جدول جو
جدول جو

معنی رستنی - جستجوی لغت در جدول جو

رستنی
روییدنی، گیاه
تصویری از رستنی
تصویر رستنی
فرهنگ فارسی عمید
رستنی
روییدنی گیاه. یا رستنی ها گیاهان نباتات
تصویری از رستنی
تصویر رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
رستنی
گیاه، روییدنی
تصویری از رستنی
تصویر رستنی
فرهنگ فارسی معین
رستنی
علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رستی
تصویر رستی
دلیری، گستاخی، استحکام، مقاومت
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، جزالت، ثبوت
رزق، روزی، برای مثال چون تو کریمان که تماشا کنند / رستی تن ها نه به تنها کنند (نظامی۱ - ۱۲)
آنچه از خاک رس تهیه می شود، زمینی که خاک آن از نوع رس باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
رهیدن، رها شدن، رهایی یافتن، نجات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
سبز شدن و سر از خاک در آوردن گیاه، روییدن
کنایه از به وجود آمدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستنی
تصویر بستنی
نوعی خوراک منجمد که از شیر، شکر، تخم مرغ و مواد دیگر تهیه می شود
قابل بستن، درخور بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستگی
تصویر رستگی
رهایی، نجات
فرهنگ فارسی عمید
(رُ تَ / تِ)
حالت و چگونگی رسته. روییدگی. روییدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
قابل خستن. قابل مجروح کردن و مجروح شدن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حاصل مصدر از رساندن و رسانیدن و معمولاًهمراه پیشاوندی بیاید، مانند: نامه رسانی و جز آن.
- نامه رسانی، عمل نامه رسان. شغل نامه رسان.
- ، در اصطلاح اداری ایران به اداره یا دایره یا شعبه و قسمتی گویند که ابلاغ و ارسال نامه های اداره یا مؤسسه یا وزارتخانه را بعهده دارد
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
ابوشعیب رستبی صالح بن زیاد. محدث است. (منتهی الارب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
خلاص. شفا. رهایی. حالت و چگونگی رسته. رستگاری. فردوسی در احوال زن سام گوید: در وقت بچه زادن و چاک کردن شکم او و انداختن دوا به حکم سیمرغ:
بسای و بیالا بر آن خستگیش
ببینی هم اندر زمان رستگیش.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
محمد، مکنی به ابوسعید. گویندۀ نامی معاصر. صاحب بن عباد که شعری به تازی از وی درکتاب ترجمه محاسن اصفهان ص 116 و شعری دیگر در امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1545 آمده است. رجوع به دو مأخذ مذکور و ’ابوسعید، رستمی...’ و یتیمهالدهر ثعالبی و حدائق السحر چ اقبال ص 82 و 147 و حاشیۀ ص 147 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
لایق رشتن. درخور رشتن. سزاوار ریسیدن. قابل ریسیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
گذشتنی. (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی. مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی. (فرهنگ فارسی معین) :
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
، کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها:
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
، معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). درگذشتنی. (ناظم الاطباء). مردنی. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) :
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
فردوسی.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی.
فردوسی.
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست.
فردوسی.
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به.
منوچهری.
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست.
سعدی.
- امثال:
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
(امثال و حکم دهخداج 2 ص 870)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
بزبان استنی: ااستی، استونی. مملکتی اروپائی در ساحل بالتیک که از طرف شمال به خلیج فنلاند و از طرف جنوب به لتونی و از مشرق بروسیه محدود است، بمساحت 47550 گز مربع و دارای یک میلیون و دویست هزار سکنه. پایتخت آن تالین که در قدیم روال مینامیدند و شهر مهم آن تارتو و ناروا میباشد. مردم استنی به فلاحت و تربیت اغنام و صنایع چوب اشتغال دارند. استنی را در قرن دوازدهم تتن ها و در قرن شانزدهم سوئدی ها تسخیر کردند و بسال 1721 میلادی بروسیه الحاق شد. در سال 1918 میلادی استنی استقلال خود را اعلام داشت ولی لشکریان استنی برای دفاع از کشور خود از سال 1918 تا 1919 میلادی با آلمانی ها و سپس با روس ها جنگیدند و استقلال خود را حفظ کردند. در جنگ جهانگیر دوم این مملکت نیز با دیگر ممالک کوچک ساحل بالتیک به مملکت روسیۀ شوروی ملحق شدند، ولی امروزه مستقلند
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
هرچیز درخور بستن. پارچه ای که بدان دستۀ کاغذ و کتاب و دفتر و جز آن را بهم می بندند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگه شهرستان لار. سکنۀآن 568 تن. آب آن از چاه. محصولات آنجا غلات و سبزی. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
هر چیزی قابل شستن و سزاوار شستن، آبی که در شستشو بکار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
مزیدعلیه رستنی. (آنندراج از غوامض سخن) :
ازین مایه نبودی رستنین را
نبودی جانور روی زمین را.
(ویس و رامین).
و رجوع به رستنی و رستمین شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ نی ی)
منسوب به رأس عین. (ناظم الاطباء). نسبت به راس عین یا رأس العین که شهریست میان حران و نصیبین. (منتهی الارب). منسوب است به رأس عین که شهری است در دیار بکر. (از انساب سمعانی). رجوع به راس عین و رأس عین و رأس العین و راسنی و راسعنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رستی
تصویر رستی
آسودگی و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستن
تصویر رستن
نجات یافتن، آزاد شدن، رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
گذشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستگی
تصویر رستگی
خلاص، شفا، رهائی، حالت و چگونگی رسته، رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستمی
تصویر رستمی
دلیری، پهلوانی، شجاعت
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز قابل بستن، پارچه ای که بدان دسته کاغذ و کتاب و دفتر و جز آنها را بهم بندند، هر شربت فشرده یخ بسته، مخلوطی از شیر و شکر که در قالب مخصوص پر یخ ریزند و چرخانند تا غلیظ شود و ببندد و آن انواع دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
((رَ تَ))
حرکت کردنی، درگذشتنی، فناپذیر، مردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستنی
تصویر بستنی
((بَ تَ))
مخلوطی از شیر و شکر و اسانس های مختلف میوه که در دستگاه مخصوص یخ می زند و می بندد و انواع گوناگون دارد، میوه ای، سنتی، چوبی، حصیری، کیم و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستی
تصویر رستی
((رُ))
آن چه از خاک و گل رست تعبیه کنند، زمین هایی که جنس آن ها از رست باشد، سنگ هایی که ماده اصلی آن ها رست باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستن
تصویر رستن
خلاصی یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
عازم، مسافر، محتضر، مردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر خواب بستنی 1ـ خوردن بستنی در خواب، نشانه آن است که در به ثمر رساندن مسئولیتهایی که به دوش گرفته اید موفق خواهید شد. 2ـ اگر خواب ببینید بچه ها مشغول خوردن بستنی هستند، نشانه آن است که به طور غیرقابل باوری به سعادت و شادمانی دست می یابید. 3ـ اگر دختری خواب ببیند در حضور دیگران بستنی خود را به زمین می اندازد، نشانه آن است که به خاطر نامهربانی با دیگران به وضع دردآوری گرفتار خواهد شد. 4ـ خوردن بستنی ترش در خواب، نشانه آن است که شادمانی شما با اندوهی به پایان می رسد. 5ـ اگر خواب ببینید بستنی شما آب می شود، علامت آن است که پیش از آنکه به لذت دلخواه دست یابید، بازار آن لذت کساد می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب