 و متوفای 1918 میلادی آثاری در تآتر دارد. (از فرهنگ فارسی معین بخش اعلام)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان لواسان بزرگ بخش افجۀ شهرستان تهران. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از رود خانه لواسان. محصول آنجا غلات و بنشن و انواع میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مخفف ریسمان. (آنندراج). ریس. ریسمان (در تداول مردم قزوین). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت:
به نرمی ّ سنجاب و گرمی ّ خز
به سوزن به رسمان به مقراض و گز.
فوقی.
گوید: ’مخفی نماند که هرچند این مصراع چنین نیز موزون می شد که: بسوزن به رشته بمقراض و گز، لیکن اختیار نسخۀ مأخوذ را وجهی خواهد بود که معلوم نیست انتهی. ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
حسن رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
امیر شکیب. از خاندان دروزلبنانی و عضو جمعیت آسیایی فرانسه است. منفلوطی در مختارات خود گوید: یکی از گویندگان بزرگ و نامی، و نویسندگان شهیر و گرامی معاصر است که دارای بیان گرم و شیوا و سخن دلنشین و زیباست. وی به نظم و نثر بلندو سبک ساده و روان ممتاز است و از ادبا و دانشمندانی است که بدون آگاهی کامل سخن نمی گوید. (از معجم المطبوعات ج 1). مؤلف المنجد ذیل کلمه رسلان به ارسلان رجوع داده و در آنجا تاریخ تولد و مرگ وی را (1869- 1946 میلادی) نوشته و کتاب ’حاضر العالم الاسلامی’ را از مؤلفات وی ذکر کرده است. رجوع به اعلام المنجد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش دستجردشهرستان قم. سکنه آن 547 تن. آب از سه رشته قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و گردو و قیسی و بادام و دیگر میوه ها. راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به ترجمه تاریخ قم ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
برهفانج. مارون. ریحان الشوخ. حبق الشیوخ. مرد خوشبو. (یادداشت مؤلف). زغبر. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفان
تصویر رفان
زعفران، و بمعنی شفیع و شفاعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفان
تصویر سفان
کشتی بان، کشتی باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسان
تصویر رسان
رساننده و آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجفان
تصویر رجفان
شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغفان
تصویر رغفان
جمع رغیف، گرده نان ها چانه خازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردفان
تصویر ردفان
روز و شب، دو ملوان که در پایانه کشتی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
پارسی تازی گشته ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسان
تصویر رسان
((رَ یا رِ))
در ترکیب به معنی «رساننده» آید، نامه رسان، روزی رسان
فرهنگ فارسی معین
ریسمان، طناب
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را بندند، طناب
فرهنگ گویش مازندرانی