جدول جو
جدول جو

معنی رسد - جستجوی لغت در جدول جو

رسد
دسته، جوخه، حصه، بهره، قسمت
تصویری از رسد
تصویر رسد
فرهنگ فارسی عمید
رسد
(رَ سَ)
دراصطلاح نظامی و لشکری، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف). واحدی نظامی شامل سه جوخه. دسته. امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن ’رسته’ مصطلح گردیده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رسد
حصه و بهره، قسم، قسمت، بخش
تصویری از رسد
تصویر رسد
فرهنگ لغت هوشیار
رسد
((رَ سَ))
بهره، نصیب به حصه، سهم مالیاتی
تصویری از رسد
تصویر رسد
فرهنگ فارسی معین
رسد
دسته، واحدی نظامی شامل سه جوخه
تصویری از رسد
تصویر رسد
فرهنگ فارسی معین
رسد
جوخه، دسته، گروه، بهره، حصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسد
سهم، اندازه –قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسد
تصویر اسد
(پسرانه)
شیر، نام برج پنجم از برجهای دوازده گانه، برابر با مرداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسا
تصویر رسا
(پسرانه)
پرمعنی، موزون، بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، توانا دررسیدن به هدف یا رسیدن به جایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راد
تصویر راد
(پسرانه)
جوانمرد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسدبان
تصویر رسدبان
پایور شهربانی نظیر ستوان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَءْ ءُ کَ دَ)
سهم گرفتن. حصه بردن. قسمت گرفتن. اخذ بهره و نصیب:
خوبان متاع زخم به دل طرح میکنند
تنها تو هم برو که رسد میتوان گرفت.
تنها (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
روستاک. معرب روستا. معرب روستاک. (یادداشت مؤلف). دهاتی و ساکن ده. (ناظم الاطباء). بمعنی رستاق است. (از شعوری ج 2 ورق 24). فراء گفته است که الرسداق و الرستاق معرب است و نباید ’رستاق’ گفت. (از المعرب جوالیقی ص 158). و رجوع به روستا و روستاک و رستاق شود، رزداق. معرب روستاک. روستا. ده. قریه. (فرهنگ فارسی معین). روستا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناحیه ای که دارای چندین شهر خرید و فروش باشد. ج، رسادیق، خیمه گاه خانه های کوچک و جگنی و خانه های دهاتی، سردار دسته ای از مردمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
پایه ور شهربانی معادل ستوان ارتش. (لغات فرهنگستان). پایه ور شهربانی معادل ستوان ارتش... این اصطلاح در زمان رضاشاه مدتی متداول بود و سپس ملغی گردید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
رصدخانه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رصدخانه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَدْ)
در اصطلاح پیشاهنگی، رئیس یک رسد پیشاهنگی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
رصدگاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رصدگاه و رصدخانه و رسدخانه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
با حذف الف به معنی اول ’رسداق’ استعمال شده است. (از شعوری ج 2 ورق 24). رجوع به رسداق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ / رِ سَ)
کلمه ترجی است. کاش بیاید که بگذرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسد
تصویر بسد
گلزار جایی که میوه خوشبوی بهم رسد بست. مرجان حجر شجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسد
تصویر اسد
شیر درنده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
پایه ور شهربانی نظیر ستوان ارتش. توضیح: این اصطلاح در زمان رضا شاه پهلوی مدتی متداول بود و سپس ملغی گردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد یار
تصویر رسد یار
رئیس یک رسد پیشاهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسدق
تصویر رسدق
پارسی تازی گشته روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسد
تصویر ترسد
بالش زیر سر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسداق
تصویر رسداق
پارسی تازی گشته روستا روستا ده قریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسداق
تصویر رسداق
((رُ))
ده، روستا، رستاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسد
تصویر حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جسد
تصویر جسد
پیکر، مردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راد
تصویر راد
سخی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسید
تصویر رسید
قبض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رست
تصویر رست
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسا
تصویر رسا
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تقسیم کننده، بخش کننده، مقسم
فرهنگ گویش مازندرانی