- رسغ (رُ سُ)
رسغ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رسغ شود
معنی رسغ - جستجوی لغت در جدول جو
- رسغ (رَ سَ)
سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سستی در دست و پای شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به رسغ شود
- رسغ
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
- رسغ ((رُ))
پیوندگاه کف دست و پا به ساق، استخوان های خرد مچ دست و پا، پا مچ پا، دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پرمعنی، موزون، بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، توانا دررسیدن به هدف یا رسیدن به جایی
(مُ رَسْ سَ)
لغت نامه دهخدا
اسم مفعول است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه. رجوع به ترسیغ شود، رأی مرسغ، رای سست ونادرست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
دسترس، فراوانی، گوالیدگی بچه دان پرده ای که به هنگام زای همراه با بچه بیرون آید
ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
کسی که به جهت اعمال زشت بدنام گردد بی حرمت بی عزت بی آبرو بد نام مفتضح
اثر، علامت، نشان، روش، آئین، عادت، طریق، دستور، وضع، قواعد، مقررات کشیدن شکل یا خطی بر روی کاغذ
پارسی تازی گشته رسن ریسمان بند پال ریسمان بند طناب، زمام افسار جمع ارسان ارسن
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد سقف گنبدی
