- رسد
- حصه و بهره، قسم، قسمت، بخش
معنی رسد - جستجوی لغت در جدول جو
- رسد
- دسته، جوخه، حصه، بهره، قسمت
- رسد
- دسته، واحدی نظامی شامل سه جوخه
- رسد ((رَ سَ))
- بهره، نصیب به حصه، سهم مالیاتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته روستا
بالش زیر سر نهادن
پارسی تازی گشته روستا روستا ده قریه
رئیس یک رسد پیشاهنگی
پایه ور شهربانی نظیر ستوان ارتش. توضیح: این اصطلاح در زمان رضا شاه پهلوی مدتی متداول بود و سپس ملغی گردید
پایور شهربانی نظیر ستوان ارتش
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پرمعنی، موزون، بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، توانا دررسیدن به هدف یا رسیدن به جایی
رشک، رشک ورزی
پیکر، مردار
کامل
شیر درنده، شیر بیشه
گلزار جایی که میوه خوشبوی بهم رسد بست. مرجان حجر شجری
تندر، آذرخش
رست، رویش، گوالش
آیین، هنجار
صاحب همت و سخاوت، جوانمرد، بخشنده رد کننده
گل گاو چشم از گیاهان
لرزیدن
به چیزی نظر دوختن، در جائی نشستن و چیزی را زیر نظر گرفتن
کسی که به جهت اعمال زشت بدنام گردد بی حرمت بی عزت بی آبرو بد نام مفتضح
پارسی تازی گشته رسن ریسمان بند پال ریسمان بند طناب، زمام افسار جمع ارسان ارسن
اثر، علامت، نشان، روش، آئین، عادت، طریق، دستور، وضع، قواعد، مقررات کشیدن شکل یا خطی بر روی کاغذ
سیر و رفتار نرم، رفتار و روش ملایم جمع رسول
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور