فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده. (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده. (برهان) (از آنندراج). فیروزی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده. نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خلاص یافته. (فرهنگ سروری) (از شعوری ج 2 ص 5). به معنی خلاص و نجات یابنده و رستن مصدر آن است یعنی خلاص. (انجمن آرا). مستخلص. مفلح. فالح. موفق. کامیاب. نایل. ناجی. رهایی یافته. (یادداشت مؤلف). خلاص یابنده. رهاشونده. (فرهنگ فارسی معین) : بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکوکار گردی بر کردگار. فردوسی. چه میداند که تو خواهی به آن راه رفت که صاحبان اخلاص می روند و تو خواهی بود از رستگاران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). آورده برات رستگاران از بهر چو ما گناهکاران. نظامی. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار. نظامی. خلاص حافظ از آن زلف تابدار آمد که بستگان کمند تو رستگارانند. حافظ. ، مرخص. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، آسوده. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، محفوظ. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). نیکوکار. (از شعوری ج 2 ص 5). اما جای دیگر دیده نشد، مرد نیک اندیش خلاص شده از علایق دنیا خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده. (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده. (برهان) (از آنندراج). فیروزی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده. نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خلاص یافته. (فرهنگ سروری) (از شعوری ج 2 ص 5). به معنی خلاص و نجات یابنده و رستن مصدر آن است یعنی خلاص. (انجمن آرا). مستخلص. مفلح. فالح. موفق. کامیاب. نایل. ناجی. رهایی یافته. (یادداشت مؤلف). خلاص یابنده. رهاشونده. (فرهنگ فارسی معین) : بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکوکار گردی بر کردگار. فردوسی. چه میداند که تو خواهی به آن راه رفت که صاحبان اخلاص می روند و تو خواهی بود از رستگاران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). آورده برات رستگاران از بهر چو ما گناهکاران. نظامی. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار. نظامی. خلاص حافظ از آن زلف تابدار آمد که بستگان کمند تو رستگارانند. حافظ. ، مرخص. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، آسوده. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، محفوظ. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). نیکوکار. (از شعوری ج 2 ص 5). اما جای دیگر دیده نشد، مرد نیک اندیش خلاص شده از علایق دنیا خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
خلاص شدن. نجات یافتن. (فرهنگ فارسی معین). استفلاح. (منتهی الارب) : از کجی به که روی برتابید رستگاری ز راستی یابید. نظامی. کسی یابد ز دوران رستگاری که بردارد عمارت زین عماری. نظامی
خلاص شدن. نجات یافتن. (فرهنگ فارسی معین). استفلاح. (منتهی الارب) : از کجی به که روی برتابید رستگاری ز راستی یابید. نظامی. کسی یابد ز دوران رستگاری که بردارد عمارت زین عماری. نظامی
خلاص و نجات و رستگاری و رهایی و آزادی. (ناظم الاطباء). نجات یافته و رهاشده، اگرچه این لفظ مخفف رستگار بنظر می آید ولیکن چنین نیست بلکه مرکب است از رست (مأخوذ از رستن) و لفظ آر به معنی آورنده و در پهلوی هم رستار بوده. (از فرهنگ نظام). مخفف رستگار است که خلاص و نجات باشد. (برهان) (آنندراج). رستگار. (ناظم الاطباء). مخفف رستگارباشد. (فرهنگ جهانگیری). رستگار باشد. (فرهنگ خطی). خلاص شونده. رستگار. (فرهنگ فارسی معین) : گر همی گوید که یک بد را بدی هم یک دهد باز چون گوید که هرگز بدکنش رستار نیست. ناصرخسرو. ، سالم. (ناظم الاطباء) ، خیرخواه و نیک اندیش. (آنندراج) ، گروه آزاد. (ناظم الاطباء) ، نزد محققین صاحب دولتی است که زخارف دنیوی و تعلقات صوری و معنوی دامنگیر حال او نباشد. (آنندراج) (برهان)
خلاص و نجات و رستگاری و رهایی و آزادی. (ناظم الاطباء). نجات یافته و رهاشده، اگرچه این لفظ مخفف رستگار بنظر می آید ولیکن چنین نیست بلکه مرکب است از رست (مأخوذ از رستن) و لفظ آر به معنی آورنده و در پهلوی هم رستار بوده. (از فرهنگ نظام). مخفف رستگار است که خلاص و نجات باشد. (برهان) (آنندراج). رستگار. (ناظم الاطباء). مخفف رستگارباشد. (فرهنگ جهانگیری). رستگار باشد. (فرهنگ خطی). خلاص شونده. رستگار. (فرهنگ فارسی معین) : گر همی گوید که یک بد را بدی هم یک دهد باز چون گوید که هرگز بدکنش رستار نیست. ناصرخسرو. ، سالم. (ناظم الاطباء) ، خیرخواه و نیک اندیش. (آنندراج) ، گروه آزاد. (ناظم الاطباء) ، نزد محققین صاحب دولتی است که زخارف دنیوی و تعلقات صوری و معنوی دامنگیر حال او نباشد. (آنندراج) (برهان)
آزادی و رهایی و نجات و خلاصی. (ناظم الاطباء). خلاص. نجات. (فرهنگ فارسی معین). رهایی. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). رهایی و با لفظ دادن مستعمل است. (آنندراج). صفت رستگار. (یادداشت مؤلف). خلاص. فلاح. نجات. (دهار). فوز. مفاز. (یادداشت مؤلف). نجاح. فلاح. فلح. (منتهی الارب) : بترس از خدا و میازار کس ره رستگاری همین است و بس. فردوسی (از شعوری). کنون هرچه دارید کز کردگار بود رستگاری به روز شمار. فردوسی. ترا دین و دانش رهاند درست ره رستگاری ببایدت جست. فردوسی. بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک. عنصری. پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد در رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی. در رستگاری به پرهیز جوی که پرهیز بهتر ز ملک سباست. ناصرخسرو. از بداندیشان بترس و با کم آزاران نشین رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود. سنایی. که بر ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هرچه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی و رستگاری اخروی بدو بازبسته است. (کلیله و دمنه). به تبع سلف رستگاری طمع دارد. (کلیله و دمنه). چون دید شه آن شگفت کاری کز مردمی است رستگاری. نظامی. ز دولت به هر کار یاریش باد گذر بر ره رستگاریش باد. نظامی. به هیچگونه مرا نیست رستگاری روی که هست دشمن من در میان پیرهنم. عطار. ز بند عشق تو امید رستگاری نیست گریختن نتوانند بندگان بداغ. سعدی. به کمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن. سعدی. گر قید می گشایی بندی نمی گریزد در بندخوبرویان خوشتر که رستگاری. سعدی. راستی ورز و رستگاری بین یار شو خلق را و یاری بین. اوحدی. دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاریست. حافظ. ره رستگاری همین است و بس. ؟ - نور رستگاری، در میان ملاحان خلیج فارس معمول بود که بهنگام خطر مشعل یا چراغی می افروختند برای طلب امداد که آنرا ’نوررستگاری’ می گفتند. هم اکنون در سواحل خلیج فارس در مورد کشتی و قایقی که در شرف غرق شدن است گویند: ’در این کشتی نور رستگاری است’: در جبین این کشتی نور رستگاری نیست یا بلا از او دور است یا کناره نزدیک است. (از فرهنگ فارسی معین). - امثال: راستی رستگاری. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858). ، سخاوت و بخشش. (ناظم الاطباء) ، سلامت. (زمخشری)
آزادی و رهایی و نجات و خلاصی. (ناظم الاطباء). خلاص. نجات. (فرهنگ فارسی معین). رهایی. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). رهایی و با لفظ دادن مستعمل است. (آنندراج). صفت رستگار. (یادداشت مؤلف). خلاص. فلاح. نجات. (دهار). فوز. مفاز. (یادداشت مؤلف). نجاح. فلاح. فلح. (منتهی الارب) : بترس از خدا و میازار کس ره رستگاری همین است و بس. فردوسی (از شعوری). کنون هرچه دارید کز کردگار بود رستگاری به روز شمار. فردوسی. ترا دین و دانش رهاند درست ره رستگاری ببایدت جست. فردوسی. بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک. عنصری. پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد در رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی. در رستگاری به پرهیز جوی که پرهیز بهتر ز ملک سباست. ناصرخسرو. از بداندیشان بترس و با کم آزاران نشین رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود. سنایی. که بر ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هرچه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی و رستگاری اخروی بدو بازبسته است. (کلیله و دمنه). به تبع سلف رستگاری طمع دارد. (کلیله و دمنه). چون دید شه آن شگفت کاری کز مردمی است رستگاری. نظامی. ز دولت به هر کار یاریش باد گذر بر ره رستگاریش باد. نظامی. به هیچگونه مرا نیست رستگاری روی که هست دشمن من در میان پیرهنم. عطار. ز بند عشق تو امید رستگاری نیست گریختن نتوانند بندگان بداغ. سعدی. به کمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن. سعدی. گر قید می گشایی بندی نمی گریزد در بندخوبرویان خوشتر که رستگاری. سعدی. راستی ورز و رستگاری بین یار شو خلق را و یاری بین. اوحدی. دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاریست. حافظ. ره رستگاری همین است و بس. ؟ - نور رستگاری، در میان ملاحان خلیج فارس معمول بود که بهنگام خطر مشعل یا چراغی می افروختند برای طلب امداد که آنرا ’نوررستگاری’ می گفتند. هم اکنون در سواحل خلیج فارس در مورد کشتی و قایقی که در شرف غرق شدن است گویند: ’در این کشتی نور رستگاری است’: در جبین این کشتی نور رستگاری نیست یا بلا از او دور است یا کناره نزدیک است. (از فرهنگ فارسی معین). - امثال: راستی رستگاری. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858). ، سخاوت و بخشش. (ناظم الاطباء) ، سلامت. (زمخشری)
نجات دادن. خلاص کردن. رهایی دادن. رهایی بخشیدن. آزاد کردن. آزادی بخشیدن، محفوظ ساختن، فیروز و غالب و چیره ساختن: بلند سازد درجۀ او را در میان امامان صالح و رستگار سازد حجت او را در همه عالمها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311)
نجات دادن. خلاص کردن. رهایی دادن. رهایی بخشیدن. آزاد کردن. آزادی بخشیدن، محفوظ ساختن، فیروز و غالب و چیره ساختن: بلند سازد درجۀ او را در میان امامان صالح و رستگار سازد حجت او را در همه عالمها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311)
. فوز. (دهار). فلاح پیدا کردن. نجاح یافتن. فائز شدن. نجات یافتن. آزاد گشتن. خلاص شدن. (یادداشت مؤلف). رها گشتن. خلاصی یافتن: اندر این رسته راستکاری کن تا در آن رسته رستگار شوی. سنایی. یکی از شما دو شود رستگار خورد باده از دست وی شهریار. نظامی. راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار. نظامی. خزینه که با تست بر تست بار چو دادی به دادن شوی رستگار. نظامی. خواهی که رستگار شوی راستکار باش تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی. سعدی
. فوز. (دهار). فلاح پیدا کردن. نجاح یافتن. فائز شدن. نجات یافتن. آزاد گشتن. خلاص شدن. (یادداشت مؤلف). رها گشتن. خلاصی یافتن: اندر این رسته راستکاری کن تا در آن رسته رستگار شوی. سنایی. یکی از شما دو شود رستگار خورد باده از دست وی شهریار. نظامی. راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار. نظامی. خزینه که با تست بر تست بار چو دادی به دادن شوی رستگار. نظامی. خواهی که رستگار شوی راستکار باش تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی. سعدی
نجات دادن. رهایی دادن. رها ساختن. آزاد کردن. رهایی بخشیدن. نجات بخشیدن. آزادی دادن. رستگار نمودن. در امان داشتن. ایمن نمودن: جهان را از عمارت داد یاری ولایت را ز فتنه رستگاری. نظامی. به زنهار خویش استواریش داد ز جادوکشان رستگاریش داد. نظامی (از آنندراج). که زور آورد چون تویاری دهی که گیرد چو تو رستگاری دهی. سعدی (از ارمغان آصفی). و رجوع به رستگاری و رستگارو رستگار کردن شود
نجات دادن. رهایی دادن. رها ساختن. آزاد کردن. رهایی بخشیدن. نجات بخشیدن. آزادی دادن. رستگار نمودن. در امان داشتن. ایمن نمودن: جهان را از عمارت داد یاری ولایت را ز فتنه رستگاری. نظامی. به زنهار خویش استواریش داد ز جادوکشان رستگاریش داد. نظامی (از آنندراج). که زور آورد چون تویاری دهی که گیرد چو تو رستگاری دهی. سعدی (از ارمغان آصفی). و رجوع به رستگاری و رستگارو رستگار کردن شود